کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت138 سلام به جانام؛سلام.به تو که توی این مدت شدی زندگیم توی که باهمون نگاه اولم دلمو بهت باختم توی که با همه چی ام کنار اومدی توی که از گذشتمم خبر داشتی خداروشکر که اومدی توی زندگیم؛زندگی که جز حسرت چیزی توش نبود ولی تو به زندگیم رنگ.لعاب دیگه ای…
#پارت139

دستام دیگه جون حرکت نداشت 4ساعت تمام مشغول تایپ کردن بودن اخرین برگه رو هم تایپ کردم


همین که تایپش تموم شد سرمو روی میز گذاشتم بابا بدون توجه به من برگه و لبتاب رو برداشت رفت


نگاهی به ساعت کردم ساعت 6 بود تصمیم گرفتم یه ذره اونجا استراحت کنم و دوباره برم اتاق شاهین
..........

-شادی شادی؛ بیدار شو بابا اخه اینجا جای خوابه


باصدای شاهین به خودم اومدم شاهین بود مگه من چند ساعت بود خوابیده بودم نگاهی به ساعت کردم ساعت 7 بود ولی اون قرار بود ساعت 12 بیاد


چشمامو مالیدمو گفتم


-مگه قرار نبود دیر وقت بیای


-چرا ولی یه مشکل پیش اومد نشد


یاد نامه اش افتادم اَه لعنتی ایکاش میرفتم میخوندمش


پیشم روی زمین نشست گفت


-راستی پیش خانوم حسینی رفتی


-اره رفتم.


-چیشد،چی گفتید


-ازدواجش دوروغ بوده میخواسته حرص بابا رو دربیاره گفت از فردا هم.میره شرکت


-خدایی,ایول بهش


-به عمو که نگفتی


-نه؛خودش گفت که اصلا نگم


-بزار مادر جون بیاد تهران کاری میکنیم که مجبور بشه بره خواستگاری خانوم حسینی؛ توهم قراره فردا پس فردا شوهر کنی بابات نمیتونه تنها بمونه


لبخندی زدم توی دلم گفتم پس این فردا پس فردا کیی میرسه


-اره موافقم


یهو خندید گفت


-فکر کنم خانوم حسینی یه بچه برادبابات بیاره اون وقت همه فکر میکنن نوه اشه نه بچه اش


مشت محمکی به بازوش زدم که اخ بلندی گفت


-دفعه اخرت باشه درباره ی بابای من اینجوری صحبت میکنیا


-باشه وحشی


-به من میگی وحشی


-مگه وحشی تر از توهم هست


با این حرفش بلند شدمو خودمو روش انداختم شروع کردم به قلقلک دادنش


-شادی.....خواهش....


با زانوش به کمر ضربه زد باعث شد بیفتم روی بدنش..


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت138 رمان پارادوکس پشت میز نشستم و پروانه هم روبه روم. ظرف غذارو بیرون اورد و شروع کرد به چیدن میز. دستاش میلرزید و معلوم بود حالش خوب نیست. دستمو رو دستای لرزونش گزاشتم و زل زدم تو چشمای نمناکش: _ پری؟ باصدایی که از زور بغض میلرزید گفت: _ جونم. _ چیشده؟…
#پارت139
رمان پارادوکس


مشکوک نگام کرد و گفت:
_ از ته دل؟
خواستم جوابشو بدم که با شنیدن صدایی ساکت شدم:
_ اهم اهم.
با دیدن شایگان اخمامو کشیدم تو همو همونجوری که بهش خیره بودم پروانه رو مخاطب قرار دادمو گفتم:
_ از ته دل.
پروانه با دیدن شایگان اشکاشو پاک کرد و از جاش بلند شد و سلام کرد. منم که زانو زده بودم بلند شدمو با دستم خاک رو شلوارمو تکون دادم. صدای حال بهم زنش بلند شد:
_ فکر کنم بدموقع مزاحم شدم.
پروانه که از همه جا بیخبر بود مودبانه گفت:
_ خواهش میکنم. من دیگه میخواستم برم.
برگشتم سمتشو گفتم:
_ بشین سرجات. هنوز ناهار نخوردیم.
_ اخه....
_ بشین. من میرم دفتر اقای مدیر تا کارشونو بهم بگن.
و جوری به شایگان نگاه کردم که دهنش بسته شد. اروم گفت:
_ تو اتاقم منتظرتونم.
بعد از اتاق خارج شد. نفسمو پرصدا دادم بیرون گفتم:
_ پری میزو بچین تا بیام.
_ باشه. زود بیا تا سرد نشده.
از در زدم بیرون و سمت اتاقش رفتم. تقی به در زدم که صداش اومد:
_ بفرمایید.
وارد که شدم با دیدنم گفت:
_ اومدی؟
چپ چپ نگاش کردمو گفتم:
_ نه نیومدم تو راهم. الانم روحم اینجاست.
لبخند محوی رو لبش شکل گرفت اما خودشو کنترل کرد. به کاناپه های راحتی اتاقش اشاره زد و گفت:
_ بشین.

🍃  @kadbanoiranii
#پارت139


مُشتی از پفیلای پنیری داخل کاسه برمی‌دارم و داخل دهنم می چپونم.

آتنا چشم الیزابت رو دور دیده و روی اُپن آشپزخونه نشسته و پاهای آویزونش رو تکون میده.


چند دقیقه ی پیش هومان به خونه برگشت و الیزابت رو فرا خوند و باهم به طبقه ی بالا رفتند.

بقیه خدمتکار ها در تدارک عصرونه برای اربابشون هستند که برای صرف نهار به خونه نیومد.

آتنا هر چند ثانیه یکبار به طرف پله ها گردن میکشه اما چیزی برای ارضای فضولیش دستگیرش نمیشه.


بی توجه بهش به خوردن پفیلام ادامه میدم که با شنیدن صدای الیزابت که هشدار گونه اسم آتنا رو صدا میزنه، سرمو بالا میارم.

آتنا خیلی سریع از روی اُپن پایین میپره و مثل پنگوئن به سمت من میاد و پشتم می ایسته.

الیزابت به خدمتکارها چیزی رو گوشزد میکنه و نزدیک ما میاد و با اخم به آتنا میگه :

_Next time you sit there you will be punished.
(دفعه‌ی بعدی اونجا بشینی تنبیه میشی)



مشخصه که داره آتنا رو مثل دختر بچه های پنج ساله، دعوا می‌کنه و بهش اخطار می‌ده.
آتنا هم با تخسی سعی می کنه، خنده ی مزحکش رو پنهان کنه و لب هاشو
روی هم فشار میده.

الیزابت دست دراز میکنه، مچ آتنا رو میان انگشتان کشیده اش اسیر میکنه و با اشاره به طبقه ی بالا میگه :


_The master is talking to you. Go to their office...
(ارباب باهات حرف داره.
برو اتاق کارشون ...)


آتنا با تعجب دنبالش کشیده میشه.

نزدیک پله ها سرشو به سمتم می چرخونه و با حالت بامزه ای میگه :

_یادت نره برام مراسم یادبود بگیری!

لبخند کمرنگی میزنم و دستمو در هوا براش تکون میدم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت139




بیشتر از ده تا بوق خورد ولی آرش

برنداشت.

دیگه می خواستم قطع کنم که صدای آرش و شنیدم:

- چیه؟!

- چطوری پسرخاله؟!

- خوب نیستم.

- الهی من بمیرم واسه اون حالت که خوب نیست.

اینو که گفتم، مسعود چپ چپ نگاهم

کرد.ایش! پسره ی چلغوز!!!به تو چه؟!

پسر خالم دوست دارم


قربون صدقه اش برم.

آرش ناراحت و داغون گفت:لازم نکرده تو برای من بمیری

.بعد از عمری به کار ازت خواستم!

- کی باید برم؟ آرش با تعجب گفت: کجا؟!

خواستگاری دیگه! باصدایی که خوشحالی و ذوق توش موج می زد، گفت:

جون آرش می خوای بری؟! خندیدم و گفتم: چیه؟ به من نمیاد برم خواستگاری؟

خندید و گفت: چرا نمیاد؟!خیلیم میاد.


و در حالیکه از خوشحالی داشت بال در میاورد، ادامه داد:

- این هفته کی بیکاری؟!

- من سه شنبه ها خونه ام.سه شنبه خوبه؟

- آره. خیلی خوبه.

- حالا این دختر خوش بخت کی هست؟

- یکی از همکارامه. تو شرکتمون کار میکنه.

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر