کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت183 -برو خودتو جمع کن بچه پروو -حیا خجالتت کجا رفته خانوم خانوما -رفته سرکوچه الاناست که برگرده -کاراتو خوب انجام بدی ها خراب کاری نکنی توشرکت -من خرابکاری کنم -پس من خرابکاری میکنم میخواستم جوابشو بدم که صدای قدم های کسی رو شنیدم -من بعدا بهت…
#پارت184
خانوم حسینی هوفی کشی گفت
-الحمدالله ناشنوا هم شدی
بالاخره بابا جوابشو داد گفت
-خانوم حسینی فکر کنم خیلی کار برای انجام دارید؛بهتره برید کاراتونو انجام بدید
بااین حرف بابا خانوم حسینی حسابی اعصبانی شد از جاش بلند شد بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کرد
بعد از رفتنش بابا هوفی کشید گفت
-اگه ولش مییکردم تا صبح میخواست وراجی کنه
-اقا
-مگه دورغ میگم تو اینو نمیشناسی انقدر وراجه که نگو
-درعوضش خیلی زنه خوب مهربونیه
-تو نمیخواد برامن سخنرانی کنی برو کاراتو انجام بده
منم بدون هیچ حرفی از اتاق اومدم بیرون
.....
ساعت 12 نصف شب بود ولی هنوز بیدار بودم هر کاری میکردم خوابم نمیبرد
باصدای پیامک گوشیم از فکر خیال دراومدم
فرهاد بود لبخندی زدم شروع کردم به خوندن پیامش
گاه ليلا
گاه مجنون مى كند
گرگ و ميش چشم آهويت مرا...
#اهورا_ايمان
بعد از خوندن پیامکش حس کردم قلبم تند تر میزنه
نمیدونستم چی جوابشو بدم یهو یاد یه شعری از سعدی افتادم
شبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
#سعدی
بعد ازچند دقیقه جواب پیامکش اومد
-خودم میدونم هر وقت بامنی روزات محشره؛
از این پسر پرو تره ندیده بودم اصلا جنبه هیچی رو ندارع
-تو بااین همه اعتماد به نفس چیکار میکنی
-هیچی؛زندگی میکنم
-من موندم ؛این دخترا از چی تو خوششون میان ؛که انقدر هوادارتن
-والا خودمم نمیدونم؛ولی اونا مهم نیستن؛مهم تویی برام
-ولی این دل من حالا حالا قرار نیس کسی توش بره
-نترس اگه منم خیلی زودتر از چیزی که فکر کنی میام تو قلبت جوری که خودتن نفهمی
-من دیگه اون شادی نیستم؛خیلی عوضش شدم خیلی....
-تو هنوز همون شادیه هیچ هم عوض نشدی
-شدم
-نشدی
-میگم عوض شدم یعنی شدم
-حیف که الان خوابم میاد وگرنه بهت میگفتم؛ولی فردا بهت میفهمونم نترس؛مواظب خودت باش؛دوست دارم
❤️
جسارتاً
" دوستت دارم "
لطفاً به دل بگیر ...!
تقدیم به عشقم
دیگه زیادی بهش رو داده بودم
-شبت بخیر
به تمام اتفاق امروز فکر میکردم باید یه کاری میکردم که خانوم حسینی و بابا رو....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
خانوم حسینی هوفی کشی گفت
-الحمدالله ناشنوا هم شدی
بالاخره بابا جوابشو داد گفت
-خانوم حسینی فکر کنم خیلی کار برای انجام دارید؛بهتره برید کاراتونو انجام بدید
بااین حرف بابا خانوم حسینی حسابی اعصبانی شد از جاش بلند شد بدون هیچ حرفی اتاق رو ترک کرد
بعد از رفتنش بابا هوفی کشید گفت
-اگه ولش مییکردم تا صبح میخواست وراجی کنه
-اقا
-مگه دورغ میگم تو اینو نمیشناسی انقدر وراجه که نگو
-درعوضش خیلی زنه خوب مهربونیه
-تو نمیخواد برامن سخنرانی کنی برو کاراتو انجام بده
منم بدون هیچ حرفی از اتاق اومدم بیرون
.....
ساعت 12 نصف شب بود ولی هنوز بیدار بودم هر کاری میکردم خوابم نمیبرد
باصدای پیامک گوشیم از فکر خیال دراومدم
فرهاد بود لبخندی زدم شروع کردم به خوندن پیامش
گاه ليلا
گاه مجنون مى كند
گرگ و ميش چشم آهويت مرا...
#اهورا_ايمان
بعد از خوندن پیامکش حس کردم قلبم تند تر میزنه
نمیدونستم چی جوابشو بدم یهو یاد یه شعری از سعدی افتادم
شبهای بی توام شب گورست در خیال
ور بی تو بامداد کنم روز محشرست
#سعدی
بعد ازچند دقیقه جواب پیامکش اومد
-خودم میدونم هر وقت بامنی روزات محشره؛
از این پسر پرو تره ندیده بودم اصلا جنبه هیچی رو ندارع
-تو بااین همه اعتماد به نفس چیکار میکنی
-هیچی؛زندگی میکنم
-من موندم ؛این دخترا از چی تو خوششون میان ؛که انقدر هوادارتن
-والا خودمم نمیدونم؛ولی اونا مهم نیستن؛مهم تویی برام
-ولی این دل من حالا حالا قرار نیس کسی توش بره
-نترس اگه منم خیلی زودتر از چیزی که فکر کنی میام تو قلبت جوری که خودتن نفهمی
-من دیگه اون شادی نیستم؛خیلی عوضش شدم خیلی....
-تو هنوز همون شادیه هیچ هم عوض نشدی
-شدم
-نشدی
-میگم عوض شدم یعنی شدم
-حیف که الان خوابم میاد وگرنه بهت میگفتم؛ولی فردا بهت میفهمونم نترس؛مواظب خودت باش؛دوست دارم
❤️
جسارتاً
" دوستت دارم "
لطفاً به دل بگیر ...!
تقدیم به عشقم
دیگه زیادی بهش رو داده بودم
-شبت بخیر
به تمام اتفاق امروز فکر میکردم باید یه کاری میکردم که خانوم حسینی و بابا رو....
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت183 رمان پارادوکس با یه لبخند عمیق درحالی که اسم حامی و میکشید گفت: _اره حااااااامی پسرخالمه. ناخوداگاه اخمامو کشیدم تو همو گفتم: _ خوب من متوجه منظورت نمیشم. این حرفا چه ربطی به من داره؟؟؟ یهو بدون هیچ مقدمه چینی پرسید: _ بین و تو حامی چه چیزی هست؟؟؟…
#پارت184
رمان پارادوکس
قرار بود با بقیه بچه ها بریم شهرو بگردیم. یه مانتوی نسبتا بلند پوشیدم و شالمو شل رو سرم انداختم. نگاهی به صورت رنگ پریدم تو آینه انداختم. حتی حوصله نداشتم دستی به صورتم بکشم.بیخیال شونه هامو انداختم بالا کیفمو برداشتم و از در زدم بیرون. سوار اسانسور شدمو دکمشو زدم . وقتی سانسور ایستاد ازش خارج شدم که چشمم تو راهرو بهشون افتاد. انگار من اخرین نفر بودم که رسیدم. نگاهم به حامی افتاد که زودتر از بقیه متوجه حضورم شده بود و زل زد بهم. باید یکم مراعات میکردم. نباید میزاشتم بقیه از اتفاقی که بین ما افتاد باخبر بشن. چون چیزی ازون کم نمیشد و تنها کسی که ابروش میرفت من بودم. پوزخندی رو لبم نشست. مثل همیشه و مثل تمام تفکرا اینایی که اینجا هستن هم فکر میکردن که حتما خودم مشکلی داشتم. اونا که پشت رییسشونو خالی نمیکردن تا طرف منو بگیرن. وقتی بقیه متوجه حضورم شدن لبخند تصنعی رو لبام نشوندم و نزدیک شدم.
سحر با دیدنم گفت:
_سلام عزیزم.
_ سلام .
رومو سمت جمع کردمو یه سلام دسته جمعی به همشون دادم که جواب دادن. زیر چشمی نگاهی به سحر انداختم که منو حامی و زیر نظر داشت، قدمای محکممو سمت حامی برداشتم. متعجب داشت نگام میکرد که درست رو به روش ایستادم، بقیه مشغول صحبت بودن اما من قشنگ نگاه سنگین سحرو حس میکردم. لبخند گرمی به روی حامی پاشیدم که نزدیک بود از تعجب دوتا شاخ رو سرش سبز شه. تو دلم داشتم بهش میخندیدم. ارو م شروع کردم به حرف زدن. جوری که سحر بشنوه:
_ اقای شایگان؟؟
درحالیکه مردمک چشماش چند برابر شده بود گفت:
_بله؟؟؟
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
قرار بود با بقیه بچه ها بریم شهرو بگردیم. یه مانتوی نسبتا بلند پوشیدم و شالمو شل رو سرم انداختم. نگاهی به صورت رنگ پریدم تو آینه انداختم. حتی حوصله نداشتم دستی به صورتم بکشم.بیخیال شونه هامو انداختم بالا کیفمو برداشتم و از در زدم بیرون. سوار اسانسور شدمو دکمشو زدم . وقتی سانسور ایستاد ازش خارج شدم که چشمم تو راهرو بهشون افتاد. انگار من اخرین نفر بودم که رسیدم. نگاهم به حامی افتاد که زودتر از بقیه متوجه حضورم شده بود و زل زد بهم. باید یکم مراعات میکردم. نباید میزاشتم بقیه از اتفاقی که بین ما افتاد باخبر بشن. چون چیزی ازون کم نمیشد و تنها کسی که ابروش میرفت من بودم. پوزخندی رو لبم نشست. مثل همیشه و مثل تمام تفکرا اینایی که اینجا هستن هم فکر میکردن که حتما خودم مشکلی داشتم. اونا که پشت رییسشونو خالی نمیکردن تا طرف منو بگیرن. وقتی بقیه متوجه حضورم شدن لبخند تصنعی رو لبام نشوندم و نزدیک شدم.
سحر با دیدنم گفت:
_سلام عزیزم.
_ سلام .
رومو سمت جمع کردمو یه سلام دسته جمعی به همشون دادم که جواب دادن. زیر چشمی نگاهی به سحر انداختم که منو حامی و زیر نظر داشت، قدمای محکممو سمت حامی برداشتم. متعجب داشت نگام میکرد که درست رو به روش ایستادم، بقیه مشغول صحبت بودن اما من قشنگ نگاه سنگین سحرو حس میکردم. لبخند گرمی به روی حامی پاشیدم که نزدیک بود از تعجب دوتا شاخ رو سرش سبز شه. تو دلم داشتم بهش میخندیدم. ارو م شروع کردم به حرف زدن. جوری که سحر بشنوه:
_ اقای شایگان؟؟
درحالیکه مردمک چشماش چند برابر شده بود گفت:
_بله؟؟؟
🍃 @kadbanoiranii
#پارت184
دوزاریم میفته...
آتنا گند زده!
خیلی ناجور و به بدترین شکل!
انتظارش میرفت چنین خطایی ازش سر بزنه!
اینکه آتنای نادون چه غلطی کرده و خودشو در اختیار آدمای هومان گذاشته و زیرخوابشون شده، هیچ ربطی به من نداره.
پس حق نداره اینجوری با من
حرف بزنه!
من دیگه در برابر هیچ کس سکوت نمیکنم، حتی اگه اون آدم هومانی باشه که همه از خشمش واهمه دارند ...
تموم تلاشمو میکنم که کمتر لنگ بزنم و با چند قدم خودمو بهش می رسونم.
بخاطر تفاوت قدی زیادمون مجبورم سرمو بالا بگیرم تا بتونم به چشم هاش زول بزنم.
انگشت اشاره امو به سینه اش میکوبم :
_من نه آدمتم، نه زیر دستت.... پس هرطور که دلم بخواد حرف میزنم....به من چه که تو عرضه ی کنترل اوضاع خونت رو نداری.... بی عرضگیِ خودتو تقصیر من ننداز آقای پسر عمو!
نگاه پرخشمم رو تو صورتش می کوبم و ازش فاصله میگیرم.
یک قدم برمیدارم که از پشت سر به یقه ام چنگ میزنه و عقب میکشه.
سرشو پایین میاره و دم گوشم طوری غضبناک و برافروخته حرف میزنه که ته دلم خالی میشه :
_اگه بخوام، زیر دستم که هیچ، میشی نظافتچی خونه ام پس.....
یهو ولم میکنه.
سکندری میخورم و به زور خودمو کنترل میکنم که با باسن روی زمین نیفتم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
دوزاریم میفته...
آتنا گند زده!
خیلی ناجور و به بدترین شکل!
انتظارش میرفت چنین خطایی ازش سر بزنه!
اینکه آتنای نادون چه غلطی کرده و خودشو در اختیار آدمای هومان گذاشته و زیرخوابشون شده، هیچ ربطی به من نداره.
پس حق نداره اینجوری با من
حرف بزنه!
من دیگه در برابر هیچ کس سکوت نمیکنم، حتی اگه اون آدم هومانی باشه که همه از خشمش واهمه دارند ...
تموم تلاشمو میکنم که کمتر لنگ بزنم و با چند قدم خودمو بهش می رسونم.
بخاطر تفاوت قدی زیادمون مجبورم سرمو بالا بگیرم تا بتونم به چشم هاش زول بزنم.
انگشت اشاره امو به سینه اش میکوبم :
_من نه آدمتم، نه زیر دستت.... پس هرطور که دلم بخواد حرف میزنم....به من چه که تو عرضه ی کنترل اوضاع خونت رو نداری.... بی عرضگیِ خودتو تقصیر من ننداز آقای پسر عمو!
نگاه پرخشمم رو تو صورتش می کوبم و ازش فاصله میگیرم.
یک قدم برمیدارم که از پشت سر به یقه ام چنگ میزنه و عقب میکشه.
سرشو پایین میاره و دم گوشم طوری غضبناک و برافروخته حرف میزنه که ته دلم خالی میشه :
_اگه بخوام، زیر دستم که هیچ، میشی نظافتچی خونه ام پس.....
یهو ولم میکنه.
سکندری میخورم و به زور خودمو کنترل میکنم که با باسن روی زمین نیفتم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت184
- سن تو كمه؟ تو که سن پیر خر و داری!
- بمیر شیدا.
الان وقت شوخی نیست. بگو من چه گلی به سرم بگیرم؟
اومدم جوابش و بدم که آرزو زنگ زد.
به آرش گفتم: آرش من پشت خطی دارم، بعدا خودم بهت زنگ می زنم.
- باشه پس منتظرم.
- باشه.
و قطع کردم و به تماس آرزو جواب دادم.
صدای هق هق گریه تو گوشم پیچید.
ای وای خاک به سرم! چه شده؟!!
داشتم از ترس سکته می کردم، با تته پته گفتم: چی چی شده... ارزو؟
آرزو با گریه گفت: باید ببینمت شیدا.
- باشه. کجا؟
- ده دقیقه دیگه میام دم در تون.
- باشه.منتظرم.
و آرزو حتی جواب من و هم نداد و قطع کرد
.
خیلی نگران آرزو بودم.
تا حالا سابقه نداشت که آرزو اینجوری پشت تلفن گریه کنه. یعنی چی شده؟
انقدر هول بودم که اصلا نفهمیدم چی پوشیدم!!!
خیلی سریع از اتاقم خارج شدم و به سمت در ورودی رفتم و در جواب سوالای پی در پی
مامان که "کجامیری این وقت شب؟
چی شده؟ این چه وضعه لباس پوشیدنه؟و.. "سکوت کردم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
- سن تو كمه؟ تو که سن پیر خر و داری!
- بمیر شیدا.
الان وقت شوخی نیست. بگو من چه گلی به سرم بگیرم؟
اومدم جوابش و بدم که آرزو زنگ زد.
به آرش گفتم: آرش من پشت خطی دارم، بعدا خودم بهت زنگ می زنم.
- باشه پس منتظرم.
- باشه.
و قطع کردم و به تماس آرزو جواب دادم.
صدای هق هق گریه تو گوشم پیچید.
ای وای خاک به سرم! چه شده؟!!
داشتم از ترس سکته می کردم، با تته پته گفتم: چی چی شده... ارزو؟
آرزو با گریه گفت: باید ببینمت شیدا.
- باشه. کجا؟
- ده دقیقه دیگه میام دم در تون.
- باشه.منتظرم.
و آرزو حتی جواب من و هم نداد و قطع کرد
.
خیلی نگران آرزو بودم.
تا حالا سابقه نداشت که آرزو اینجوری پشت تلفن گریه کنه. یعنی چی شده؟
انقدر هول بودم که اصلا نفهمیدم چی پوشیدم!!!
خیلی سریع از اتاقم خارج شدم و به سمت در ورودی رفتم و در جواب سوالای پی در پی
مامان که "کجامیری این وقت شب؟
چی شده؟ این چه وضعه لباس پوشیدنه؟و.. "سکوت کردم.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر