کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت103 نیم ساعتی میشد که همه غذاهامونو خورده بودیم ازنگاهای عصبی بابامیترسیدم دعا دعا میکردم که شاهین تنهام نذاره همه بلند شدن بعد از تشکر کردن از بابابه سمت در رفتن شاهین برگشت سمت بابا گفت عمو من میرم کمک فرهاد براش چندتا برگه تایپ کنم از حرف…
#پارت104

همین که پاشدم نگاهم به فرهاد افتاد دوست نداشتم منو توی این وضعیت ببینه


سرمُ انداختم پایین انگار از نگاهم خوند


با اجازه ای گفت از اتاق رفت بیرون

عمو چیشده


بابا به سمت صندلیش رفت روی صندلیش نشست
دستی به پیشونیش زد گفت هیچی


سرهیچی همچین دادی میزدی


شاهین بس کن

شاهین به سمتم اومد قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه گفتم


تروخدا منوببرخونه


مگه چی


نذاشتم ادامه حرفشو بزنه زود گفتم


خواهش میکنم هیچی نپرس فقط منو ببر از اینجا



عمو منو شادی دیگه میریم خونه


بابا چیزی نگفت


شاهین دستمو گرفت


از اتاق رفتیم بیرون بخاطر ضربه ای که بابا به پام زد بود راه رفتن برام سخت بود


سر مو که بالا اوردم با نگاهای معتجب شرکت شدم


فقط اون لحظه دلم میخواست اب شم برم زمین
.......م
بالاخره از اون شرکتی اومدیم بیرون


شاهین یه.ماشین گرفت سوار شدیم


سرموتکیه دادم به شیشه
به زندگی نحسم فکر میکردم


راست میگفت من نحسم! ای کاش هیچ وقت به دنیا نمیومدم...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت103 رمان پارادوکس صدای نگران شیرین بلند شد: _ عزیزم حالت خوبه ؟ چیشدی یهو؟ چشماو بستم و اروم لب زدم: _ خوبم. چیزیم نیست. فکر کنم فشارم افتاده. بعد چشمامو باز کردم و زل زدم به فرد رو به رو. با حالت خاصی نگام میکرد. پوزخند رو لبم نشست. اروم از جام بلند…
#پارت104
رمان پارادوکس

گوشیمو از تو کیفم در اوردم.با یه دستم رانندگی میکردم و با یه دستم دنبال شماره مامان بودم. دلم میخواست برم پیشش. بغلم کنه. مثل بچگی هام ارومم کنه. دستم رو دکمه سبز لغزید اما، ..
نتونستم که زنگ بزنم. نتونستم دوباره غم و غصه براش ببرم. به اندازه کافی بخاطر من پیر شده بود. گوشیو کنار گذاشتم که  صدای زنگش بلند شد. نگاهی به صفحش کردم. با دیدن شماره سحر رد تماس دادمو گوشیو خاموش کردم. دلم تنهایی میخواست. باورم نمیشد رییس اون شرکتی که توش قرار بود کار کنم همون کسی باشه که بهم تجاوز کرده بود. خنده دار بود. میخواستم حقوقمو هرماه از کسی بگیرم که حقمو ضایع کرده بود؟ که ظلم کرده بود؟ نه.. من حتی نمیخواستم دیگه چشمم بهش بیوفته. قرارمونو سر پل صراط گزاشتم. من اونجا طلبمو ازش میگیرم.دونه های اشک صورتمو خیس  میکرد و من اجازه دادم بدون خجالت بریزن.دلم پر  بود. داشتم دق میکردم. چرا حالا که یکم اروم شده بودم باید دوباره میدیدمش؟چرا اون تیکه ی لعنتی زندگیم پاک نمیشد؟چرا نمیشد برگردم عقب؟
من خسته شده بودم. هق هقام تو اتاقک کوچیک ماشین پیچید. قلبم درد میکرد.
با سه سال خودخوری خودمو نابود کردم و بعد از نو ساختم. حالا این منه نو ساخته دوباره داشت از هم میپاشید .

@kadbanoiranii
#پارت104


برای بدرقه ی بابا به کمک یکی از دخترهای جوون که هنوز اسمشو نفهمیدم از اتاق بیرون اومدم....


اون پسر نچسب خونه نبود و قرار بود همون راننده ای که مارو به اینجا آورد، پدر رو به فرودگاه برسونه.


بابا دستامو بین دستهاش میگیره و بوسه ای روی موهام می کاره...


_امیدوارم حالت هرچه زودتر خوبه خوب بشه عزیز دل بابا...
ما بی صبرانه منتظر برگشتت هستیم نيلو...
این فراق برامون طاقت فرساست اما بخاطر تو تحمل می کنیم.
فقط برای زندگی بهتر بجنگ و تسلیم نشو......
این چیزیه که من سعی کردم به دخترم یاد بدم، بهم ثابت کن که موفق بودم....



عجز، دودلی، دلتنگی، و هزاران حس دیگه در عمق چشم های پدرم موج میزنه و منو برای خیره شدن به اون گوی های مهربون ناتوان میکنه...

سر در گریبان فرو میبرم.
بابا دستاشو دور شونه هام حلقه میکنه و منو به حصار بازوانش میکشه...


لحظاتی در این آغوش تنگ نگهم میداره و بعد به آرومی ازم فاصله میگیره......



در چهارچوب در خروجی می ایسته و دوباره نگاه پدرانه اش رو تقدیمم میکنه .

لبخند کمرنگی میزنه و یک بار پلک هاشو با مکث باز و بسته میکنه و میگه :


_خداحافظ دخترم.....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت104




- :باشه آرزو خانوم بالاخره من و شما تو خونه هم دیگه رو می بینیم دیگه!

آرزو خندید و چیزی نگفت. من رو کردم به سارا و گفتم:

- همه چی آماده اس ؟

زنگ زدی به رستوران دیگه نه؟! سارا سری تکون داد و گفت: آره،

از صبح زنگ زدم گفتم. تنها چیزی که مونده همین ریسه میسه هاس که آرتان داره زحمتش و میکشه.

آرزو نگاهی به آرتان کرد که داشت با دقت یکی از ریسه هارو وصل می کرد

، لبخندی زد و گفت:زحمت چیه؟ وظیفشه!

آرتان همون طور که تو یه دستش سوزن بود و تو دست دیگه اش ریسه گفت:

- از کی تاحالا وظیفه من و تو تعیین می کنی؟


آرزو چشم غره ای بهش رفت و گفت:

چیزی گفتی برادر عزیزتر از جانم؟

آرتان ادای آدمای ترسور و در آورد و گفت: من غلط بکنم که چیزی بگم خواهر عزیزتر از جانم.


این جمله اش و آنقدر بامزه گفت که من و و‌ سارا و ارزو از خنده ترکیدیم.

بعد از اینکه یه دل سیر خندیدیم، سارا به سمت آرتان رفت و یکی از ریسه هارو برداشت و خواست وصل کنه

که آرزو جیغ زد - مگه من نگفته بودم آرتان

باید تنهایی اونارو وصل کنه؟

سارا در حالیکه جینگیل بینگیل و وصل می کرد، با خونسردی گفت: آرتان بیچاره که تنهایی نمی تونه این همه رو وصل کنه

! تازه کار ما باید تا یه ربع دیگه تموم بشه..

توام بهتره به جای اینکه جیغ جیغ کنی، بیای کمک!!!

و رو به من ادامه داد:شیدا... توام بیا کمک.

آرزو دیگه چیزی نگفت و با هم به سمت جینگیل بینگیلارفتیم تا وصلشون کنیم.

آرتان با خنده گفت: خدا خیرت بده سارا مگر اینکه تو حریف این جیغ جیغو بشی!

آرزو چشم غره ای بهش رفت و گفت:من جیغ جیغوام؟!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر