کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت126 تقریبا یه ماهی از اومدن شاهین به خونه امون میگذشت,دیگه مطمعن شدم که شاهین هم منو میخواد ..... از اتاق اومدم بیرون که دیدم شاهین روی مبل دراز کشیده وخوابیده میدونستم که جز منو اون توخونه کسی نیس به طرف رفتم روی صورتش خم شده فاصله ی صورتمون فقط…
#پارت127

تصمیم گرفتم یه جوری بهش بفهمونم که منم میخوامش دلمو زدم به دریا گفتم

-شاهین

-جانم


باگفتن جانم اش لبخندی زدمو گفتم


-تونمیخوای ازدواج کنی

همین که حرفمو زدم چای اش پرید تو گلوش زود از جام بلند شدمو به سمتش رفتم


هی به کمرش ضربه میزدم بالاخره سرفه اش بند اومد


-دختراخه این چه سوالیه که میپرسی

-وا مگه چی پرسیدم

دوباره سرجام.نشستم

-بله دارم؛یه کسی روهم سراغ دارم که ازهرنظر بهم میخوریم

لبخندی زدم گفتم

-اونم میدونه

-ن.هنوز که نه ؛ولی به زودی بهش میگم


-ازکجا میدونی که اگه بهش درخواست ازدواج بدی قبول میکنه بهت گفته که دوست داره

-ن.بهم که نگفتم ولی.باکاراش ثابت کرد

بعد از تموم شدن چشمکی بهم زد دلم میخواست الان میتونستم بغلش کنمُ بگم دیونع من دوست دارم


ولی تاموقعی که خودش اعتراف نکنه که دوسم دارع منم بهش هیچی نمیگم


......

دوتامون روی مبل نشسته بودیم مشغول دیدن فیلم بودیم


از این نزدیکی خیلی خوشحال بودم عطرش که کم کم داشت دیونه ام میکرد نفس عقیمی کشیدم. بوی عطرشو توی ریه هام بردم


که یهو با صدای بابا بخودم اومدم


-شادی


از صداش عصبانیت موج میزد

زود بلند شدمو به طرفش رفتم گفتم

-بله

اروم جوری که شاهین نشنوه گفت

-میشه بگی چرا انقدر چسبیدی به بغلش


-ن.بخدا .فقط داشتیم فیلم میدیم


-وای بحالت که بفه....

باصدای زنگ.موبایلش حرفش نصفه موند گوشیشو جواب داد گفت

-چی شد

-......

-یعنی چی راضی نمیشه

-.....

-یه جور راضیش کن بیاد شرکت بدون اون لنگه

-...

-من نمیدونم همینکه گفتم


-من بهش زنگ بزنم بگم...اصلا فکرشم نکنید



......

گفتم که نه

-....

-همینکه گفتم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت126 رمان پارادوکس حسن اقا با اینکه رعیت زاده بود اما وضع مالی خوبی داشت. قدیم هم که پول بین مردم حرف اولو میزد. اما خدا اقاجانمو بیامرزه. تنها کسی که نظر منو پرسید اقاجانم بود. منم که بدبختی و رنگ و وارنگ شدم گفتم از حسن خوشم نمیاد. یکی یه دونه اقاجان…
#پارت127
رمان پارادوکس

اون حرف میزد و قلب من بیشتر به تپش میوفتاد. بعد از اون دیدار هر روز به دیدنش میرفتم. قرارمون پشت صخره ی کنار رودخونه بود. اون از عشق برام میگفت و من رویا بافی میکردم. مرد بود. مرد بودنو بلد بود. میخواست تکیه گاه بشه.. میدونستم نامردی بلد نیست. یه روز که رفتم دیدنش گفت که میخواد بیاد خواستگاریم. گفت امشب میاد با اقاجانم حرف بزنه.  دل تو دلم نبود. خواستم بهش بگم نه اما باخودم گفتم بالاخره تا کی؟ به هر حال باید میومد. استرس داشتم. امکان نداشت که اقاجانم عکس العمل خوب نشون بده.
حرفشو قطع کرد و بهم گفت:
_ خسته که نشدی مادر؟
_ نه بیشتر کنجکاو شدم.
نفسشو پرصدا داد بیرون و ادامه داد:
_ اومدم خونه. تا شب داشتم از استرس میمردم. نمیدونستم قراره چی پیش بیاد. صدای کلون در که اومد قلبم ریخت. میدونستم خودشه  انقدر مرد بود که پای حرفی که زد به ایسته. اقاجانم یکی از نوکرهاشو فرستاد دم در. چند لحظه بعد وقتی نوکر برگشت رو به اقاجانم  گفت:
_ ارباب یه رعیت زادس. گفت با شما کار داره. اجازه ورودشو میدین؟
از پشت پرده اقاجانمو میدیدم.دستی به سییبل هاش کشید و گفت:
_ بگو بیاد.
چند لحظه بعد که چشمم به صادق خورد پام سست شد. داشتم پس میوفتادم . مودب  نشست و اقاجانم پرسید:
_ چی میخوای جوون؟
رنگ به رنگ میشد. سرخ و سفید. معلوم بود که شرمش شده. اما بالاخره زبون باز کرد:
_میدونم که گفتن این حرف ممکنه بازی با جونم باشه. میدونم دارم با گفتن این تقاضا حکم مرگمو امضا میکنم. اما برام مهم نیست. حتی اگه تهش مرگ باشه من تا اخرین لحظه مرگم پای چیزی که میخوام می ایستم.



@kadbanoiranii
#پارت127


*****************

با سردرد وحشتناکی از خواب بیدار میشم.

عضله ی گردنم گرفته و دردش اذیتم میکنه.

به وضعیتم نگاه میکنم.
دکمه های پیراهنم بازه و روی همون کاناپه ی دو نفره خوابم برده....


این سردرد اثر نوشیدنی دیشبه و از شقیقه ها تا پس سرم رو درگیر کرده.

می نشینم و دودستی گردنم رو ماساژ میدم.

چهره ام درهم میره و خمیازه ی کوتاهی میکشم.

پیراهن چروک شده ام رو درمیارم و نگاهی به ساعت میکنم.

بادیدن ساعت ابروهام بالا میپره...

ده و بیست دقیقه....

هرگز سابقه نداشته تا این ساعت بخوابم و روزمو از دست بدم.
خواب زیاد احساس پوچی و بطالت بهم میده و سحرخیز بودن جز قوانین مهم منه.

_ لعنت به این الکل که روند زندگی آدمو به هم میریزه...


نمیدونم چرا با اینکه باهاش موافق نیستم و تاثیرات مخربشو میدونم ولی باز هم بعضی اوقات تو خونه و وقتی کسی دور و برم نیست ، زیاده روی میکنم.

با سستی و کرختی میجنگم و روی پا می ایستم و برای برداشتن حوله به اتاقک لباسهام میرم.

یه دوش آب گرم احتمالا بتونه تاثیر مثبتی روی این سردرد و اسپاسم گردن بزاره.

بعداز اصلاح ته ریش میلی متریم و مرتب کردنش، دمای آب رو تنظیم میکنم و تن به قطره های آب می‌سپرم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت127



و با هم رفتیم وسط و شروع کردیم به رقصیدن.

آروین خیلی باحال می رقصید ولی آرش یه چیز دیگه بود!

عین مارمولک می رقصید و مسخره بازی در میاورد

.ارزو ام انقدر از دست مسخره بازیای اون دیوونه خندیده بود که سرخ شده بود.

آهنگ که تموم شد، یه آهنگ جدید و توپ اومد که من و وادار کرد به رقصیدن ادامه بدم.

اشکان و سارا هنوزم تو حس بودن! آرش که مسخره بازیش در حدبنز گل کرده بود،هی می رفت از وسط سارا و اشكان رد می شد و واسشون شکلک در میاورد.

من و آروین و آرزو از رقصیدن دست کشیده بودیم و محو مسخره بازیای آرش شده بودیم.

خدایا این بشر چرا انقدر دلقکه؟!

خلاصه تا آخر آهنگ ، آرش انقدر بین رقص سارا و اشکان پارازیت انداخت و مسخره بازی در آورد که از چشمای ما اشک میومد!!!

انقدر خندیده بودیم که دل درد گرفته بودیم.

بالاخره با تموم شدن آهنگ، اشکان و سارا بیخیال رقصیدن شدن و با شوخی و خنده رفتند و توی جمع بزرگترا روی مبل نشستن.


اونا که رفتن، آرش با یه لبخند حاکی از پیروزی به سمت ما اومد و گفت: بعد از کلی دلقک بازی
تونستم اشکان و سارا رو بپرونم!!

عجب سمجایی آن اینا!

و ادامه داد: پیست رقص و شیک خالی کردم، فقط و فقط واسه خودمون ۴ تا

با این حرفش من لبخند گشادی زدم و

با ذوق گفتم:الحق که همون گوریل خودمی!

آرش چیزی نگفت و فقط خندید و دستش و به سمت من دراز کردو با هم رفتیم وسط.

آروین و ارزو اومدن وسط و ۴ تایی شروع کردیم به رقصیدن.

۳-۲ تا آهنگ که رقصیدیم، پاهای من از زور درد زوق زوق می کردن.

واسه همینم از رقصیدن دل کندم.

به همراه آرزو رفتیم و کنار اشکان وسارا نشستیم.

بعداز رفتن ما رفیقای اشکان اومدن وسط و شروع کردن به رقصیدن

. آرش و آروینم که خستگی ناپذیر بودن و همه رو همراهی می کردن!

اوناهم چند تا آهنگ رقصیدن و بعد بیخیال شدن و به نشستن رضایت دادن.

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر