کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت187 رمان پارادوکس بعد دوباره مشغول عکس انداختن شد. سرمو به حالت تاسف براش تکون دادم که یهو سنگینی نگاهیو رو خودم حس کردم. سرمو که چرخوندم نگاهم به چشماش گره خورد. یه چیزی تو نگاهش بود که برام عجیب بود. یه چیزی که از خوندنش عاجز بودم. نمیدونم چقدر بهم…
#پارت188
رمان پارادوکس

_ من با اقای شایگان صحبت میکنم ببینم میتونن هماهنگ کنن با اولین پرواز برگردیم یا نه. خبرشو زود بهتون میدم.
_......

_باشه خداحافظ شما.
بعد تلفن و قطع کرد و کلافه نفسشو داد بیرون. حامی گفت:
_ میگی چیشده یا نه؟؟
_حامی باید برگردیم.
_ چیشده خوب؟؟ خیر سرم باید بدونم یا نه؟؟
درحالیکه نگرانی تو صداش موج میزد گفت:
_یکی از شرکتا قرار دادشو فسخ کرده. امضای من و اقای حسینی پای برگه اس. باید برگردیم جلوی فسخ و بگیریم. اگه نریم ضرر میکنیم.
دستاش مشت شد. معلوم بود عصبیه اما داره خودشو کنترل میکنه. پر حرص گفت:
_ لعنتی. میدونستم بالاخره زهرشو میریزه.
ملیکا اومد نزدیک و گفت:
_ کی ؟؟ چی؟؟؟ چیشده؟؟
سحر با حالت مشکوکی پرسید:
_کار بهمنیه؟
_ حدس میزنم کار خودشه.
اقای نوری ادامه داد:
_ باید بریم حامی. بریم تا گند نخورده تو برنامه هامون.
کلافه دستشو تو موهاش برد و گفت:
_ دِ کجا بریم؟؟؟ قرارداد بستم اینجا. بدون تحویل جنسا که نمیتونم بیام. تازه قبلشم خانوم سپهری باید چک کنه بعد تحویل بگیرم.
یهو سحر گفت:
_پس تو و آمین بمونید. ما برمیگردیم درستش میکنیم. شمام جنسارو که تحویل گرفتین بیاین

🍃 @kadbanoiranii
#پارت188

گوشیمو در میارم و تو دیکشنری جمله ای که میخام بگم سرچ میکنم و تلفظش رو گوش میدم.

_Did you work with me sweet girl?
(با من کار داشتی دختر شیرین؟)


باید تا قبل اومدن اون بی شاخ و دم، تمام وسایلم رو به اون اتاق که دلمو برده، منتقل کنم پس با اشاره به درب کنده کاری شده ی اتاق میگم:

_That room will be for me.
Please bring my tools here for me to pick up.
(این اتاق برای من میشه.
لطفا وسیله هامو بیارید به اینجا تا من بچینم.)


ابروهاش بالا می پره و من نمیدونم برای انگلیسی صحبت کردنم تعجب کرده یا اینکه میخوام همسایه ی پسرعمویی بشم که سایه اشو با تیر میزنم، یا شاید هردوش!

_This is not possible without the permission of the master!
(بدون اجازه ی ارباب، این کار امکان پذیر نیست!)


بله...
اگه چیزی غیر از این می گفت، باید تعجب میکردم.

چشمامو کلافه در حدقه می چرخونم و مثل اینکه باید خودم دست به کار بشم.

یکی یکی به آرومی پله هارو پایین میرم که به کمر و پاهام فشار نیاد و بی توجه به اینکه الیزابت چیزی از حرفام متوجه نمیشه، غر میزنم :

_هی ارباب، ارباب!
بیخیال بابا!
یعنی من بخوام از اون اتاق تنگ و بی روح بیام به این اتاق دلباز و خوشگل که بی استفاده مونده، باید از اون اربااااابتون اجازه بگیرم؟!
این اتاق دلبر مال من میشه...
اوشونم حرفی بزنه، به عمو محمدم میگم که گوششو بپیچونه...

به اتاق مهمانی که این چندماه اتاق من بوده میرم و چمدونم رو از گوشه‌ی اتاق برمیدارم و لباس هامو داخلش جمع میکنم.

درسته که نخواستم خبر چین و لوس باشم و به عمو بگم که پسرش چقد داره اذیتم میکنه، اما اگه این روالو ادامه بده حتما شکایتشو پیش عمو می برم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت188




آرزو به لباساش اشاره ای کرد و گفت:اول باید به فکری به حال اینا کنیم.

خیلی سریع از جام بلند شدم و به سمت کمدم رفتم. یه دست لباس برای ار آوردم

و یه دستم برای خودم. بعد از اینکه لباسای خیسمون و عوض کردیم

آرزو شروع کرد به تعریف کردن

- همین چند دقیقه پیش داشتم لابه لای جزوه هام دنبال یه برگه می گشتم که یه نامه پیدا کردم

.اولش فکر کردم کار توئه و باز هوس مسخره بازی کردی و توش چرت و پرت نوشتی

.ولی وقتی نامه رو باز کردم و خوندمش، داشتم از ذوق سکته می کردم...

پریدم وسط حرفش:

- خاک تو سر شوهر ندیده ات کنن

مگه نامه عشقولانه ذوق کردن داره؟

آرزو چپ چپ نگام کردوگفت:نداره؟!

با نیش باز بهش نگاه کردم و گفتم:چرا داره.خب...بقیش و بگو.

آرزو خندید و ادامه داد:

- هیچی دیگه.امیر تو نامه نوشته بود که خیلی وقته که می خواسته بهم بگه اما روش نمی شده و

فکر می کرده که اگه بگه، من ناراحت می شم و اینکه می ترسیده که نکنه جوابم منفی باشه...

بالاخره امروز دلش و به دریا می زنه ونامه رو میذاره لای جزوه هام..

دوباره وسط حرفش پریدم و با جیغ گفتم:

راستی تو کی جزوه هات و داده بودی به اون؟
- یه هفته پیش.

- پس چرا به من نگفتی؟

- فکر نمی کردم مهم باشه.

نیشم و باز کردم و دندونام و به نمایش گذاشتم.

باذوق گفتم:همه چیزای مهم از همین جزوه مزوه

ها شروع میشن.



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر