کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
28.6K videos
95 files
42.8K links
Download Telegram
#پارت103



نیم ساعتی میشد که همه غذاهامونو خورده بودیم

ازنگاهای عصبی بابامیترسیدم دعا دعا میکردم که شاهین تنهام نذاره


همه بلند شدن بعد از تشکر کردن از بابابه سمت در رفتن


شاهین برگشت سمت بابا گفت عمو من میرم کمک فرهاد براش چندتا برگه تایپ کنم


از حرف یه ان قلبم ریخت


شاهین رفت

برگشتم سمت بابا اومد رو به روم وایساد


تو به چه حقی برا خودت مهمون.تو خونه دعوت میکنی،توخودت توی خونه اضافی ام



بابا اخه....


یه طرفم صورتم سوخت

باصدای بلند داد میزد


من بابای تو نیستم اینو بفهم تو اشتباه منی اشتباهی که باعث شد شیرینم روازم بگیره،

توی بی همه چیز کاری کردی که دیگه رنگ خوشپختیمو نببینم


مگه تقصیر منه که..


اره تقصیر توه تقصیر تو


اومدم سمتم یقه مانتمو گرفت توصورتم داد


اگه تورو همون روز که فهمیدم مامانت بارداره،سقطه ات میکردم دیگه تو نحس تو زندگی ام نبودی


یهو دراتاق باز شد فرهاد شاهین اومدن تو

عمو چیشد چرا داد میزنی


همه مشت در جمع شدن


بابا برگشت سمت در
همهی کارکنان جمع شد


چی میخواین برین سرکارتون ببینم


افتادم روی زمین
سرمو روی پام گذاشتم شروع کردم به گریه کردن


بابا ضربه ای محکمی به پام زد که اخم دراومد


پاشو خودتو جمع کن


باضربه ای که به پامم زده بود به سختی تونستم پاشم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت102 رمان پارادوکس همه سرها به سمت من چرخید و سکوت همه جارو فرا گرفت. زل زده بودم تو چشماش. خودش بود؟ شک داشتم. اونم بهم خیره شده بود. با اخم، با تعجب، اگه خودش نبود پس دلیل این همه یکه خوردن چیز میتونست باشه؟؟؟صدای سحر زیر گوشم پیچید: _ آمین؟ سرمو چرخوندم…
#پارت103
رمان پارادوکس

صدای نگران شیرین بلند شد:
_ عزیزم حالت خوبه ؟ چیشدی یهو؟
چشماو بستم و اروم لب زدم:
_ خوبم. چیزیم نیست. فکر کنم فشارم افتاده.
بعد چشمامو باز کردم و زل زدم به فرد رو به رو. با حالت خاصی نگام میکرد. پوزخند رو لبم نشست. اروم از جام بلند شدم که شیرین زیر بغلمو گرفت. پاهام هنوز  میلرزید. سحر گفت:
_ کجا میری؟
با صدایی که  انگار از ته چاه در میومد گفتم:
_ خونه.
_ با این حالت؟
زل زدم تو چشمای اون عوضی و اروم لب زدم:
_ نمیتونم اینجا بمونم.
_چرا؟ چیشده؟ یهو چت شد؟
بی توجه به حرفاشون سمت در حرکت کردم. یک لحظه هم نمیتونستم اینجا بمونم. چشمامو ازش گرفتم و رو به سحر گفتم:
_ ببخشید خانوم وحیدی. من یه مشکلی برام پیش اومده. نمیتونم ادامه بدم. فردا میدم خواهرم استعفا ناممو بیاره.
چشمای شیرین و سحر از کاسه زد بیرون. دهن جفتشون باز میشد اما حرفی ازشون خارج نمیشد.نیشخندی زدم و دوباره نگاهمو به چشمای شکری رنگش دوختم.یه چیزی تو نگاهش بود که نمیفهمیدمش. کم کم رد لبخند رو لبش نشست که باعث شد اخمای من تو هم بره. دیگه موندنم درست نبود. بی حرف از در زدم بیرون.حالم برای رانندگی مساعد نبود اما چاره ای نداشتم. دلم بغل مامانمو میخواست.

@kadbanoiranii
#پارت103


*****************


دو روز مثل برق و باد گذشت....

طی این دوروز از اتاقی که به من اختصاص داده شده بود بیرون نیومدم و برای کارهای شخصی الیزابت کمکم می‌کرد و اینکار رو بی منت و غرغر انجام می‌داد.

بیش از پیش خجالت زده میشدم....


پدر بیشتر مواقع در کنارم بود و می‌گفت حالا که مجبوره به خواست خودم دوریمو تحمل کنه، این ساعت هارو از دست نمیده...

کنارم نشست و برام کتاب شعر خوند...

موهامو بافت و از بچگی ها و شیطتنام برام تعریف کرد...

گاهی بغض، صداش رو میدرید و به روی خودش نمی آورد و بلند می خندید که من متوجه نشم.....



غذامو از الیزابت می‌گرفت و خودش واسم می آورد و با اینکه دوس داشت پیشم بمونه، بخاطر احترام به اون مجسمه ی ابوالهول، سر میز حاضر میشد....


این چهل و هشت ساعت هرطور که بود، تموم شد و بابا برای برگشت به ایران بلیت تهیه کرد....


امروز روزیه که بابا میره و من باید تنهایی رو یاد بگیرم....


باید افعی بودن رو یاد بگیرم تا صدمه نبینم ....

باید از پیله ی سادگی خودم خارج بشم و درنده و جسور بشم...


این تنها راهیه که میتونه راضیم کنه....


آدمی که از خودش راضی نباشه، زندگی در کامش زهر میشه و من طعم تلخ این زهرو چشیدم....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت103



آرتان گردنش کج کرد و خواست جواب آرزو بده که سارا از آشپزخونه اومد بیرون.

با دیدن آرتان لبخندی زد و بهش نردیک شد.

با لحن مهربونی گفت:به به! آقا آرتان شما کجا اینجا کجا؟ راه گم کردین؟

آرتان با سارا دست داد و مهربون گفت: به خداسرم خیلی شلوغه سارا!

این اشکان نامردم که سالی به دوازده ماه یه زنگ به من نمیزنه!

آخه چرا شوهر توانقدر بی معرفته؟!


سارا خنده ای کرد و گفت:شوهر من کجاش بی معرفته؟

مرد به اون خوبی نامرد تویی که حالا بعد از عمری اومدی اینجا اونم به خاطر کیک و تولده دیگه من که می دونم!

آرتان خندید و گفت: اوه اوه خیلی تابلو بودم؟

خدا می دونه که چند وقته کیک نخوردم و یه تولد درست و حسابی نرفتم!

آرزو اخم مصنوعی کرد و گفت:هوی آقا آرتان!

احوال پرسی بسه...

پاشو برو اونارو وصل کن.

آرتان خنده ای کرد و لپ آرزو و کشید.

همون طور که به سمت جینگیل بینگیلا می رفت، گفت: ببین کی شده آقا بالاسر ما... آرزو خانوم!!!

آرزو با خنده گفت:هیس

!دیگه نشنوم غر بزنیا... حواست به کارت باشه

، منم نظارت می کنم.

ساراخندید و گفت:حالا چرا آرتان؟

ماهستیم دیگه(و رو به آرتان ادامه داد: آرتان تو نمیخواد زحمت بکشی

ما خودمون به کارا می رسیم. آرزو به جای آرتان جواب داد:

- نخیر لازم نکرده.این آقا دیر اومده، جریمه شم اینه که کارکنها کسی بره سمتش بخواد کمکش کنه،

قلم پاش و می شکونم!

آرتان همون طور که یکی از جینگیل بینگیلارو توی دستش گرفته بود و داشت وصل می کرد،

گفت: فرمانده دستو رو صادر کردن دیگه ما مجبوریم اطاعت کنیم.

آرزو گفت: به کارت برس!

آرتان زیرلب غرید


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر