کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت225 رمان پارادوکس _پس حالا که قراره همدیگه رو تحمل کنیم باید یه سری چیزا بینمون انجام بشه. یه تای ابروشو انداخت بالا و با شیطنت گفت: _ خوب؟؟؟ انگشتامو اوردم بالا و شروع کردم به شمردن: _ اول اینکه هرکی سرش به کار خودشه. کسی حق دخالت کردن تو کار…
#پارت226
رمان پارادوکس
مکث کردمو زل زدم بهش. با لحن پر حرصی گفتم:
_ داری مسخرم میکنی؟؟
اروم لب پایینشو گاز گرفت و باحالت شیطونی گفت:
_ این حرفا چیه بانو شما ادامه بدین.
چشمامو ریز کردمو ادامه دادم:
_ اگه هر کدوم ازین قوانین و که گفتم رعایت نکنی تنبیه داری.
یه تای ابروشو انداخت بالا و یک قدم نزدیکم اومد بعد گفت:
_مثلا چه تنبیهی؟؟
نمیدونستم چی بگم. چیزی به ذهنم نمیرسید. از طرفی اونم هی قدم به قدم بهم نزدیک میشد.
قلبم داشت از جا کنده میشد. خوب بلد بود باهام بازی کنه.
درست وقتی تو چند قدمیم قرار داشت خیلی سریع اولین چیزی که به ذهنم اومد گفتم:
_باید یه مشت بزنمت.
یهو صورتش قرمز شد. معلوم بود خندش گرفته اما خودشو کنترل میکنه که نخنده.
یه قدم نزدیک تر شد و گفت:
_ این یه مشتت بابت کدوم کارمه؟؟؟
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
_ تنبیهت وقتی که بی اجازه میای تو اتاقمه.
درست رو به روم ایستاد. دستشو اورد بالا و تار موی افتاده تو صورتمو پشت گوشم برد و با انگشتش گونمو نوازش کرد.
شوکه شده بودم. اروم لب زد:
_ جریمه ی اینکارم چیه؟؟
بی حواس بدون اینکه کنترلی رو حرفام داشته باشم گفتم:
_ دوتا مشت محکم من.
یه دستشو برد پایینو مچ ظریفمو تو دستاش گرفت و ادامه داد:
_اینکارم چی؟؟؟
از ترس نفسم بالا نمیومد. ارومتر گفتم:
_ سه تا مشت.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
مکث کردمو زل زدم بهش. با لحن پر حرصی گفتم:
_ داری مسخرم میکنی؟؟
اروم لب پایینشو گاز گرفت و باحالت شیطونی گفت:
_ این حرفا چیه بانو شما ادامه بدین.
چشمامو ریز کردمو ادامه دادم:
_ اگه هر کدوم ازین قوانین و که گفتم رعایت نکنی تنبیه داری.
یه تای ابروشو انداخت بالا و یک قدم نزدیکم اومد بعد گفت:
_مثلا چه تنبیهی؟؟
نمیدونستم چی بگم. چیزی به ذهنم نمیرسید. از طرفی اونم هی قدم به قدم بهم نزدیک میشد.
قلبم داشت از جا کنده میشد. خوب بلد بود باهام بازی کنه.
درست وقتی تو چند قدمیم قرار داشت خیلی سریع اولین چیزی که به ذهنم اومد گفتم:
_باید یه مشت بزنمت.
یهو صورتش قرمز شد. معلوم بود خندش گرفته اما خودشو کنترل میکنه که نخنده.
یه قدم نزدیک تر شد و گفت:
_ این یه مشتت بابت کدوم کارمه؟؟؟
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
_ تنبیهت وقتی که بی اجازه میای تو اتاقمه.
درست رو به روم ایستاد. دستشو اورد بالا و تار موی افتاده تو صورتمو پشت گوشم برد و با انگشتش گونمو نوازش کرد.
شوکه شده بودم. اروم لب زد:
_ جریمه ی اینکارم چیه؟؟
بی حواس بدون اینکه کنترلی رو حرفام داشته باشم گفتم:
_ دوتا مشت محکم من.
یه دستشو برد پایینو مچ ظریفمو تو دستاش گرفت و ادامه داد:
_اینکارم چی؟؟؟
از ترس نفسم بالا نمیومد. ارومتر گفتم:
_ سه تا مشت.
🍃 @kadbanoiranii
#پارت226
==========
دیشب تا دیروقت تو باشگاه بودم.
اونقد به کیسه بوکس ضربه زدم و با هر ضربه به لِه کردن و ادب کردن ، اون دختر فکر کردم که علاوه بر دستم، مغزم هم درد گرفت.
اما خوب بود.
بايد خیلی چیزا دوباره یادم میومد...
بابا دوباره زنگ زد... گفتم کار من نبوده اما باورنکرد..... به درک.... مگه مهمه؟
مگه مهمه که مادرم که سالی دوبار بیشتر بهم زنگ نمیزنه دیشب برای به فحش کشیدنم و حلال نکردن شیرش باهام تماس گرفت؟؟!
بابا گفت کسی این خبرو بهش داده که بهش اطمینان کامل داره و به حرفش شک نداره.
کی جز برادرزاده اش؟؟!
جالبه که حرف اونو قبول میکنه و حرف منو نه!
آخرین تکه ی پنکیک کَره ای رو می بلعم و کارد و چنگالو داخل بشقاب میزارم. بهش نگاه میکنم که با طمانینه تکه های ژامبون رو به چنگال میزنه و به دهن میزاره و آروم میجوه.
همین که دیشب برای شام نیومد و به الیزابت گفته بود گرسنه نیست و الان هم که برای صبحانه اومده از مستقیم نگاه کردن بهم اجتناب میکنه و چشم می دزده یعنی یه غلطی کرده وگرنه دلیلی برای توجیهِ این تغییر رفتار وجود نداره.
قلپی از لیوان شیرم می نوشم و الیزابت رو برای جمع کردن میز صدا میزنم و صدای اعتراض آهسته اش رو می شنوم :
_هنوز سیر نشده ام من...
_اگه میخوای همراهم بیای برو حاضر شو.....
با تعجب فنجان چاییش رو که تا دهانش پیش برده پایین میاره و بالاخره نگاهشو بهم میده :
_کجا؟؟؟
هوشمندانه و بیخیال از پشت میز بلند میشم و همونطور که از میز فاصله میگیرم، میگم :
_من امروز میخوام برم اطراف شهر حال و هوا عوض کنم ، دیروز برای بیرون رفتن التماس میکردی گفتم شاید دلت بخواد بیای.....البته به شرط اینکه تو دست و پام نباشی و زیاد حرف نزنی!
برنگشتم تا واکنشش رو ببینم و از پله ها بالا رفتم.
با پای خودش میاد......
پوزخند زدم و به سمت اتاقم رفتم و متوجه بالا اومدنش از پله ها شدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
==========
دیشب تا دیروقت تو باشگاه بودم.
اونقد به کیسه بوکس ضربه زدم و با هر ضربه به لِه کردن و ادب کردن ، اون دختر فکر کردم که علاوه بر دستم، مغزم هم درد گرفت.
اما خوب بود.
بايد خیلی چیزا دوباره یادم میومد...
بابا دوباره زنگ زد... گفتم کار من نبوده اما باورنکرد..... به درک.... مگه مهمه؟
مگه مهمه که مادرم که سالی دوبار بیشتر بهم زنگ نمیزنه دیشب برای به فحش کشیدنم و حلال نکردن شیرش باهام تماس گرفت؟؟!
بابا گفت کسی این خبرو بهش داده که بهش اطمینان کامل داره و به حرفش شک نداره.
کی جز برادرزاده اش؟؟!
جالبه که حرف اونو قبول میکنه و حرف منو نه!
آخرین تکه ی پنکیک کَره ای رو می بلعم و کارد و چنگالو داخل بشقاب میزارم. بهش نگاه میکنم که با طمانینه تکه های ژامبون رو به چنگال میزنه و به دهن میزاره و آروم میجوه.
همین که دیشب برای شام نیومد و به الیزابت گفته بود گرسنه نیست و الان هم که برای صبحانه اومده از مستقیم نگاه کردن بهم اجتناب میکنه و چشم می دزده یعنی یه غلطی کرده وگرنه دلیلی برای توجیهِ این تغییر رفتار وجود نداره.
قلپی از لیوان شیرم می نوشم و الیزابت رو برای جمع کردن میز صدا میزنم و صدای اعتراض آهسته اش رو می شنوم :
_هنوز سیر نشده ام من...
_اگه میخوای همراهم بیای برو حاضر شو.....
با تعجب فنجان چاییش رو که تا دهانش پیش برده پایین میاره و بالاخره نگاهشو بهم میده :
_کجا؟؟؟
هوشمندانه و بیخیال از پشت میز بلند میشم و همونطور که از میز فاصله میگیرم، میگم :
_من امروز میخوام برم اطراف شهر حال و هوا عوض کنم ، دیروز برای بیرون رفتن التماس میکردی گفتم شاید دلت بخواد بیای.....البته به شرط اینکه تو دست و پام نباشی و زیاد حرف نزنی!
برنگشتم تا واکنشش رو ببینم و از پله ها بالا رفتم.
با پای خودش میاد......
پوزخند زدم و به سمت اتاقم رفتم و متوجه بالا اومدنش از پله ها شدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت226
- همون طور که خودتون می دونید دیگه هفته آخره و كلاسا تق ولقن! واسه همینم فردا ساعت اول هیچ کدوم از استادا
توهیچ ترمی نمیان. فردا زمان خوبیه برای برگزاری جشنمون.
فقط ما توی این جشن...
نگاه شیطونی به امیر انداخت و ادامه داد: یه ذره کرم ریزیم داریم !!
یکی از پسرای کلاس گفت:کرم ریزی؟! چجور کرم ریزی ای؟!
- اونجوری که ما تصمیم گرفتیم، قراره که فردا هممون قبل از اومدن مسعود توی این کلاس جمع
بشیم و همه چی و آماده کنیم.
اول کار، زمین و لیز می کنیم تا مسعود لیز بخوره و كله پا بشه... بعد که عصبانی شد و داد و بیداد راه انداخت..
امیر به کمکش اومد و گفت: ازش می خوایم که برای اینکه حالش بهتر بشه روی یه صندلی بشینه.
البته نه به صندلی معمولی !!!
صندلی که پایه هاش لقن!! یکی از پسرا گفت:اینجوری که بیچاره آسفالت میشه...
سعید سری تکون داد و با خنده گفت:همینش باحاله!!
یکی از دخترا با عشوه گفت:وای!!!نکنین این کارو!!مسعود گناه داره!
و صدای یکی از وسط جمعیت بلند شد:
- تو زر نزن باوا!!
و کلاس رفت رو هوا!
دختره بدجور ضایع شده بود. حقشه تا اون باشه که زر زر نکنه!
دم هر کسی که گفت جيز
این برنامه جشنم خیلی توپه ها!!!دمار از روزگار دراکولا در میاد.
سعید راست می گفت، دفتر آموزش گفته بود که اگه دوست دارین یکشنبه نیاین
چون هیچ کدوم از استادا نمیان
.اولش دلم نمی خواست بیام اما به خاطر این جشن و دیدن سرویس شدن مسعود
باید بیام.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
- همون طور که خودتون می دونید دیگه هفته آخره و كلاسا تق ولقن! واسه همینم فردا ساعت اول هیچ کدوم از استادا
توهیچ ترمی نمیان. فردا زمان خوبیه برای برگزاری جشنمون.
فقط ما توی این جشن...
نگاه شیطونی به امیر انداخت و ادامه داد: یه ذره کرم ریزیم داریم !!
یکی از پسرای کلاس گفت:کرم ریزی؟! چجور کرم ریزی ای؟!
- اونجوری که ما تصمیم گرفتیم، قراره که فردا هممون قبل از اومدن مسعود توی این کلاس جمع
بشیم و همه چی و آماده کنیم.
اول کار، زمین و لیز می کنیم تا مسعود لیز بخوره و كله پا بشه... بعد که عصبانی شد و داد و بیداد راه انداخت..
امیر به کمکش اومد و گفت: ازش می خوایم که برای اینکه حالش بهتر بشه روی یه صندلی بشینه.
البته نه به صندلی معمولی !!!
صندلی که پایه هاش لقن!! یکی از پسرا گفت:اینجوری که بیچاره آسفالت میشه...
سعید سری تکون داد و با خنده گفت:همینش باحاله!!
یکی از دخترا با عشوه گفت:وای!!!نکنین این کارو!!مسعود گناه داره!
و صدای یکی از وسط جمعیت بلند شد:
- تو زر نزن باوا!!
و کلاس رفت رو هوا!
دختره بدجور ضایع شده بود. حقشه تا اون باشه که زر زر نکنه!
دم هر کسی که گفت جيز
این برنامه جشنم خیلی توپه ها!!!دمار از روزگار دراکولا در میاد.
سعید راست می گفت، دفتر آموزش گفته بود که اگه دوست دارین یکشنبه نیاین
چون هیچ کدوم از استادا نمیان
.اولش دلم نمی خواست بیام اما به خاطر این جشن و دیدن سرویس شدن مسعود
باید بیام.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر