کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت222 رمان پارادوکس نمیدونم چقدر تو اون حالت رو تخت نشسته بودم که تقی به در اتاقم خورد. بی حال از جام پاشدمو سمت در رفتم. دستگیره رو فشار دادمو در با صدای ارومی باز شد. سرمو که بلند کردم نگاهم به چشماش گره خورد: _ سلام. سرمو انداختم پایینو بی…
#پارت223
رمان پارادوکس

همونجور که گفته بود جلوی اسانسور به دیوار تکیه کرده بود و منتظر بود.

با دیدنم دکمه اسانسور و زد.

وقتی بهش رسیدم اسانسور هم تو طبقه ی ما ایستاد.

اشاره ای به اسانسور کرد و گفت:
_ برو داخل.

بی حرف وارد شدم و چمدونمم پشتم کشیدم.

وارد که شد دکمه ی طبقه ی مورد نظر و زد و اسانسور حرکت کرد.

درست رو به روی هم ایستاده بودیم. و هر دو ساکت.

نمیدونم چقدر به همدیگه خیره بودیم که با صدای زنی که میگفت به طبقه مورد نظر رسیدیم چشم از هم

برداشتیم و اون از اسانسور خارج شد و منم پشت سرش رفتم


در اتاقشو باز کرد و گفت:
_ برو تو.

با تردید به داخل نگاه کردم و اولین قدمو برداشتم. تو دلم اشوب بود.

وارد که شدم وقتی در پشت سرم بسته شد دلم هری ریخت. به معنای واقعی قلبم از جا کنده شد.

اون اما بی تفاوت از کنارم گذشت و به سمت یه در دیگه داخل سوییتش رفت. بازش کرد و گفت:

_ اینجا اتاق توعه. راحت باش.

نفسمو پر استرس دادم بیرون و گفتم:
_ باشه.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت223


گوشیم روی میز عسلی روبروشه ....

بالای سرش که میرسم، ناخودآگاه نگاهم به سمتش کشیده میشه....
چندتار از موهاش لجوجانه روی پیشونیش ریخته و مثل یک پسربچه ی معصوم ، به خواب رفته.
کی باورش میشه این مردِ آسوده و آروم یه آدم بی احساس و خشن باشه که توانایی انجام هر کاری رو داره؟!! حتی کتک زدن یک زن حامله؟؟!

آهسته و بدون ایجاد کمترین صدا خم میشم و گوشیمو از روی میز برمیدارم اما همین که سرمو بالا میارم با چشمان باز هومان مواجه میشم.

خشکم میزنه و هین بلندی می کشم و یک قدم عقب میرم.


_ببخشید، بیدارت کردم....

بدون تغییر وضعیتش فقط مردمکهاشو از صورتم تا گوشیم که دودستی چسبیدمش پایین میاره.

_چیزه.... از صبح اینجا مونده بود...... اومدم بردارمش.... مزاحمت نمیشم به خوابت برس.....

حالا چرا انقد استرس دارم و دستام عرق کرده؟!
رسما دارم خودم رو لو میدم !

گوشیمو داخل جیب شلوار جینم میزارم و به اتاقم بر میگردم و تا آخرین لحظه سنگینی نگاهشو احساس میکنم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت223



آرش لبخندش و پرنگ کرد و روبروی مهسا نشست و زل زد بهش.

آرزو دستش و گذاشت زیر چونه اش و در حالیکه به مهسا و آرش خیره شده بود، گفت: چه رمانتیک!!

لبخندی زدم و گفتم: متاسفانه ما باید هرچه سریع تر این فضای رمانتیک و ترک کینم

آرزو ومهسا و آرش هماهنگ با هم گفتن:چرا؟!

لبخندی زدم و به آرش و مهسا اشاره کردم و گفتم: برای اینکه دو کفتر عاشق تنها باشن (به آرزو اشاره کردم و ادامه دادم:) وسرخرم نداشته باشن!

آرزو اخمی کرد و گفت: من می خوام بمونم

.
با شیطنت گفتم:باشه بمون ولی این و بدون که اگه بمونی، منم میام پیش تو و امیر می مونم و به تک تک حرفاتون گوش می کنم.

آرزو باسرعت کیفش و از روی میز برداشت و از جاش بلند شد.

به سمت من اومدو هول گفت:نه تورو خدا!کی گفته من می خوام بمونم؟!

من و آرش و مهسا خندیدیم.

رو به مهسا و آرش گفتم: خداحافظتون عروس و داماد گل (روبه آرش ادامه دادم:) فقط شیرینی ما یادت نره ها گوریل!

آرش خندید و گفت:ای به چشم!!!

ارزو ام خداحافظی کرد و باهم از کافی شاپ خارج شدیم و دو کفتر عاشق و تنها گذاشتیم.


خدایا من که خودم انقدر دست به خیرم خوبه که هم ارزو رو عروس کردم و هم آرش و داماد، پس چرا خودم عروس نمی شم؟!

ولی همین جوری مجردی بهتره!!!سرخره اضافه می خوام چیکار؟! والا.



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر