کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت223 رمان پارادوکس همونجور که گفته بود جلوی اسانسور به دیوار تکیه کرده بود و منتظر بود. با دیدنم دکمه اسانسور و زد. وقتی بهش رسیدم اسانسور هم تو طبقه ی ما ایستاد. اشاره ای به اسانسور کرد و گفت: _ برو داخل. بی حرف وارد شدم و چمدونمم پشتم کشیدم.…
#پارت224
رمان پارادوکس

نشستم رو تخت و دستمو به سرم گرفتم. اروم گفت:

_ من برم دنبال کارا. شرکتی که باهاشون قرارداد بستیم هنوز جوابی ندادن.

اومد از در بره بیرون که بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
_صبر کن.

از گوشه چشم دیدم که ایستاد. بازم مستقیم نگاش نکردم. با تعجب پرسید:
_ چیزی شده؟؟؟

سرمو اوردم بالا و زل زدم توچشماش و گفتم:
_ تا کی قراره اینجا بمونیم؟؟؟

_ مشخص نیست. قرار شد بعد گرفتن جنسا برگردیم ولی الان که با اون شرکت برای اقامت تو هتلمون قرارداد بستیم یکم اوضاع تغییر کرده.

شاید یک هفته شایدم دوهفته دیگه. دقیق مشخص نیست.

بدون اینکه تغییری تو چهرم بدم از جام بلند شدم و درست رو به روش ایستادم و گفتم:

_ الان که دیگه بمن احتیاجی نیست. چرا منو برنمیگردونی ایران؟
زل زد تو چشمام.

نگاهش تا عمق وجودم نفوذ کرد اما نمیخواستم کم بیارم. کم کم لبخند شیطونی رو لبش نشست که منو متعجب کرد.

_ رو حرفی که زدی فکر میکنم بعد تصمیم میگیرم.

همین جملش کافی بود تا بفهمم همچنان این بازی ادامه داره.

حالا که اینجور میخواست منم حرفی نداشتم.

دست به سینه زل زدم بهش و گفتم:

🍃 @kadbanoiranii
#پارت224


[ هومان ]


پنجه در موهام کشیدم و صدامو بالا بُردم :

_بابا میشه نفرین و بدو بیراه گفتنو تموم کنی و بگی چیشده که اینجوری داد و فریاد راه انداختی ؟؟؟

با داد بعدی که میزنه گوشی رو از گوشم فاصله میدم اما واضح حرف هاشو می‌شنوم :

_پسره ی بی صفت دیگه میخواستی چی بشه؟؟؟!! چی از این بدتر که رفتی اونجا کثافت کاری راه انداختی...... تخم حروم کاشتی تو شکمِ دختر مردم ؟؟؟؟ اونا دین و ایمون ندارن ، تو چی؟؟! توام لامذهبی؟؟؟. خاک بر سر من چقد قراره تُف و لعنت بخورم بخاطر توعه نا اهل..... منو بگو برادرزاده ی دسته گلمو فرستادم اونجا پیش تو.......!!!!


چی داشت میگفت؟؟!
چجوری از بازی مسخره ای که آنا راه انداخته بود تا به خیال خودش از من انتقام بگیره با خبر شده؟!


چند بار با خشونت ( الو ) میگه و وقتی جواب نمیدم قطع میکنه....

به گوشه ای خیره میشم و تکه های پازل رو کنار هم می چینم....

از صبح که آنای هرزه به شرکت اومد و اون نمایش رو راه انداخت تا الان اونقدر عصبی شدم و خودخوری کردم که احساس آدمای روانی بهم دست داده.

آنا واقعا حامله بود!
از کی؟!
خدا میدونه!

اما انگار خوب تونسته زهرشو بریزه که خبر به خانواده ام رسیده...
نه اینکه مهم باشه چه فکری راجبم میکنن..... مهم اینه که کی آمار منو به بابا داده؟؟! کی جرئت کرده چنین کاری کنه؟؟؟


آباژورِ روی پاتختی دست مایه ی تخلیه ی خشونتم میشه و محکم به زمین می کوبمش.

پازل تکمیله !!
جز اون دختره ی احمق هیچ کس اونجا نبود که بخواد این خریتو بکنه....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت224



***


یه ماهی از رفاقت امیر و آرزو می گذره.

همه چی خوبه خوبه !!

اونجوریم که از آرش شنیدم، آرش و مهسا روزگار خوشی و باهم می گذرونن

البته دور از چشم خاله اینا و خونواده مهسا و یواشکی!!

من بدبخت بیچاره هم که مثل همیشه تنهای تنهام!!

دو هفته دیگه امتحانای پایان ترم شروع میشه و همه سخت مشغول خر زدنن.

منم اگه خدا بخواد یه دستی بردم سمت کتابام!

تعجب و تو چشمای مامان و بابام می بینم.

نه تنها تو چشمای اونا

بلکه تو چشمای کتابام هم بهت و شگفتی رو حس می کنم !!!

خب بیچاره ها حق دارن دیگه.من فقط آخر ترم ياد درس خوندن میفتم و این یعنی فاجعه!!!

- چته تو زل زدی به زمین؟!

با صدای آرزو از فکر بیرون اومدم. نگاهم و بهش دوختم و گفتم:هیچی!

شنبه بود و روز اول هفته... و البته سر کلاس حسینی

حسینی طبق معمول تاخیر داشت و بچه ها کلاس و به یه کویت درجه یک تبدیل کرده بودن.

نگاهی به سرتاسر کلاس انداختم.

نگاهم افتاد به بابک!!!

ای بابا!!!اینم که برج زهرماره همش! آخه مگه آدم قحطی بود که تو عاشق من شدی که

بعدش بخوای اینجوری افسرده بشی؟

! این همه دختر هست خب. برو دنبال اونا
نمی دونم چرا ولی وقتی بابک و می دیدم که مدام با یه اخم غلیظ روی پیشونیش به یه نقطه مبهم خیره شده و

تو فکره، عذاب وجدان می گرفتم.

سعی کردم دیگه به بابک فکر نکنم و نگاهم و ازش گرفتم.

به سعید وامیر رسیدم که مشغول حرف زدن بودن



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر