کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت105

شادی رسیدم


انقدر توی فکر بودم که اصلا نفهمیدم رسیدیم


بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شدم



بدون توجه به شاهین به سمت خونه رفتم....

وارد اتاقم که شدم همونجا روی زمین.نشستم باصدای بلند گریه میکردم...


شاهین وارد اتاق شد جلوم زانوم زد

گفت

شادی چی شده چرا اینجوری میکنی یقه کتشو گرفتمو با گریه میگفتم


تو بگو تو میدونی ازهمه چی خبر داری
چرا بابا میگه من اشتباهاش چرا میگه من قاتل مامانم هان بگو


شادی اروم باش


دادم زدم


بگو تروخدا بگو


دستمو گرفت از روی کت درورد خودمو پرت کردم بغلش میبینی چقدر بدبختم حتی جلوی تمام اون ادم ها ابروم رفت


الان فکرمیکنن من چیکار کردم


با هق باهق ادامه دادم


هیچ پدری در حق دخترش همچین کاری نمیکنه ولی اون کرد


الان همه راجبم فکرای بد میکنن


شاهین پشتمو نوازش میکرد


بگو شاهین بگو خودمم بودنم چرا چرا من اشتباه بابامم


مامانت بعد2 سال تو رو باردار شد خوشبختی زندگیشون چند برابر شد.....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت104 رمان پارادوکس گوشیمو از تو کیفم در اوردم.با یه دستم رانندگی میکردم و با یه دستم دنبال شماره مامان بودم. دلم میخواست برم پیشش. بغلم کنه. مثل بچگی هام ارومم کنه. دستم رو دکمه سبز لغزید اما، .. نتونستم که زنگ بزنم. نتونستم دوباره غم و غصه براش ببرم.…
#پارت105
رمان پارادوکس

ساعت ها دور خودم میچرخیدم. به خودم که اومدم دیدم ساعت از 12  هم رد شده. کوچه حسابی خلوت بود.میدونستم پروانه تاحالا حتما  نگران شده بخصوص که گوشیمم خاموش بود. گوشیو روشن نکردم. احتمالا بالای هزار تا پیامو میس کال انداخته بودن.
یه راست سمت خونه حرکت کردم. وقتی رسیدم خسته و کوفته کلیدو تو در چرخوندمو وارد شدم. چشمم به چشمای پروانه گره خورد. عصبی بود اینو از دستاش که هی مشت میشد میفهمیدم.  کفشامو در اوردمو گفتم:
_ چیشده؟
_ به ساعت نگاه کردی؟
بیحال گفتم:
_ مگه بار اوله دیر میام؟
عصبی نزدیکم شد و گفت:
_ نه ولی دفعه های قبل گوشیتو خاموش نمیکردی. دفعه های قبل از شرکت هم به من زنگ نمیزدن خبر تورو بگیرن.
لباسمو در اوردم و سمت کمد رفتم تا بالشت و پتو بردارم:
_ پروانه اصلا حوصله بحث ندارم. بزارش برای یه وقته دیگه.
انگار با این حرفم انبار باروتو آتیش زدم. با صدایی که بی شباهت به فریاد نبود گفت:
_نه اتفاقا. همین الان وقت این حرفاس
همین الان که من از نگرانی نیومدنت و گوشی خاموشت داشتم دق میکردم،همین الان که دلم هزار راه رفت، باید راجبش حرف بزنیم. همین الان.
چشامو بستم و دستامو رو شقیقه هام فشار دادمو گفتم:
_ پروانه تمومش کن.
بی توجه به حال خرابم ادامه داد:
_ نمیخوای بس کنی؟ نمیخوای تمومش کنی؟ سه سال شد. سه سال گذشت، نمیخوای اون اتفاق کوفتی و فراموش کنی؟ تا کی میخوای هم مارو هم خودتو عذاب بدی؟ فکر میکنی با اینکارات همه  چی درست میشه؟

@kadbanoiranii
#پارت105


*****************


سر شونه ی بلوزم رو پایین می کشم و آیینه رو جوری در دست میگیرم که بتونم جای زخم کتفم رو ببینم.

تا حد زیادی خوب شده و فقط یک لکه ی کمرنگ از خودش به یادگار گذاشته....

زخم های تن هرچقد عمیق باشن، ترمیم میشن و بهبود پیدا میکنن اما..... امان از زخم هایی که بر پیکر روحت نقش و نگار میندازن...


چندوقت گذشته از جراحتی که ساشا به روحم زد؟؟

چندوقت گذشته از حقارت و طعنه هایی که بر فرق سرم کوبید؟!

"من زنی رو میخوام که کنارم راه بره"


این جمله ثقیل تر از اونیه که فکر می کنید.....

و وقتی از زبان فردی بیان بشه که روزی هم صحبتی با تو آرزوش بوده، سنگین تر هم میشه.....

ساشا میگفت روزهایی که منو می‌دیده، دعا میکرده فقط جواب سلامش رو بدم....


نیشخندی و چشم هامو می بندم و سرمو به تاج تخت تکیه میدم ...


ده ساعت از رفتن بابا گذشته...

خالیم از هر حسی....

گنگم...

مغزم تهیِ از فکر اینکه چه قراره بکنم؟!

بی برنامه .....


یک زنگوله کنار بالشم هست که هرموقع به کمک الیزابت احتیاج داشته باشم و کاری باهاش داشته باشم اون رو به صدا در میارم....
اما تا کِی میشه به این وضعیت ادامه داد؟!

اصلا چرا حرف نمیزنم؟!

نکنه واقعا مریضم؟

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت105




سارا از آرتان یه سوزن خواسته بود و آرتانم در حالیکه سوزن و می داد به سارا گفت: تو؟

نه بابا شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه

!فقط یه نموره همچین رومخه... وگرنه که صدای شما حرف نداره!

آرزو از حرص لبش و به دندون گرفت و

سعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.

سارا با خنده گفت:خدا نکشتت آرتان!

آرتان خندید و چیزی نگفت. من رو کردم به آرتان و گفتم: آرتان یه سوزن میدی به من؟!

آرتان یه سوزن و به سمتم گرفت و با خنده گفت: چرا که نه خانوم کوچولو!!

سوزن و ازش گرفتم و مشغول وصل کردن جینگیل بینگیلا شدم.

آرزو دیگه صداش در نیومد و تو سکوت مشغول کمک کردن شد.

۲۰ دقیقه بعد همه چی آماده بود.

خونه با اون همه جینگیل بینگیل و بادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.

البته یکی نمی دونست فکر می کرد، تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد ۲۸ ساله

آرتان در حالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد، رو به ساراباخنده گفت: ناسلامتی تولد اشکان

ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!

بادکنک و ریسه و... من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!

سارا با خنده گفت: خوب شد گفتی

داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.

آرتان با تعجب گفت:مگه برف شادیم می خوای بیاری؟

بابا نکنین این کارا رو چهار تا غریبه بیان ببینن شرفمون میره کف پامونا!!!

جانه من می خواین برف شادی بیارید؟!

با خنده گفتم:نه بابا!دیگه هنوز اونقدرام خل نشدیم.

آرتان نفس راحتی کشید و گفت: خدارو شکر!

آرزو دهن باز کرد که چیزی بگه که زنگ در به صدا در اومد.

آرتان با خنده گفت: ای بابا! این زنگ درم به صدای خواهر ما آلرژی داره تا میاد حرف بزنه صداش درمیاد.

من و سارا خندیدیم ولی ارزو چشم غره توپی به آرتان رفت

و چیزی نگفت.سارا به سمت آیفون
رفت و دکمش و فشار داد.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت105




سارا از آرتان یه سوزن خواسته بود و آرتانم در حالیکه سوزن و می داد به سارا گفت: تو؟

نه بابا شما که انقدر صداتون ملایم و لطیفه

!فقط یه نموره همچین رومخه... وگرنه که صدای شما حرف نداره!

آرزو از حرص لبش و به دندون گرفت و

سعی کرد خودش و بی تفاوت نشون بده.

سارا با خنده گفت:خدا نکشتت آرتان!

آرتان خندید و چیزی نگفت. من رو کردم به آرتان و گفتم: آرتان یه سوزن میدی به من؟!

آرتان یه سوزن و به سمتم گرفت و با خنده گفت: چرا که نه خانوم کوچولو!!

سوزن و ازش گرفتم و مشغول وصل کردن جینگیل بینگیلا شدم.

آرزو دیگه صداش در نیومد و تو سکوت مشغول کمک کردن شد.

۲۰ دقیقه بعد همه چی آماده بود.

خونه با اون همه جینگیل بینگیل و بادکنکای رنگی خیلی نازشده بود.

البته یکی نمی دونست فکر می کرد، تولد یه بچه یه ساله است نه یه مرد ۲۸ ساله

آرتان در حالیکه به بادکنکای رنگی اشاره می کرد، رو به ساراباخنده گفت: ناسلامتی تولد اشکان

ها!بچه دوساله که نیست خرس گنده!

بادکنک و ریسه و... من میگم یه برف شادیم بیار تکمیل بشه دیگه!

سارا با خنده گفت: خوب شد گفتی

داشت یادم می رفت برف شادی بیارم.

آرتان با تعجب گفت:مگه برف شادیم می خوای بیاری؟

بابا نکنین این کارا رو چهار تا غریبه بیان ببینن شرفمون میره کف پامونا!!!

جانه من می خواین برف شادی بیارید؟!

با خنده گفتم:نه بابا!دیگه هنوز اونقدرام خل نشدیم.

آرتان نفس راحتی کشید و گفت: خدارو شکر!

آرزو دهن باز کرد که چیزی بگه که زنگ در به صدا در اومد.

آرتان با خنده گفت: ای بابا! این زنگ درم به صدای خواهر ما آلرژی داره تا میاد حرف بزنه صداش درمیاد.

من و سارا خندیدیم ولی ارزو چشم غره توپی به آرتان رفت

و چیزی نگفت.سارا به سمت آیفون
رفت و دکمش و فشار داد.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر