#پارت156
-یه پوشه کامل برگهاشو تایپ کردم بعد هم کمد پرونده ها رو مرتب چیدم
-خوبه
-ولی خودش همش پشت کامپیوتر داشت بازی میکزد
بابا بدون هیچ حرفی از پشت میزش بلند شد وداشت به سمت در میرفت.
-دنبالم بیا
-چشم
-چیزی که جا نذاشتی
-نه
...
دوساعتی میشد که رسیده بودیم خونه ؛میخواستم غذا بزارم که باباگفت میل نداره خودمم. حوصله درست کردن نداشتم
------خیلی وقت بود از شاهین مهشید خبر نداشتم ولی. دیدن عکساشون توی پیچشون حالمو خراب میکرد؛یاد دوستم میفتیم اونم پسری رو که دوست داشت که ولش کرد حتی دست به خودکشی هم زده بود ؛
چقدر مسخره اش میکردم؛همش میگفتم هیچ پسری ارزش اینکه یه دختر براش اشک بریزه رو نداره
ولی الان حسشو درک میکنم عشق ارزش غرور رو نمیشه برای عشق فقط معشوق. مهمه بس
ولی موقع خندیدن من گریه کردن مهشید هم میرسه
الان هرچی میخواد خوشحال باشه اما باهاش کاری میکنم که از سایه خودشم بترسه
من دیگه اون شادی بدبخت نیستم من الان دختریم که میخوام عشقمو پس بگیرم از سرنوشت و میدونم که میتونم هرچقدر سرنوشت باهام بازی کرده بسشه. حالا نوبت منه که باهاش بازی کنم
.....
تقه ای به در زدم باصدای بیا تو فرهاد در اتاق رو باز کردم
اول نگاهی به من وبعد نگاهی به ساعت کرد
-خانوم محمدی یک ربع تاخیر داشتید چرا
-خیلی جوگیر شدی توکلیا ؛من با بابام میام و با بابام میرم
-خیلی خب زود بشین سر میزت
بدون هیچ حرفی سرمیزم نشستم
این مشخصات تمام کارکنای ما تمام اطلاتشون رو تایپ میکنی توی پوشه kar30ميزاری
بدون هیچ اشتباهی
بعد ازتموم شدن حرفش به سمت میزش رفت نشست و مشغول ور رفتن با کامپیوترش شد
-راستی ببینم تو قبلا کلاس تایپیستی رفتی
-نه
-پس چرا انقدر تایپت خوبه
-از ده سالگی تایپ میکردم برا بابا شاید بخاطر اکنه
-بله که برا اونه
منم از9 سالگی کارم همش توی حساب کتاب بوده برای همینکه که شد فرهاد توکلی
-بله
یهو فرهاد اخمی کرد گفت
-کارتو انجام بده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
-یه پوشه کامل برگهاشو تایپ کردم بعد هم کمد پرونده ها رو مرتب چیدم
-خوبه
-ولی خودش همش پشت کامپیوتر داشت بازی میکزد
بابا بدون هیچ حرفی از پشت میزش بلند شد وداشت به سمت در میرفت.
-دنبالم بیا
-چشم
-چیزی که جا نذاشتی
-نه
...
دوساعتی میشد که رسیده بودیم خونه ؛میخواستم غذا بزارم که باباگفت میل نداره خودمم. حوصله درست کردن نداشتم
------خیلی وقت بود از شاهین مهشید خبر نداشتم ولی. دیدن عکساشون توی پیچشون حالمو خراب میکرد؛یاد دوستم میفتیم اونم پسری رو که دوست داشت که ولش کرد حتی دست به خودکشی هم زده بود ؛
چقدر مسخره اش میکردم؛همش میگفتم هیچ پسری ارزش اینکه یه دختر براش اشک بریزه رو نداره
ولی الان حسشو درک میکنم عشق ارزش غرور رو نمیشه برای عشق فقط معشوق. مهمه بس
ولی موقع خندیدن من گریه کردن مهشید هم میرسه
الان هرچی میخواد خوشحال باشه اما باهاش کاری میکنم که از سایه خودشم بترسه
من دیگه اون شادی بدبخت نیستم من الان دختریم که میخوام عشقمو پس بگیرم از سرنوشت و میدونم که میتونم هرچقدر سرنوشت باهام بازی کرده بسشه. حالا نوبت منه که باهاش بازی کنم
.....
تقه ای به در زدم باصدای بیا تو فرهاد در اتاق رو باز کردم
اول نگاهی به من وبعد نگاهی به ساعت کرد
-خانوم محمدی یک ربع تاخیر داشتید چرا
-خیلی جوگیر شدی توکلیا ؛من با بابام میام و با بابام میرم
-خیلی خب زود بشین سر میزت
بدون هیچ حرفی سرمیزم نشستم
این مشخصات تمام کارکنای ما تمام اطلاتشون رو تایپ میکنی توی پوشه kar30ميزاری
بدون هیچ اشتباهی
بعد ازتموم شدن حرفش به سمت میزش رفت نشست و مشغول ور رفتن با کامپیوترش شد
-راستی ببینم تو قبلا کلاس تایپیستی رفتی
-نه
-پس چرا انقدر تایپت خوبه
-از ده سالگی تایپ میکردم برا بابا شاید بخاطر اکنه
-بله که برا اونه
منم از9 سالگی کارم همش توی حساب کتاب بوده برای همینکه که شد فرهاد توکلی
-بله
یهو فرهاد اخمی کرد گفت
-کارتو انجام بده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت155 رمان پارادوکس گوشیمو از تو کیفم در اوردمو هنزفریمو تو گوشم گذاشتم. هواپیما هنوز از بلند نشده بود. یهو شروع به حرکت کرد که دلم زیر و رو شد. سر گیجه وحشتناک گرفتم و بهم حالت تهوع دست داد. نمیدونستم چم شده. انگار بد بودن حالم رو صورتم تاثییر گذاشته…
#پارت156
رمان پارادوکس
_ یکم بخواب. هروقت رسیدیم صدات میکنم.
_ الان مثلا نگرانم شدی؟
_مسئولیت تک تک کارمندام تو مسافرت بامنه دخترجون. پس فکرای بیخود به سرت نزنه.
بی حال نگاش کردمو گفتم:
_نمیزنه.
_ خوبه. حالا بخواب.
چشامو رو هم گذاشتم اما خوابم نمیومد. فقط میخواستم از شر نگاهاش و حرف زدناش راحت بشم.
صدای سحر اومدکه داشت با شایگان داشت حرف میزد. میشنیدم ولی چشامو باز نکردم. نمیخواستم حرفی بزنم:
_ حامی حالش چطوره؟
_ خوبه. جو هواپیما گرفته بودتش. ابنبات که خورد بهتر شد.
__ اخی طفلی. دختر خیلی خوبیه.
_ میدونم.
صدای مشکوک پروانه بلند شد:
_ از کجا؟
حامی هم بدون اینکه خودشو ببازه گفت:
_ از اخلاقاش و حرکاتش تو شرکت. میدونی که خیلی ریزبینم.
_ اوه بله بله. اوکی اقای ریزبین. بیدار که شد بهم بگو.
_ باشه.
و بعد دیگه صدایی ازشون نیومد.
_ میدونم بیداری. پاشو غذا بخور.
متعجب چشامو باز کردم که با دیدن تعجبم گفت:
_ چشمات بسته بود اما پلکت میپرید.
چشم غره ای بهش رفتمو تو جام نیم خیز شدم. ظرف غذارو گذاشت جلوم.
_ بخور. صبحونه هم نخوردی به گمونم. فشارت باز نیوفته.
درحالیکه همچنان بهش چشم غره میرفتم بسته ی غذا رو ازش گرفتمو مشغول خوردن شدم.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
_ یکم بخواب. هروقت رسیدیم صدات میکنم.
_ الان مثلا نگرانم شدی؟
_مسئولیت تک تک کارمندام تو مسافرت بامنه دخترجون. پس فکرای بیخود به سرت نزنه.
بی حال نگاش کردمو گفتم:
_نمیزنه.
_ خوبه. حالا بخواب.
چشامو رو هم گذاشتم اما خوابم نمیومد. فقط میخواستم از شر نگاهاش و حرف زدناش راحت بشم.
صدای سحر اومدکه داشت با شایگان داشت حرف میزد. میشنیدم ولی چشامو باز نکردم. نمیخواستم حرفی بزنم:
_ حامی حالش چطوره؟
_ خوبه. جو هواپیما گرفته بودتش. ابنبات که خورد بهتر شد.
__ اخی طفلی. دختر خیلی خوبیه.
_ میدونم.
صدای مشکوک پروانه بلند شد:
_ از کجا؟
حامی هم بدون اینکه خودشو ببازه گفت:
_ از اخلاقاش و حرکاتش تو شرکت. میدونی که خیلی ریزبینم.
_ اوه بله بله. اوکی اقای ریزبین. بیدار که شد بهم بگو.
_ باشه.
و بعد دیگه صدایی ازشون نیومد.
_ میدونم بیداری. پاشو غذا بخور.
متعجب چشامو باز کردم که با دیدن تعجبم گفت:
_ چشمات بسته بود اما پلکت میپرید.
چشم غره ای بهش رفتمو تو جام نیم خیز شدم. ظرف غذارو گذاشت جلوم.
_ بخور. صبحونه هم نخوردی به گمونم. فشارت باز نیوفته.
درحالیکه همچنان بهش چشم غره میرفتم بسته ی غذا رو ازش گرفتمو مشغول خوردن شدم.
🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس
#پارت156
با حس سوزش و خیسی روی لب پایینم، انگشت اشاره امو روش میکشم که رد خونِ کمرنگی به روی انگشتم می مونه.
آتنا با قدم های تند به طرفم میاد.
از کیفش دستمال کاغذی در میاره و به دستم میده و مثل بچه های خطاکار مورد عتاب قرارم میده :
_چرا به خودت آسیب میزنی؟
سندروم دست بی قرار داری؟!
چته؟!
قیافت مثل مرده های از گور برخواسته اس.
اون چه می فهمه ترس از مرگ و ندیدن عزیزانت و پایان یافتن زندگیت چه مرض لاعلاجیه!
نمیتونم جلوی پر شدن کاسه ی چشمم رو بگیرم و یک پلک زدن برای سرریز شدنش کافیه...
سرمو پایین ميندازم و آتنا بشکنی در هوا میزنه و با هیجان میگه :
_فکر کنم بدونم کی میتونه تورو از این حال خارج کنه و بهت دلگرمی بده.....
صبر کن الان برمیگردم!
فرصت حرف زدن بهم نمیده و به سرعت از اتاق خارج میشه و حتی درب رو نمی بنده....
نمیدونم آتنا با این شور و ذوق دنبال کی رفت ولی، تنها کسانی که میتونن الان حال منو دگرگون کنن و مایه ی امیدواری و اطمینان خاطرم باشند، کیلومترها ازم فاصله دارند...
با دست صورتم رو باد میزنم و سرمو بالا میگیرم تا از ریزش اون قطره های لجوج جلوگيري کنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت156
با حس سوزش و خیسی روی لب پایینم، انگشت اشاره امو روش میکشم که رد خونِ کمرنگی به روی انگشتم می مونه.
آتنا با قدم های تند به طرفم میاد.
از کیفش دستمال کاغذی در میاره و به دستم میده و مثل بچه های خطاکار مورد عتاب قرارم میده :
_چرا به خودت آسیب میزنی؟
سندروم دست بی قرار داری؟!
چته؟!
قیافت مثل مرده های از گور برخواسته اس.
اون چه می فهمه ترس از مرگ و ندیدن عزیزانت و پایان یافتن زندگیت چه مرض لاعلاجیه!
نمیتونم جلوی پر شدن کاسه ی چشمم رو بگیرم و یک پلک زدن برای سرریز شدنش کافیه...
سرمو پایین ميندازم و آتنا بشکنی در هوا میزنه و با هیجان میگه :
_فکر کنم بدونم کی میتونه تورو از این حال خارج کنه و بهت دلگرمی بده.....
صبر کن الان برمیگردم!
فرصت حرف زدن بهم نمیده و به سرعت از اتاق خارج میشه و حتی درب رو نمی بنده....
نمیدونم آتنا با این شور و ذوق دنبال کی رفت ولی، تنها کسانی که میتونن الان حال منو دگرگون کنن و مایه ی امیدواری و اطمینان خاطرم باشند، کیلومترها ازم فاصله دارند...
با دست صورتم رو باد میزنم و سرمو بالا میگیرم تا از ریزش اون قطره های لجوج جلوگيري کنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت156
اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم و خیلی جدی گفتم:
خیلی ببخشید آقای صانعی ولی من به شما هیچ علاقه ای ندارم!
بابک که بدجور خورده بود تو ذوقش راز صراحت لهجم تعجب کرده بود، با صدای خفه ای گفت:ولی...
وسط حرفش پریدم:
- ولی، اما و اگر نداره که من از شما خوشم نمیاد.والسلام نامه تمام.
رو به بابک گفتم: با اجازه!
خیلی سریع از جام بلند شدم واز کنار بابک گذشتم واز کلاس خارج شدم.
!!! ! ! ! !!! پسره پررو.
خیلی ازش خوشم میاد ؟!اومده به من میگه "من به شما علاقه مندم "تو به گوربابات خندیدی که به من علاقه مندی.
همینم مونده رفیق مسعود به من علاقه مند باشه
!ای خاک توسرم ایش !!فرضش و بکن....بابک
!آى! تصورشم وحشتناکه! | نه اینکه بابک بد باشه نه...ولی من ازش خوشم نمیاد.
مرد باید هیکلی باشه.این بیچاره لاغره
مثلا هیکل امیرخیلی خوبه!
از حق نگذریم هیکل این مسعود دراکولا محشره!
ولی در کل من از بابک خوشم نمیاد.
گذشته از لاغر بودنش، همین برای رد کردنش کافیه که رفیق مسعود!
خدایا!!!!نمیشد یه خاطرخواه خوش هیکل تر بهم می دادی؟ مثلا یه ذره ابعادش بزرگتر از اینی که الان هست بود؟
داشتم آروم آروم توحیاط دانشگاه قدم می زدم.
ای وای!!دیدی چی شد؟!از بس حواسم پی بابک بود یادم رفت کیفم و بردارم!!
بیخیال وقت استرحت که تموم شد میرم ورش میدارم...
تمام وقتم و به قدم زدن تو حیاط دانشگاه گذروندم وبعدم برای برداشتن کیفم به کلاس برگشتم.
وارد کلاس که شدم، نگاهم روی بابک ثابت موند.
عین این مادر مرده ها گوشه کلاس نشسته بود و با اخمای درهم زل زده بود به زمین
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم و خیلی جدی گفتم:
خیلی ببخشید آقای صانعی ولی من به شما هیچ علاقه ای ندارم!
بابک که بدجور خورده بود تو ذوقش راز صراحت لهجم تعجب کرده بود، با صدای خفه ای گفت:ولی...
وسط حرفش پریدم:
- ولی، اما و اگر نداره که من از شما خوشم نمیاد.والسلام نامه تمام.
رو به بابک گفتم: با اجازه!
خیلی سریع از جام بلند شدم واز کنار بابک گذشتم واز کلاس خارج شدم.
!!! ! ! ! !!! پسره پررو.
خیلی ازش خوشم میاد ؟!اومده به من میگه "من به شما علاقه مندم "تو به گوربابات خندیدی که به من علاقه مندی.
همینم مونده رفیق مسعود به من علاقه مند باشه
!ای خاک توسرم ایش !!فرضش و بکن....بابک
!آى! تصورشم وحشتناکه! | نه اینکه بابک بد باشه نه...ولی من ازش خوشم نمیاد.
مرد باید هیکلی باشه.این بیچاره لاغره
مثلا هیکل امیرخیلی خوبه!
از حق نگذریم هیکل این مسعود دراکولا محشره!
ولی در کل من از بابک خوشم نمیاد.
گذشته از لاغر بودنش، همین برای رد کردنش کافیه که رفیق مسعود!
خدایا!!!!نمیشد یه خاطرخواه خوش هیکل تر بهم می دادی؟ مثلا یه ذره ابعادش بزرگتر از اینی که الان هست بود؟
داشتم آروم آروم توحیاط دانشگاه قدم می زدم.
ای وای!!دیدی چی شد؟!از بس حواسم پی بابک بود یادم رفت کیفم و بردارم!!
بیخیال وقت استرحت که تموم شد میرم ورش میدارم...
تمام وقتم و به قدم زدن تو حیاط دانشگاه گذروندم وبعدم برای برداشتن کیفم به کلاس برگشتم.
وارد کلاس که شدم، نگاهم روی بابک ثابت موند.
عین این مادر مرده ها گوشه کلاس نشسته بود و با اخمای درهم زل زده بود به زمین
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر