کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت128 گوشی رو قطع کرد گفت -شادی خودت میدونی اگه بفهم کسی از اعتمادم داره سو استفاده میکنه چه بلایی سرش میارم -اخه اقا مگه من تاحالا از اعتمادتون سو استفاده کردم که اینجوری میگید؛ من اگه میخواستم خیلی راحت میتونستم از اعتمادتون سواستفاده کنم؛جون شما…
#پارت129

-یعنی چی نمیخورید,میخواین حالتون بدتر از این بشه

قاشق رو پرسوپ کردم جلوی دهنش گرفتم

بدون هیچ حرفی خوردش
....

اخرین قاشق سوپ هم بهش دادم همینکه خواستم از جام بلند شم گفتم


-درسته که قیافت شبیه منه ولی اخلاقات. درست شبیه شیرینه


لبخندی زدم از جام بلند شدم؛ به سمت در اتاق رفتم

.......


همه توی سالن مشغول دیدن فیلم بود ولی بابا از وقتی که از خواب پاشده همش در حال زنگ زدن به این اون بود که کاری کنه خانوم حسینی برگرده



شاید بابا و خانوم حسینی زوج.خوبی بودن برای هم دیگه


خانوم حسینی کسی بود که میتونست بابا رو مثل اوایل زندگیش کنه


میدونم مامان هم از اینکه خانوم حسینی وارد زندگیمون بشه راضیه


همیجوری که زندگی به من روی هوش نشون داده امیدوارم به باباهم نشون بده



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت128 رمان پارادوکس _ چی میخوای جوون؟؟؟ ضربان قلبم رو هزار رفته بود. میدونستم اقاجانم عصبانی میشه. صادق چند تا نفس عمیق کشید و بعد از سرخ و سفید شدن به سختی گفت: _اومدم به طلب گلبانو.. سکوت سنگینی حاکم شد. داشتم پس میوفتادم. انگار ارامش قبل طوفان بود.…
#پارت129
رمان پارادوکس

لبخند ارومی زد و گفت:
_ بعد20 سال میخوام یکم سبک شم. بزار برات تعریف کنم.
_ اگه خودتون اذیت نمیشید من که از خدامه..
دوباره برگشت به گذشته.. صداشو اورد پایین و گفت:
_ یه مدت که از ازدواجمون گذشت خدا بهمون یه دختر داد. اسمشو گزاشتیم گلپری.. دخترم 6 سالش بود که اون اتفاق نحس افتاد. قدیما که مثل الان نبود که تو هر خونه ای حموم باشه. یه حموم  عمومی داشت که یه روز مال زنا بود یه روز برای مردا.هعی... یه روز دست گلپری و گرفتم که ببرمش حموم. وقتی زنا باهم میرفتن حموم کامل جلوی هم  برهنه میشدن. ولی من هیچوقت جلوی بقیه هم کامل لباسمو در نمیاوردم. به گلپری هم اینو یاد دادم.
سرشو انداخت پایینو با بغض ادامه داد:
_ مادر من زیر شکمم  یه خال دارم. که یه جورایی اون زمان  برای زن قشنگ بود و هم یه جورایی عجیب. اونروز وقتی پشت ب بقیه داشتم بدنمو اب میکشیدم یهو زیور زن حسن اقا، همونی که خواستگارم بود و بهش جواب رد دادم  نمیدونم از کجا جلوم ظاهر شد و چشمش به خال رو بدنم افتاد. من سریع بدنمو پوشوندم اما دید اونچه رو که نباید میدید. با تعجب گفت:
_ وااا. اون قسمت بدنت هم خال داری؟
سکوت کردم. میدونستم نخود تو دهنش خیس نمیخوره. بی توجه بهش خودمو گلپری و اب کشیدمو رفتم بیرون. دیر وقت شده بود اما صادق هنوز خونه نیومده بود. نگرانش شدم. چادرمو سر کردم که برم دنبالش ولی یهو در باز شدو دیدم با یه حال خراب اومد خونه. معلوم بود حالش طبیعی نیست. مست بود. اما چطور ممکن بود؟ مگه میشد صادقی که نمازش و رد نمیداد مست باشه؟ حالیش نبود چیکار  داره میکنه. حرفاشو میکشید. با وحشت داشتم نگاه میکردم بهش:
_ خراب شدی زنیکه؟ این بود جواب اونهمه عشقی که بهت داشتم؟


@kadbanoiranii
#پارت129


دهنمو به حالت عق زدن جمع میکنم و میگم :

_بس کن دیگه، پسر ندیده ای مگه، این کجاش خوش قیافه اس آخه؟


همچنان دست زیر چونه زده و با شیفتگی زل زده به هومان ...

انگار اصلا اینجا نیست و داره افکارشو به زبون میاره :

_I'm sure every girl wants this person to get pregnant.
Come on......
(مطمئنم هر دختری دلش میخواد که این فرد ...... )

جمله ی اولشو متوجه نشدم اما این حرف آخرش و میمیک چهره اش،نشون دهنده ی فکرهای خاک بر سریشه...

از ظرف شکلات خوری بغل دستم، یک شکلات برمیدارم و فرق سرشو نشونه میگیرم و شکلاتو محکم پرت میکنم.

به سرش میخوره و روی زمین میفته.

سرشو می چسبه و با اعتراض و به همون زبون انگلیسی میگه :

_insane! (دیوونه)

با اخم میگم :

_کانالو عوض کن.

متوجه منظورم نمیشه و با گیجی نگاهم می‌کنه، کلافه سر می چرخونم به سمت مخالفش :


_یعنی فارسی حرف بزن... به زبان مادریت.


_چقد جالب!! اینو بلد نبودم...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت129




مامان اخمی کرد و گفت:نمی شه یه دفعه که مهمون داریم، دست از این عادت مسخره برداری؟

لبخندم و پررنگ تر کردم و همون طور که به سمت در می رفتم، گفتم:به جونه خودت راه نداره؟

و از خونه خارج شدم. عادت همیشگیم بود.

هر وقت که دلم می گرفت باحوصله ام سر می رفت،

میومدم تو حیاط وقدم می زدم.

خیلی حال می داد. یه حس قشنگ و شیرین بهم دست می داد که همه دلتنگیام و یادم می رفت

. واسه همینم نمی تونستم این عادت به قول مامان مسخره رو ترک کنم

. امشبم چون واقعا تو جمع بچه ها حوصله ام سر رفته بود و حرفی واسه گفتن نداشتم و از همه مهم تر اینکه قیافه ناراحت آرتان اذیتم می کرد،

اومدم بیرون. همین جوری داشتم تو حیاط راه می رفتم و

نفس عمیق می کشیدم که یه صدایی شنیدم:

- چه هوای خوبی! این دیگه کیه؟

!وای خاک به سرم نکنه دزده

نه بابا دزد که نمیاد با آدم درباره هوا صحبت کنه!

نفس عمیقی کشیدم و سرم و به سمت صدا چرخوندم.

یه سایه محو و سیاه از دور داشت به من
نزدیک می شد..

.از ترس یه قدم به عقب برداشتم که یهو...


نتونستم تعادلم و حفظ کنم

. من با همون کفشای عادیم نمی تونم راه برم چه برسه به این کفشای پاشنه بلند

!دیگه داشتم خودم و پهن زمین فرض می کردم که به دست دور کمرم حلقه شد.

من و به سمت خودش کشید و محکم بغلم کرد.
این دیگه کیه؟!

نگاهی انداختم و دیدم آرتان بادستای قوی و مردونش کمرم ومحکم گرفته!

دستش طلا!

نزدیک بود یه افتادن دیگه به کارنامه درخشان افتادنام اضافه بشه!

حالا چرا اینجوری من و بغل کرده؟

وا!!خدا شفاء بده! سعی کردم خودم و از بغلش بکشم بیرون.

آرتانم به خودش اومدو حلقه دستاش دور کمرم شل شد.

از بغلش بیرون اومدم و خجالت زده لبخندی زدم و گفتم:ببخشید.

آرتان لبخندی بهم زد و گفت:نه بابا!این چه حرفیه؟


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر