#پارت۸۳۵
-نمی...دونم... بهش... فکر می کنم!
-خوبه!
دسته ای از موهایم جدا کرده و آرام با انگشتانش روی آن سرسره بازی می کرد. کمی سرش را خم کرد و بعد از عمیق بوییدنش بوسه ای روی موهایم زد.
سرش را بلند می کند و نگاهش را با حال متفاوت تری در صورتم می گرداند.
-من نمی تونم بگم که این پیشنهاد چقدر برام ارزشمنده. اما باید راجع بهش بیشتر فکر کنیم. چه اینجا بمونیم و چه بریم اصفهان هیچوقت یادم نمی ره که چه روح بزرگی داری و حاضر بودی چه فداکاری بزرگی برای من و خانواده ام انجام بدی!
این را محمد می گفت! مردی که خودش پیش از من این فداکاری را انجام داده است! بدون این که به من بگوید و یا حتی یکبار به رویم بزند، تمام زندگی اش را رها کرده و به شهر من آمده بود!
-دوستت دارم شهرزاد قصه... ممنونم به خاطر شهرزاد بودنت!
حرف هایش مرا به خلسه می برد اگر دستانش حواسم را پرت نمی کردند!
نوک انگشتش را از روی گردنم سر می دهد و به ترقوه ام می رساند. نگاهش مسیر دستانش را دنبال می کند و من خشکم زده بود انگار!
دستانش، نگاهش، توجهش از جنس همیشگی نبود. یعنی بود، اما چیزی فراتر بود!
یک نوع ولع در چشمانش بود! یک نیروی قوی که عضله ی تپنده درون سینه ام را به تکاپو انداخته بود!
لب هایم را به داخل دهانم می کشم و تلاش می کنم تا علائم حیاتی ام را به حالت نرمال برگردانم!
در حال دویدن نبودم و راه نفسم هم باز بود! این تقلای بی مورد در نفس نفس زدنم را نمی فهمم!
می خواستم بگویم من هم دوستت دارم و من هم به خاطر محمد بودنت ممنونم اما نمی دانم چرا می ترسیدم حرف بزنم!
می ترسیدم چون یک حس خاصی به این لحظه داشتم و می خواستم که زمان درست در همین لحظه یخ بزند. نه قبل تر و نه بعدترش! نمی خواستم بدانم پنج دقیقه ی دیگر چه خواهد شد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-نمی...دونم... بهش... فکر می کنم!
-خوبه!
دسته ای از موهایم جدا کرده و آرام با انگشتانش روی آن سرسره بازی می کرد. کمی سرش را خم کرد و بعد از عمیق بوییدنش بوسه ای روی موهایم زد.
سرش را بلند می کند و نگاهش را با حال متفاوت تری در صورتم می گرداند.
-من نمی تونم بگم که این پیشنهاد چقدر برام ارزشمنده. اما باید راجع بهش بیشتر فکر کنیم. چه اینجا بمونیم و چه بریم اصفهان هیچوقت یادم نمی ره که چه روح بزرگی داری و حاضر بودی چه فداکاری بزرگی برای من و خانواده ام انجام بدی!
این را محمد می گفت! مردی که خودش پیش از من این فداکاری را انجام داده است! بدون این که به من بگوید و یا حتی یکبار به رویم بزند، تمام زندگی اش را رها کرده و به شهر من آمده بود!
-دوستت دارم شهرزاد قصه... ممنونم به خاطر شهرزاد بودنت!
حرف هایش مرا به خلسه می برد اگر دستانش حواسم را پرت نمی کردند!
نوک انگشتش را از روی گردنم سر می دهد و به ترقوه ام می رساند. نگاهش مسیر دستانش را دنبال می کند و من خشکم زده بود انگار!
دستانش، نگاهش، توجهش از جنس همیشگی نبود. یعنی بود، اما چیزی فراتر بود!
یک نوع ولع در چشمانش بود! یک نیروی قوی که عضله ی تپنده درون سینه ام را به تکاپو انداخته بود!
لب هایم را به داخل دهانم می کشم و تلاش می کنم تا علائم حیاتی ام را به حالت نرمال برگردانم!
در حال دویدن نبودم و راه نفسم هم باز بود! این تقلای بی مورد در نفس نفس زدنم را نمی فهمم!
می خواستم بگویم من هم دوستت دارم و من هم به خاطر محمد بودنت ممنونم اما نمی دانم چرا می ترسیدم حرف بزنم!
می ترسیدم چون یک حس خاصی به این لحظه داشتم و می خواستم که زمان درست در همین لحظه یخ بزند. نه قبل تر و نه بعدترش! نمی خواستم بدانم پنج دقیقه ی دیگر چه خواهد شد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر