#پارت۸۵۴
-محمد...
دستم را می گیرد و به آن طرف جدول می کشد. در سمت راننده را باز می کند و می گوید:
-گواهینامه داری درسته؟
لای در می ایستم و نگاهش می کنم.
-محمد من حس خوبی ندارم... یعنی دارما... واقعا ممنونم که برام یه کادوی فکر شده گرفتی. این خیلی برام ارزشمنده که به فکرم بودی اما این خیلی...
باز هم می مانم. چطور باید می گفتم که از گرفتن این کادو معذبم؟ که نمی خواهم فردا روزی کسی بگوید هنوز از راه نرسیده یک ماشین گران قیمت از فرهمندها گرفته است؟
چطور بگویم که نمی خواهم طوری به نظر برسد که انگار من به این خاطر داشتم با محمد ازدواج می کردم؟ به خاطر پول و مسائل مالی...
آخر کسی از دل من که خبر نداشت. که من دل به محمد خالی داده بودم. که حتی اگر هیچ کدام از داشته های امروزش را هم نداشت برای من فرقی نمی کرد.
می دانم که تفاوت سطح مالی دو خانواده از لحظه ای که من به عنوان مادر رزا معرفی شدم به چشم آمده و ممکن است بعضی ها فکر کنند به این دلیل به محمد نزدیک شده ام و او با این کادوی زود هنگام وقتی هنوز ازدواج هم نکرده ایم، مهر تائید به آن بزند.
انگار که اصلا نشنیده باشد چه گفته ام دوباره می پرسد:
-گواهینامه داری درسته؟
-دارم!
چانه جلو می دهد و به صندلی اشاره می زند:
-بشین پس!
پشت فرمان جاگیر می شوم و خودش هم از آن طرف سوار می شود. همانطور مضطرب نگاهش می کنم و او با کلافگی پوفی می کشد و دستم را می گیرد.
-به هیچی... هیچی غیر از خودم و خودت و رزا فکر نکن! به اینکه دیگران ممکنه چه فکری کنن. خیلی رو کی تعیین می کنه؟ کی غیر از خودمون حقشو داره؟
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-محمد...
دستم را می گیرد و به آن طرف جدول می کشد. در سمت راننده را باز می کند و می گوید:
-گواهینامه داری درسته؟
لای در می ایستم و نگاهش می کنم.
-محمد من حس خوبی ندارم... یعنی دارما... واقعا ممنونم که برام یه کادوی فکر شده گرفتی. این خیلی برام ارزشمنده که به فکرم بودی اما این خیلی...
باز هم می مانم. چطور باید می گفتم که از گرفتن این کادو معذبم؟ که نمی خواهم فردا روزی کسی بگوید هنوز از راه نرسیده یک ماشین گران قیمت از فرهمندها گرفته است؟
چطور بگویم که نمی خواهم طوری به نظر برسد که انگار من به این خاطر داشتم با محمد ازدواج می کردم؟ به خاطر پول و مسائل مالی...
آخر کسی از دل من که خبر نداشت. که من دل به محمد خالی داده بودم. که حتی اگر هیچ کدام از داشته های امروزش را هم نداشت برای من فرقی نمی کرد.
می دانم که تفاوت سطح مالی دو خانواده از لحظه ای که من به عنوان مادر رزا معرفی شدم به چشم آمده و ممکن است بعضی ها فکر کنند به این دلیل به محمد نزدیک شده ام و او با این کادوی زود هنگام وقتی هنوز ازدواج هم نکرده ایم، مهر تائید به آن بزند.
انگار که اصلا نشنیده باشد چه گفته ام دوباره می پرسد:
-گواهینامه داری درسته؟
-دارم!
چانه جلو می دهد و به صندلی اشاره می زند:
-بشین پس!
پشت فرمان جاگیر می شوم و خودش هم از آن طرف سوار می شود. همانطور مضطرب نگاهش می کنم و او با کلافگی پوفی می کشد و دستم را می گیرد.
-به هیچی... هیچی غیر از خودم و خودت و رزا فکر نکن! به اینکه دیگران ممکنه چه فکری کنن. خیلی رو کی تعیین می کنه؟ کی غیر از خودمون حقشو داره؟
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر