#پارت۸۳۷
بند لباسم را پس می زند و من ناخودآگاه دست بالا می برم و مچ دستش را می گیرم. نگاهش را به چشمان ترسیده ام می دوزد و لبخند می زند.
گمانم فهمیده بود که نمی خواستم پسش بزنم و با تمام وجودم دلم برای نزدیکش بودن له له می زند.
فهمیده بود که واکنش هایم از روی نابلدی بود و از استرسی که لب هایم را خشک کرده و توان هر حرکتی را از من گرفته بود!
-آروم... فقط می خوام ببوسم هوم؟
ببوسد؟ خوب بود... بوسه هایش را دوست داشتم!
صورتش را نزدیک تر می آورد و نوک بینی اش را به گونه ام می چسباند و آرام خط های فرضی می کشد. پیشانی اش را به گیجگاهم می چسباند و پچ پچ وار در گوشم لب می زند.
-از من نترس... هیچوقت از من نترس! محمد بعد از خدا شهرزادشو می پرسته... راه داشته باشه بجای هوا شهرزادشو نفس می کشه، شهرزاد یه آخ بگه محمد می میره... شهرزاد اینو می دونه مگه نه؟
بوسه های ریز به لاله ی گوشم می زند و دلم می لرزد. دستم از بازویش کنده می شود و به استقبال صورتش می رود!
آرام آرام تا پشت گردنش می برم و او دستش را به کمرم می رساند. کف دستش که به گودی کمرم می رسد بی اختیار صاف تر می نشینم.
فشار دستش تنم را به سمت خودش هدایت می کند و روی پایش می نشینم.
این نزدیکی... وقتی تمام تنم در اغوش او بود جور دیگری احساساتم را مشتعل می کرد.
هر ذره ی بدنم که با بدنش در تماس و تب و تاب بود! داشتم نفس نفس می زدم و تنم در کوره ی آتش بود اما او انگار داشت بدیهی ترین صحنه ی زندگی اش را رقم می زد، آرام و صبور بود!
دست هایم بی حرکت روی شانه هایش بود. سرش را بالا می کشد و نوک بینی مان که به هم برخورد می کند لبش را میلی متری بالا می کشد و پوست لبم را لمس می کند اما نمی بوسد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
بند لباسم را پس می زند و من ناخودآگاه دست بالا می برم و مچ دستش را می گیرم. نگاهش را به چشمان ترسیده ام می دوزد و لبخند می زند.
گمانم فهمیده بود که نمی خواستم پسش بزنم و با تمام وجودم دلم برای نزدیکش بودن له له می زند.
فهمیده بود که واکنش هایم از روی نابلدی بود و از استرسی که لب هایم را خشک کرده و توان هر حرکتی را از من گرفته بود!
-آروم... فقط می خوام ببوسم هوم؟
ببوسد؟ خوب بود... بوسه هایش را دوست داشتم!
صورتش را نزدیک تر می آورد و نوک بینی اش را به گونه ام می چسباند و آرام خط های فرضی می کشد. پیشانی اش را به گیجگاهم می چسباند و پچ پچ وار در گوشم لب می زند.
-از من نترس... هیچوقت از من نترس! محمد بعد از خدا شهرزادشو می پرسته... راه داشته باشه بجای هوا شهرزادشو نفس می کشه، شهرزاد یه آخ بگه محمد می میره... شهرزاد اینو می دونه مگه نه؟
بوسه های ریز به لاله ی گوشم می زند و دلم می لرزد. دستم از بازویش کنده می شود و به استقبال صورتش می رود!
آرام آرام تا پشت گردنش می برم و او دستش را به کمرم می رساند. کف دستش که به گودی کمرم می رسد بی اختیار صاف تر می نشینم.
فشار دستش تنم را به سمت خودش هدایت می کند و روی پایش می نشینم.
این نزدیکی... وقتی تمام تنم در اغوش او بود جور دیگری احساساتم را مشتعل می کرد.
هر ذره ی بدنم که با بدنش در تماس و تب و تاب بود! داشتم نفس نفس می زدم و تنم در کوره ی آتش بود اما او انگار داشت بدیهی ترین صحنه ی زندگی اش را رقم می زد، آرام و صبور بود!
دست هایم بی حرکت روی شانه هایش بود. سرش را بالا می کشد و نوک بینی مان که به هم برخورد می کند لبش را میلی متری بالا می کشد و پوست لبم را لمس می کند اما نمی بوسد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر