کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت291 رمان پارادوکس دستمو به پیشونیم کشیدم و چشم چرخوندم تا نگاهی به دور و برم بندازم . عجب جای معرکه ای بود . انگار ابرا زیر پات بودن . همینجوری داشتم نگاه میکردم که از دور به ملیکا خورد که برام دست تکون میداد . دستمو بالا بردم تا بهش بفهمونم که دیدمش.…
#پارت292
رمان پارادوکس
_رسیدیم.
چیزی که میدیم باور نمیکردم.
انگار روبروم بهشت قرار داشت . ی کلبه چوبی با چراغهای ریسه ای روشن دورش که حسابی جذابترش کرده بود . و درختایی که دور تا دورش حصار ایجاد کرده بودن .از باغچه های زیر پنجره هاش و اون فانوس جلوی درش تا دود کش سیاه روی سقفش ادم ویاد کلبه های چوبی توی قصه ها مینداخت . بی اراده لب زدم :
_چه محشره
دست ملیکا پشت کمرم نشست منو به سمت جلو هل داد و با مهربونی گفت :
_چشمات قشنگ میبینه عزیزم
بعد سرشو چرخوند سمت حامی و در حالیکه برای گفتن چیزی دو دل بود اروم صداش زد :
_حامی؟
حامی سر جاش ایستاد و گفت :
_بله
ملیکا هی لباشو باز میکرد اما انگار از گفتنش میترسید.انقدر من من کرد که صدای اعتراض حامی بلند شد:
_میگی چی شده یا نه؟
دختر بیچاره نفسشو داد بیرون و با استرس گفت :
_سحر گفت بهت بگم افسانه هم داره میاد.
به آنی دیدم صورت حامی قرمز شد و دستاش مشت شد . عصبی در حالیکه سعی میکرد خودشو کنترل کنه .
گفت :
_کی اجازه داده بیاد؟
ملیکا هول گفت :
بخدا من نمیدونم . سحر فقط گفت همینو بهت بگم .
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
_رسیدیم.
چیزی که میدیم باور نمیکردم.
انگار روبروم بهشت قرار داشت . ی کلبه چوبی با چراغهای ریسه ای روشن دورش که حسابی جذابترش کرده بود . و درختایی که دور تا دورش حصار ایجاد کرده بودن .از باغچه های زیر پنجره هاش و اون فانوس جلوی درش تا دود کش سیاه روی سقفش ادم ویاد کلبه های چوبی توی قصه ها مینداخت . بی اراده لب زدم :
_چه محشره
دست ملیکا پشت کمرم نشست منو به سمت جلو هل داد و با مهربونی گفت :
_چشمات قشنگ میبینه عزیزم
بعد سرشو چرخوند سمت حامی و در حالیکه برای گفتن چیزی دو دل بود اروم صداش زد :
_حامی؟
حامی سر جاش ایستاد و گفت :
_بله
ملیکا هی لباشو باز میکرد اما انگار از گفتنش میترسید.انقدر من من کرد که صدای اعتراض حامی بلند شد:
_میگی چی شده یا نه؟
دختر بیچاره نفسشو داد بیرون و با استرس گفت :
_سحر گفت بهت بگم افسانه هم داره میاد.
به آنی دیدم صورت حامی قرمز شد و دستاش مشت شد . عصبی در حالیکه سعی میکرد خودشو کنترل کنه .
گفت :
_کی اجازه داده بیاد؟
ملیکا هول گفت :
بخدا من نمیدونم . سحر فقط گفت همینو بهت بگم .
@kadbanoiranii
#پارت292
دیگه نتونستم بی صدا گریه کنم و بغضم با صدا شکست.
صورتم رو پوشوندم و برای اولین بار طی این ۲۲ سال عمری که از خدا گرفتم تو روز تولدم... روزی که صدای قهقهه های از سره شادیِ خانوادم گوش فلکو کر میکرد مظلومانه برای تنهایی و غربتم زار زدم...
به سقف نگاه کردمو با درد نالیدم:
_ خستم ! ب بزرگی خودت جونی برام نمونده فقط دارم تظاهر میکنم که حالم خوبه...!!
مشتمو روی قلبم فرود میارمو با صدای کنترل شده ای مثل بچه ها گله میکنم :
_داره تیر میکشه این بی صاحاب هیچ حواست هس چه حالی دارم؟؟
این همه ادم چرا منننن؟؟
چرا منه بدبختو با یه نقص به خاک سیاه نشوندی؟؟
با غصه به شعله های رقصانه شمعه روی کیک نگاه میکنم وبه تلخی مابین گریه هام میخندم :
_دلم تنگ شده!...
برا مامانم
برا بابام
واسه ایلیا...
نگاهم روی عکسشون میچرخه...
و یه جایی توی اعماق وجودم ناله ای از دلو جون سر میده ... ناله ای از حسرت که دراین لحظه کشنده ترین عذاب دنیاست !!
_ 22 سال بندگیتو کردم، روزی نبود از یادت غافل شم... عابد و زاهد نبودم ولی همیشه میدونستم هرچی دارم از تو دارم!
حق من این نبود...
حق من نبود بخاطر ضربه مهلکی که از ساشا خوردم زبونم بند بیاد و شبا با ضجه و بغض ارزو مرگ کنم...
حق من این نبود شبا از درد پاهای بی صاحابم به زمینو زمان چنگ بزنم تا اروم بگیرم...
حق من این نبود منو از وصله های جونم دور کنی و با لذت به حال نزارم نگاه کنی و دم نزنی...
حتی اینجا موندگار شدنمم کار خودت بود!
دستمو جلوی دهنم میگیرم تا صدای گریه هام کسیو به خلوتگاهِ عذابم نکشه...
خلوتگاهی که قرار بود مأمن تجدید خاطرات و شادی کاذب و کوتاهی بشه تا لحظه ای نیلوفر داغ دیده رو به دسته فراموشی بسپاره...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
دیگه نتونستم بی صدا گریه کنم و بغضم با صدا شکست.
صورتم رو پوشوندم و برای اولین بار طی این ۲۲ سال عمری که از خدا گرفتم تو روز تولدم... روزی که صدای قهقهه های از سره شادیِ خانوادم گوش فلکو کر میکرد مظلومانه برای تنهایی و غربتم زار زدم...
به سقف نگاه کردمو با درد نالیدم:
_ خستم ! ب بزرگی خودت جونی برام نمونده فقط دارم تظاهر میکنم که حالم خوبه...!!
مشتمو روی قلبم فرود میارمو با صدای کنترل شده ای مثل بچه ها گله میکنم :
_داره تیر میکشه این بی صاحاب هیچ حواست هس چه حالی دارم؟؟
این همه ادم چرا منننن؟؟
چرا منه بدبختو با یه نقص به خاک سیاه نشوندی؟؟
با غصه به شعله های رقصانه شمعه روی کیک نگاه میکنم وبه تلخی مابین گریه هام میخندم :
_دلم تنگ شده!...
برا مامانم
برا بابام
واسه ایلیا...
نگاهم روی عکسشون میچرخه...
و یه جایی توی اعماق وجودم ناله ای از دلو جون سر میده ... ناله ای از حسرت که دراین لحظه کشنده ترین عذاب دنیاست !!
_ 22 سال بندگیتو کردم، روزی نبود از یادت غافل شم... عابد و زاهد نبودم ولی همیشه میدونستم هرچی دارم از تو دارم!
حق من این نبود...
حق من نبود بخاطر ضربه مهلکی که از ساشا خوردم زبونم بند بیاد و شبا با ضجه و بغض ارزو مرگ کنم...
حق من این نبود شبا از درد پاهای بی صاحابم به زمینو زمان چنگ بزنم تا اروم بگیرم...
حق من این نبود منو از وصله های جونم دور کنی و با لذت به حال نزارم نگاه کنی و دم نزنی...
حتی اینجا موندگار شدنمم کار خودت بود!
دستمو جلوی دهنم میگیرم تا صدای گریه هام کسیو به خلوتگاهِ عذابم نکشه...
خلوتگاهی که قرار بود مأمن تجدید خاطرات و شادی کاذب و کوتاهی بشه تا لحظه ای نیلوفر داغ دیده رو به دسته فراموشی بسپاره...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت292
دنبال آدمم راه میفتن!!
هر جامی رفتم دنبالم میومد...باورت میشه؟
من عقب عقب می رفتم اون میومد دنبالم!!!
مسعود با لحنی که خنده توش موج میزد.
گفت:میگم خلی میگی نه امگه سوسکم دنبال آدم می کنه دیوونه ؟
خدا کی می خوادذیه عنایت ویژه به تو داشته باشه بهت به عقل درست حسابی
بده ؟!!
ایش! ابچه پررو... من خلم ؟ !!
غلط کردی... سوسکه داشت دنبالم میومد!
شایدم نمیومد... یعنی میومد
نمی دونم والاااا
نکنه توهم زدم؟؟واقعا؟! یعنی همش توهم بود
سنگ قبر خودم و بشورم با این مخ معیوبم که همش در حال توهم زدنه
دست از فکر کردن به توهمات فضایی خودم برداشتم و خیره شدم به مسعود که کارش تموم شده بود، در پیفپاف و بست و به سمتم اومد..
پیفپاف و داد دستم و گفت: به خاک انداز بیار جمعش کنم...
لبخند گشادی زدم و گفتم: نمی خواد اون کارو دیگه خودم می کنم..
لبخندی زد و گفت:باشه پس خداحافظ
- خداحافظ
به سمت در رفت و بازش کرد... داشت می رفت بیرون که صداش کردم:
- مسعود
به سمتم برگشت و در حالیکه انتظار داشت ازش تشکر کنم، گفت: بله
اخمی کردم و گفتم: از این به بعد دیگه با کفش نیا تو خونه
و به کفشش اشاره کردم
عين لاستیک پنچر شد و زیر لب گفت: باشه بابا توام !!
فکر کردم می خوای ازم تشکر کنی
پوزخندی زدم و گفتم: تشکر برای چی؟ وظيفت بود
@kadbanoiranii
دنبال آدمم راه میفتن!!
هر جامی رفتم دنبالم میومد...باورت میشه؟
من عقب عقب می رفتم اون میومد دنبالم!!!
مسعود با لحنی که خنده توش موج میزد.
گفت:میگم خلی میگی نه امگه سوسکم دنبال آدم می کنه دیوونه ؟
خدا کی می خوادذیه عنایت ویژه به تو داشته باشه بهت به عقل درست حسابی
بده ؟!!
ایش! ابچه پررو... من خلم ؟ !!
غلط کردی... سوسکه داشت دنبالم میومد!
شایدم نمیومد... یعنی میومد
نمی دونم والاااا
نکنه توهم زدم؟؟واقعا؟! یعنی همش توهم بود
سنگ قبر خودم و بشورم با این مخ معیوبم که همش در حال توهم زدنه
دست از فکر کردن به توهمات فضایی خودم برداشتم و خیره شدم به مسعود که کارش تموم شده بود، در پیفپاف و بست و به سمتم اومد..
پیفپاف و داد دستم و گفت: به خاک انداز بیار جمعش کنم...
لبخند گشادی زدم و گفتم: نمی خواد اون کارو دیگه خودم می کنم..
لبخندی زد و گفت:باشه پس خداحافظ
- خداحافظ
به سمت در رفت و بازش کرد... داشت می رفت بیرون که صداش کردم:
- مسعود
به سمتم برگشت و در حالیکه انتظار داشت ازش تشکر کنم، گفت: بله
اخمی کردم و گفتم: از این به بعد دیگه با کفش نیا تو خونه
و به کفشش اشاره کردم
عين لاستیک پنچر شد و زیر لب گفت: باشه بابا توام !!
فکر کردم می خوای ازم تشکر کنی
پوزخندی زدم و گفتم: تشکر برای چی؟ وظيفت بود
@kadbanoiranii