کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت14
-با کی حرف میزدی که یه ساعت تو اتاق بودی

-مهسا زنگ زده بود

-که مهسا زنگ زده بود اره

با زدن این حرف به سمتم.اومد دستمو گرفت منو به طرف اتاقم برد در اتاق باز کرد گفت

گوشیتو بده ببینم

گوشیمو که رو تخت بود بهش دادم

وقتی اخرین لیست تماسمو دید با گوشیم دوباره به مهسا زنگ زد

صدای الو گفتن مهسا که توی گوشی پیچید قطع کرد

نیم نگاهی بهم کردو از اتاق رفت بیرون

یه ان از اینکه داره بهم توجه میکنه خوشحال شدم
یعنی براش مهم؟

تو فکر خودم بودم که باصدای زنگ گوشیم به خودمم اومدم دیدم مهساس

گوشی روش قطع کردم پیامک دادم اشتباه شد

گوشی رو تو شارژ گذاشتمو به سمت تختم رفتم

ولی هنوز باورم نمیشد  بابا بهم توجه کرده مثل

باباهای دیگه گوشیمو چک کرده توی همین فکر خیال ها بودم

که کم کم پلکام سنگین شد.....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت13 رمان پارادوکس دست و صورتمو شستم و لباسامو سرسری تنم کردم و از خونه زدم بیرون. هوا حسابی گرم شده بود. از صبح دلم شور میزد. چقدر حس مزخرفی داشتم. چند تا نفس عمیق کشیدم و وقتی یکم اروم شدم سوار ماشین شدم و استارت زدم. مثل همیشه ترافیک بود. جلوی اژانس…
#پارت14
رمان پارادوکس

قلبم سنگین شده بود. نمیدونستم چیکار باید بکنم. تاحالاانقدر احساس درموندگی نکرده بودم.
حمید چجوری فهمید؟ اون عکسااز کجااومد؟چجوری تو اون تاریکی انباری عکسا انقدر واضح افتاده بود؟
اخ کی میخواست اینجوری با ابروم بازی کنه؟ وای اگه فاطمه جون میفهمید.... میفهمید.. قطعا میفهمید..
اخه کی بود که اینجوری باهام دشمن شده بود؟ من که خودم به حمیدجواب رد داده بودم.
دیگه چرا با اون عکسا بی ابروییمو جار زدن؟ قلبم درد میکرد. بی هدف تو خیابونا رانندگی میکردم.
اخر دنیا کجا بود؟ من خسته بودم.پامو رو پدال گاز فشار دادم. بی وقفه میرفتم. کجا میخواستم برم؟
کجا رو داشتم که برم؟ بغض و لج ، حرص و غم تمام وجودمو پر کرد. فشار بیشتری رو پدال دادمو پر حرص گفتم:
_ جهنم...
انقدر رفتم و رفتم تا از شهر خارج زدم. موبایلم پشت سر هم زنگ میخورد.
به حدی عصبی شدم که گوشیمو برداشتم و از ماشین پرت کردم بیرون. هوا نبود. نمیتونستم نفس بکشم.
نمیدونستم کجام ولی چشمم که به دره ی روبه روم افتاد زدم رو ترمز..
انقدر سرعتم زیاد بود و ترمزم یهویی، که سرم محکم به فرمون ماشین کوبیده شد. حالم بد بود.
سرمو از رو فرمون ماشین بلند کردم. درد داشتم. هم قلبم درد میکرد هم سرم. با قدمای لرزون نزدیک دره شدم.
خیلی عمیق بود. پاهام تحمل وزنمو نداشت.. زانو زدم. دلم مرگ میخواست.
منی که یه عمر با ابرو زندگی کردم تا بخاطر یتیم بودنم بهم انگ هرزگی نزنن. یه عمر سر به زیر راه خودمو رفتم که نگن بی پدر و مادره..
حالا حمید اومد و همه ی اون چیزایی که نمیخواستم تو سرم کوبید و رفت.
اونم جلوی تمام کسایی که هیچی از زندگیم نمیدونستن.. یه قطره اشک رو گونم سر خورد.
انگار استارتی شد برای ریزش شدید تر اشکام.. کم کم هق هقم اوج گرفت..
صدای گریه هام بلند و شد و زار زدم. به این بخت سیاهم زار زدم. گریه کردم.
دستامو تکیه گاهم کردمو سرمو رو به اسمون بلند کردم. از ته دلم جیغ زدم:
_ خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
انقدر گریه کردم که دیگه چشمام باز نمیشد. نمیدونستم ساعت چنده.
با بدنی کوفته از جام بلند شدم. تازه گرمی و لزجی مایعی رو صورتم حس کردم. دستمو به پیشونیم کشیدم.
نگاهی به دستم انداختم که خونی شده بود. پوفی کشیدم و سوار ماشین شدم. لباسام خاکی و کثیف شد
@kadbanoiranii
#پارت14

بعد از کمی صحبت با مامان و بابا به اتاقم اومدم.
لباس عوض کردم.
دوش کوتاهی گرفتم.
موهامو خشک کردم و زیر پتو خزیدم اما...


هرچه قدر از این پهلو به اون پهلو میشم خوابم نمی‌بره، ساعت نزدیک 2 نیمه شبه و من کلافه ام...
دائما ساشا با اون چشمای براق و مشتاقش در ذهنم شکل میگیره.
حرفای قشنگشو مرور میکنم.

هیچ وقت به جنس مخالف نزدیک نشدم و از روابط دخترپسری که هیچ سر انجامی ندارن فاصله گرفتم.

با هم کلاسی های پسرم ارتباطی در محدوده ی دانشگاه و درس داشتم نه بیشتر.


با دخترها هم صمیمیت آنچنانی نداشتم ولی در برنامه های تفریحی که می‌چیدن و باب میلم بود مثل کوه رفتن شرکت می کردم...

تمام خوش گذرونی هام با ایلیا و دوستاش بود، اکیپ خیلی صمیمی و خوبی داشتن که از دوران دانشگاه باهم بودن و منم نخودیشون بودم، سه تا دختر و چهارتا پسر که بعد از گرفتن لیسانشون،یک شرکت تبلیغاتی با مدیریت ایلیا تاسیس کردن.

بی خوابی بدجوری به سرم زده
گوشیمو برمیدارم داخل واتساپ بهش پیام میدم:

** داداشی، بیداری؟؟ 👻

داخل صفحه چت می مونم و انتظارم طولانی نمیشه

**بیدارم گلم. خوبی؟

اینکه چیزی از امشب نمی پرسه تا خودم هرموقع دلم خواست براش تعریف کنم خوش حالم میکنه.
کلی ایموجی قلب براش می فرستم و تایپ میکنم :



**خوبم فقط از فکر و خیال خوابم نمی بره. خدارو شکر فردا صبح کلاس ندارم.

پروفایلشو که عوض کرده نگاه میکنم و برای بار چندهزارم اعتراف میکنم که هم خوشگله هم جذاب و شبیه مدل های هالیوودیه
دخترا حق دارن براش سر و دست بشکونن.
.#پارت14



سارا نامزد اشکانه.

دوماهی میشد که نامزد کردن.

قراره چند ماه دیگه برن سر خونه زندگیشون. قراره یه وروجک نیم وجبی بهم بگه عمه.

اوخی عمه قربون قدوبالات بره


واا شیدا توام خلیا! بچه کجابود؟

!بابا کله ی اینارو میکنه اگه توی دوران نامزدی بی ناموسی کنن!

از این فکر خنده ام گرفت. به سمت اشکان رفتم و بیدارش کردم.

به اتاقم که برگشتم ساعت ۷ بود.

خوبه پس وقت دارم. امروز میخوام حسابی خوشگل کنم. جوونیه

دیگه!! یه موقع آدم حال می کنه تیپ بزنه و آرایش کنه..

.اما فقط به موقعایی نه همیشه.

نه اینکه از آرایش کردن بدم بیاد ولی اهلش نیستم چون وقت گیره و منم بی اعصاب و بی حوصله ولی اگه گاهی حال داشته باشم دستی به صورت مبارک می کشم!


به سمت کمدم رفتم.

یه شلوار جین یخی پوشیدم با یه مانتوی مشکی کوتاه.

مقنعه مشکیم و سرم کردم و روی صندلی میز آرایشم نشستم

. نگاهی به قیافه ام توی آینه
انداختم...

صورتی گرد، چشمای تقریبا درشت قهوه ای روشن، ابروهای کوتاه و کلفت، بینی که تقریبا به صورتم میومد...

خیلی قلمی و ناز نبود ولی خب به صورتم میومد.

.و لبی متناسب با بقیه اجزای صورتم.

با پوست سبزه...در کل قیافم بدنیس...

خیلی ناز و خوشگل نیستم ولی خب خدایی زشتم نیستم که ملت با دیدن قیافه ام بگرخن

!من خودم عاشق چشمامم اعاشق رنگشونم...

یه رنگ خاصه... خیلی نازه!!

خودشیفتگیم تو حلقم.....زیرلب واسه خودم این آهنگ و زمزمه می کردم:

- تو که چشمات خیلی قشنگه... رنگ چشمات خیلی عجیبه...........

بعله دیگه از اونجایی که ماکسی ونداریم عاشق چشمامون باشه و هی واسمون شعر بخونه و قربون صدقه چش و چاله مون بره خودم مجبورم بخونم!!!


همون طور که واسه خودم آهنگ می خوندم، دست بردم و مداد چشمم و به دست گرفت

.اول خط چشم کشیدم و تهش و یه ذره کشیدم تا چشمام کشیده تر نشون بدن.

ریملم زدم رفتم سراغ رژگونه

. یه رژ لب ملایمم زدم.نگاه گذاریی به چهره ام انداختم...لبخندی از سر رضایت روی لبم نشست.همه چی خوبه!؟

@kadbanoiranii