کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.7K videos
95 files
42.9K links
Download Telegram
#پارت170

-میشه مثل ادم اسممو بگی


-شادی من دارم اسمتتو به اینگلیسی میگم شادی یعنی هپی


-ن.بابا افرین من نمیدونستم مرسی که گفتیِ


-خواهش میکنم از این.به بعد مشکلی توی زبان داشتی بیا به خودم بگو


-باشه فقط الان بزار به کارام برسم


-چشم هپی جونم

-فرهاد

-باشه بابا

.....
توی راه برگشت هم یه بند فرهاد حرف میزد دلم میخواست خودمو از توماشین پرت کنم تادیگه حرف نزنه



-نظر توچیه شادی

-هان


-هان چیه.؛میگم نظرتو چیه


-در مورد


-پس نیم ساعت داشتم باعمم حرف میزدم


روشو ازم گرفت به روبه رو خیرشد


-ببخشید خب یه ان حواسم پرت شد


زیر لب چیزی گفت که متوجه نشدم

-چی گفتی

جوابمو نداد ؛هوف همینم مونده بود که این باهام قهر کنه


منم دیگه چیزی نگفتم به پنجر خیره شدم

...

نگاهی به ساعت کردم ساعت 9 بود اولین شبی بود که بابام پیشم نبود


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت169 رمان پارادوکس گوشیشو از تو کیفش در اورد و مشغول شماره گرفتن شد. چند لحظه بعد اومد سمتمو گفت: _ بهش زنگ زدم. داره میاد _ خوبه. _ نمیخوای بگی موضوع چیه؟ درحالیکه نگاهی به نگهبان مینداختم پرسیدم: _فارسی میفهمه؟ لبخندی زد و گفت: _ نه نمیفهمه. بگو…
#پارت170
رمان پارادوکس

ماهم بریم پیششون؟حوصلم سر فته.
_وایسا ببینم کجان. ماهم میریم.
بعد گوشیشو از تو کیفش دراورد و مشغول شماره گیری شد. چند لحظه بعد ملیکا جواب دادو باهم شروع کردن به حرف زدن. تلفن و که قطع کرد رو بهم گفت:
_مثل اینکه کارشون تموم شده برگشتن هتل.
کیفمو رو شونم جابه جا کردمو گفتم:
_خوب بریم؟؟
نگاهی به راهرو انداخت و گفت:
_منتظر حامی نشیم؟؟
حالت بی تفاوتی به خودم گرفتمو گفتم:
_نمیدونم خودت میدونی.
دستشو به چونش گرفت و گفت:
_درسته بعضی وقتا خیلی بیشعور میشه ولی باز دلم نمیاد تنهاش بزارم. وایسیم تا بیاد.
_باشه مشکلی نیست.
بعد بیخیال رو صندلی انتظار نشستم و با گوشیم مشغول شدم. خیلی نگذشت که سرو کلش پیدا شد. نگاه پر تعجبی بهمون انداخت و گفت:
_نرفتین هنوز؟؟؟
سحر چشم غره ای بهش رفت و گفت:
_بااینکه خیلی بیشعوری ولی معرفتم نزاشت که بزارمت برم.
مردونه شروع کرد به خندیدن وبعد گفت:
_باز مادموزل دلخورن؟؟؟
سحر جای جواب دادن ایشی گفت و راهشو سمت خروجی کج کرد. حامی هم پشتش سروع کرد به خندیدن رو بهم گفت:
_بریم.
منم چپ چپ نگاش کردم که خندشو خورد و از کنارش رد شدم. زیر لب گفت:
_ چتونه امروز همه بی اعصابین.
بعد دنبالم اومد. سحر جلوی در تو ماشین نشسته بود. بادیدنمون بوقی زد و گفت:
_ بپرین دیگه. چقدر طولش میدین.
قبل اینکه حرفی بزنم حامی جواب داد
_ اومدیم خانوم بی اعصاب. کمتر غر بزن.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت170


*


آتنا لباس های شسته شده من رو اتو میکنه و یکی از خدمتکار های جوان که مثل بقیه دامن کوتاه فون و شومیز به تن داره، در کمد ها جابه جا میکنه.

طبق دستور فیزیوتراپیست، ساق های پام رو ماساژ میدم تا اعصاب ضعیف شده‌اش، تحریک بشه.


_یه چیزی بگم؟!

زیر چشمی به آتنا که اتو رو با حواس پرتی روی شلوار جین میکشه و برای زدن حرفش منتظره نگاه میکنم و میگم :

_از کِی تا حالا برای حرف زدن اجازه میگیری؟!

_unworthy.I should not get permission at all.
(بی لیاقت. اصلا نباید اجازه بگیرم. )

چشمامو ریز میکنم و روش زوم میکنم :

_چی میگی ؟ دکمه تغییر زبانتو بزن.


دست چپشو در هوا تکون میده و میگه :

_بزار حرف اصلیمو بزنم...... دقت کردی استیو چقد دوس داشتنی و خفنه؟


متعجب نگاش میکنم:

_استیو؟
همون کچل زشته؟

چشماشو درشت میکنه و معترض میگه :

_خیلیم خوبه...
اصلا همشون خوبن...
یکی از یکی بهتر!


صورتمو با حالت چندش درهم میکشم و با اخم کلافه ای میگم :

_آتنا میشه انقد هَوَل و چشم چرون نباشی و پیش من از این حرفا نزنی ، واقعا حالمو بد میکنه...
نمیدونم چرا همه به چشم تو خفن و جذابن!

با حالت قهر رو میگیره و زیرلبی فحشی میده که می‌شنوم و بالش کوچیک تخت رو برمیدارم و به طرفش پرت میکنم.

_بی تربیت ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت170




گوشی و از توی کیفم بیرون آوردم و دکمه سبز و فشار داد:

- بله؟!

- بله و بلا!کدوم گوری هستی تو؟

- فکر نمی کنم برای سرکار الیه مهم باشه.

- چرا. اتفاقا خیلی خیلی مهمه.

- !!!؟!!؟ پس اگه انقدر براتون مهمه، چرا جلوی شیده جون من وسنگ رو یخ کردین ؟!

آرزو ملتمس گفت:بیخی بابا! تو چقدر گیری.حالا کاریه که شده دیگه.

- می تونست نشه. اگه تو پشت من وایمیستادی اینجوری نمی شد.

- شیدا!! اذیت نکن دیگه.

- من اذیت نکنم یا تو؟ مثل اینکه تو اصلا حالیت نیست چی کار کردیا!!

- می شه بفرمایید چی کار کردم که شما انقدر از دست من ناراحتید؟

- دیگه چیکار می خواستی بکنی؟

! آبروی نداشته ام و جلوی اون دختره بی شعور پزکی زشت بی ریخت بردی.

به توام می گن دوست؟!ای خاک توسرمن کنن با این دوست داشتنم.

- باور کن من فقط می خواستم به شیده کمک کنم.همین!

- بعله!!!اون که صد البته.

فقط من نمی دونم چرا گاهی اوقات روحیه پتروس فداکاری تو وجود شما زنده می شه!

از این به بعد باید بهت بگیم آرزو ننه ی بروسلی دیگه.

با این حرفم یکی از خنده ترکید.

اولش فکر کردم، آرزو اما یه ذره که دقت کردم، دیدم صدا

از پشت سرم میاد.

سرم و چرخوندم ودیدم ای دل غافل!!بدبخت شدم رفت.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر