کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت195


چندساعتی میشد که به خونه برگشته بودم

احساس خوبی داشتم ؛هر وقت پیش مامان میرفتم اروم میشدم


به سمت اتاق بابا رفتم باید برگه ای که مامان قبل از مرگش برای بابا نوشته رو پیدا کنم



به سمت کمدرفتمو مشغول گشتن شدم

....
بالاخره پیداش کردن روی تخت نشستمو نفس عمیقی کشیدمو


مشغول خوندن شدم..


-میدونم وقتی داری این نامه رو میخونی دیگه پیشت نیستم


دوریت برام سخته ولی بهت حسودیم باشه تو باز دخترمون رو داری شادی زندگیمونو داری ولی من نه


یادت میاد چقدر سر اسمش دعواکردیم تو میگفتی با اومدنش شادیمونو ده برابر کرده پس اسمشو میزاریم شادی


ولی من میگفتم نازنیین ؛


سعید مراقبش باش ؛اذیتش نکنی سعید حق نداری اشکشو در بیاریا

همیشه میگفتم وقتی بچه دار شم نمیزارم دخترم مثل خودم طمع بی مادری بچشه براش بهترین مادر دنیا میشم


ولی نشد دخترمم مثل خودم بی مادر شد ؛


ولی سمیرا میتونه ارزوهای که من برا شادی داشتمو انجام بده


به حرفم گوش کن برو با سمیرا ازدواج کن؛اون نمیزاره شادیم طمع بی کسی رو بچشه


سعید با دخترم خوب باش اونو مُقصر مرگ من ندون

یادته میگفتی خدا همیشه اداماشو توی موقعیت های خاص امتحان میکنه


اینم یه نوع امتحانه ؛دوست دارم سربلند از این امتحان بیام بیرون


ولی دلم هم برای تو هم برای دخترم که نمیتونم بزرگ شدنش خانوم شدنشو ببینم تنگ میشه


دوست داشتم پدر شدنتو ببینم ولی نشد که ببینم


یه نامه هم نوشتم برای شادی میخوام موقعی که عروس شد بهش بدی


چقدر بهت حسودیم میشه


سعیدم تو باسمیرا خوشبخت میشی من حتی باهاش صحبت کردم


اون بهم قول داده که مثل یه مادر برا شادی باشه


خوشبختی تو ارزوی منه؛من هیچ وقت ناراحت نمیشم هیچ وقت


مواظب خودتو شادیم باشه

دوست دارم

شیرین
1377/11/27

...
نگاهی به تاریخ نامه کردم یه روز قبل از تولد من و مرگ مامان این نامه رو نوشته


نفهمیدم چطوری صورتم خیس شده بود


مامان یه نامه دیگه هم برای منم نوشته باید اونو پیدا میکردم


از روی تخت بلند شدمو به سمت کمد رفتم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت194 رمان پارادوکس یه تای ابرومو انداختم بالا وبا طعنه گفتم: _ بله. درست میفرمایید اقای مدیر. و بعد پوزخندی رو لبم نشوندم که میدونستم تا فی خالدونشو میسوزونه. ملیکا چینی به دماغش داد و گفت: _ حامی خجالت نمیکشی رییس بازی در میاری؟؟؟ مثلا ما دوستاتیم خیر…
#پارت195
رمان پارادوکس


سحر چشم غره ای بهش رفت و از جاش بلند شد:
_ تا من میرم دستامو بشورم همتون اماده اید که بریم. یعنی وای به حالتون اگه ببینم باز نشستین و دارید چرت و پرت میگید.
بعد قری به گردنش داد و از میزمون دور شد. همین که رفت پگاه نفسشو داد بیرون گفت:
_ وای حامی تو چجوری اینو تحمل میکنی؟؟ یعنی یه پا مادر فولاد زره هست واسه خودش.
حامی انگشتشو به سمت پگاه گرفت و گفت:
_ آی آی آی حواست باشه داری راجب دختر خاله ی من حرف میزنی.درسته یکم عتیقس ولی خاطرش خیلی برام عزیزه.
پگاه چپ چپ نگاش کرد و گفت:
_تا کتک نخوردی پاشو حساب کن بعد بریم تا خانوم نیومده.
بعد دوتا دخترا از پشت میز بلند شدن که صدای حامی بلند شد:
_ وایسین ببینم، شما غذا خوردین اونوقت من حساب کنم؟؟
_ پ ن پ میخوای ما حساب کنیم. خسیس پرو.
بعد جفتشون ایشییی گفتن و سمت در رفتن. خیلی از حرکاتشون خندم گرفته بود.سرمو چرخوندم سمت حامی دیدم اونم داره نگام میکنه.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت195

گیج شدم و هزار پرسش بی پاسخ در مغزم جولان میده.

به طرف تخت میاد و ملحفه ای که روی پاهای منه با خشم برمی‌داره و دور خودش می پیچه!

سعی می کنم به افکار منفی و پوچی که در ذهنمه، دامن نزنم و نادیده بگیرمشون.

بلند میشم ، روبروش می ایستم و با لحنی جدی و مصمم سوالمو تکرار میکنم.

تخت سینه ام میکوبه و همونطور که ملحفه رو زیر بغلش جمع میکنه، میگه :

_Are you that bitch's cousin ‌؟
it's true?
( تو دختر عموی اون عوضی هستی‌؟
درسته؟ )


نفرت کلامش کاملا مشهوده و اینکه منو میشناسه و هومان رو عوضی خطاب میکنه ، به شک و کنجکاویِ مفرطم دامن میزنه!

این اتفاق عجیب و معمای پیچیده، اعصابمو تحریک کرده و نمیدونم باید چه واکنشی نشون بدم.

مغزم فاصله ای با انفجار نداره!

اخم غلیظی حواله اش میکنم و تلاش می‌کنم کلمات انگلیسی رو درست به کار ببرم :

_How do you know me?
What do you have here?

(منو از کجا میشناسی؟
اینجا چیکار داری؟)


میتونم احتمال بدم که دوست دختر هومان باشه؟!

قطعا نه!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت195




یه دفعه یه مشت مردونه از غیب رسید

و به بادمجون کاشت پای چشم پسرها
و صدای طرف اومد:

- چه غلطی میکنی مرتیکه؟

! نگاهی به طرف کردم و با دیدن امیر، یه لبخند اومد روی لبم.

یه دفعه دست آرزو دور بازوم حلقه شد

. بهش نگاه کردم. از خوشحالی داشت میمرد.

ذوق کرده بود و چسبیده بود به من.

پسره دستش رو گذاشته بود روی جای مشت امیر.

باصدای چندشش گفت:به تو چه مربوط ؟!!

دیگه به امیر مهلت جواب دادن نداد و یه دفعه به طرفش حمله کرد.

وای خدا!!! این غول بی شاخ ودم اگه امیرو بزنه آرزو عروس نشده، بیوه میشه!!!

داشتم از ترس سکته می کردم.

ارزو ام رنگش مثل گچ سفید شده بود و زل زده بود به امیر.

پسره دستش و برد بالا تا امیر و بزنه که یهو امیر بهش زیر پایی زد و شپلق !!!

طرف افتاد زمین.

خخخخخ خاک تو سرت!!! پس اون همه هیکل و عضله باده؟! پهلوون پنبه !!!

این آقا امیرم راه افتاده ها!نه... مثل اینکه بلده دعوا کنه.

معلوم بود که امیر خیلی دردش گرفته ولی سعی کرد به روی خودش نیاره

. با سر رفت تو صورت پسره.

اصلا به اوضاعی بود گوشه لب پسره پاره شده بود و خون میومد.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر