کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
ادامه رمان گل یاس

#پارت336


قفل میکنم و با وحشت بهش خیره میشم و اصوات نامفهومی از حنجره ام خارج میشه...
همون لحظه یک مرد دیگه ام از در داخل میاد.
تلاش می‌کنم که جیغ بزنم اما انگار صدامو گم کرد!!

انقد ترسیده ام که نمی‌فهمم چی میگم :

_شُ... شُما... کی.... کی هستین؟؟

هیچ جوابی نمیگیرم...

مغزم بالاخره به کار میفته و به پاهام فرمان فرار میده...

عقب عقب میرم که مرد معطل نمیکنه و با یک خیز به طرفم هجوم میاره و تا به خودم بجنبم، یقه ی لباسم رو میگیره و ساعدش رو دور گردنم قفل میکنه و لوله ی صدا خفه کن تفنگش رو روی شقیقه ام فشار میده و با اینکار قدرت تقلا و دست و پا زدن رو ازم سلب میکنه !!!

نفس نفس میزنم و ضربان قلبم رو میون گلوم حس میکنم.

نه من نباید اینجوری تسلیم بشم!!

تمام توانم رو جمع میکنم و با پا لگد محکمی به ساق پاش میزنم و جیغ میکشم :

_کمکککک.... Help.... کمکم کنید.... شما کی هستین...... عوضیا..... ولم کنیددد.... چی از جونم میخواید....


مردی که جلوی در ایستاده به سمتم پا تند میکنه و با خشم دستمالی از جیبش در میاره و روی بینی و دهنم فشار میده...
نفس نمیکشم و سرمو به شدت تکون میدم و وحشت زده لگد میپرونم که
مردی که دستش دور گردنمه فشار کُلت روی پیشونیم رو بیشتر میکنه و حلقه ی دستشو تنگتر میکنه...

رسما با خفگی فاصله ای ندارم که مقاومتم می‌شکنه و عطر تلخ داروی بیهوشی به پره های بینیم می‌خوره و بعد از چند ثانیه گیج و سست میشم و دیگه چیزی متوجه نمیشم...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت336




از جام بلند شدم و خواستم از آشپزخونه برم بیرون که چشمم خورد به چیز میزای روی میز!

!دیدم خیلی ضایعس اینارو همین جوری بذارم و برم....آب و دوغ و ماست و ترشی و گذاشتم تو یخچال و تمام ماکارونی توی بشقاب و قابلمه رو خالی کردم

توسطل آشغال !این کرمای بدمزه روذکی می خوره؟!

!همون بهتر که تو آشغالی باشن!!

ظرفاو قابلمه رو شستم و کلیدرخودم و مسعود و گوشیم واز روی اپن برداشتم و از آشپزخونه بیرون اومدم.

انقد خسته بودم که داشتم غش می کردم!

!خمیازه ای کشیدم و به سمت مسعود رفتم که روی مبل روبروی تلویزیون نشسته بود و تلویزیون می دید.

گفتم: من دیگه دارم میرم..... خداحافظ!!

نگاهش و از تلویزیون گرفت و دوخت به من...گفت:چه عجله ایه؟ بودی حالا!!

دوباره خمیازه ای کشیدم و گفتم: خیلی خوابم میاد. دارم از خستگی میمیرم!!


لبخندی زد و گفت: برای اونم چاره دارم... تو بشین روی مبل من میرم دو تا قهوه می ریزم باهم
بخوریم..

اخمی کردم و گفتم: آفتاب از کدوم طرف در اومده مهربون شدی؟

!من قهوه دوس ندارم...الانم می خوام برم کپه مرگم و بذارم.

روم و ازش برگردوندم و خواستم به سمت دربرم که گوشی مسعود زنگ خورد...

زیر چشمی مسعود و می پاییدم.به صفحه گوشیش نگاهی انداخت و با دیدن اسم طرف یه اخم غلیظ روی پیشونیش نشست... جواب داد و گفت:

- بله؟!!....مگه صدبار بهت نگفتم دیگه به من زنگ نزن؟!

و از جاش بلند شد و درحالیکه صحبت می کرد به طرف اتاق رفت..

.وارد اتاق شد و درو بست!!

انگار نه انگار که منه بیچاره اینجام!!

مثل بز سرش و انداخت پایین و رفت تو اتاقش!!دیگه بی ادبی از این بیشتر؟!

اخمی به در بسته اتاقش کردم و خواستم به سمت در ورودی برم که صدای داد مسعود بلند شد:

@kadbanoiranii