#پارت۸۳۱
-می دونم و مطمئنم که پشیمونم نمیکنی محمد. من قرار نیست یه روز دو دستی تو سرم بکوبم که چرا اعتماد کردم، چرا در قلبمو دوباره باز کردم. اینا رو گفتم که بدونی چقدر برام ارزشمندی و تصمیمی که گرفتم برای چی بوده. تمام اینایی که گفتم تو گرفتن تصمیمم دخیل بودن!
حالا چشمانش کنجکاو به من دوخته شده و منتظرانه به دهانم نگاه می کند. نفس عمیقی از این همه تند حرف زدن می کشم و ادامه می دهم:
-با مامان صحبت کردم. با پولی که از فروش خونه به دست میاریم یه خونه نقلی همون دور و اطراف خودتون می گیریم. مامان اونجا می مونه و ما هم... خب هر تصمیمی که تو داری رو عملی می کنیم. می تونیم با هم بگردیم و یه خونه ی خوشگل بگیریم و زندگیمونو اونجا شروع کنیم!
حالا تنها بهت بود که از نگاهش می خواندم. شوق و یا ناراحتی نه... فقط انگار غیر منتظره ترین خبر را شنیده است. بیشتر توضیح می دهم:
-من فکر می کنم این برای همه مون بهتره. اونجا که باشیم می تونیم بیشتر با خانواده ات وقت بگذرونیم. دیگه لازم نیست هربار موقع خداحافظی مامانت اونقدر اشک بریزه. یا رزا گردن حاجی رو سفت بچسبه و بغض کنه. دیگه می تونیم آخر هفته ها رو ما هم پیششون باشیم. تو به کارت نزدیک تری و به بابات برای اداره ی شرکت فشار نمیاد.
نمی خواستم فکر کند که من این تصمیم را تحت فشار خانواده اش گرفته ام. یا مثلا آن ها این پیشنهاد را داده اند.
چون چند بار شنیده بودم که منیر خانوم می گفت محمد مدام به ما تذکر می دهد که شهرزاد را تحت فشار نگذارید. تنم را جلو می کشم و یک دستم را یک طرف صورتش می گذارم و با لحن اغواکننده و دعوت کننده ای ادامه می دهم:
-درسته که خودشون چیزی نگفتن اما هربار که زنگ می زنم می شنوم که حاج خانوم میگه حاجی تا دیر وقت شرکته. درست نیست تو این سن که نیاز بیشتری به استراحت دارن ما به عنوان بچه هاشون تنهاشون بذاریم. اصلا خودمونم اونجا کس و کار دار تریم. می تونیم کمک حالشون باشیم. اصلا اونا کمک حال ما باشن.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
-می دونم و مطمئنم که پشیمونم نمیکنی محمد. من قرار نیست یه روز دو دستی تو سرم بکوبم که چرا اعتماد کردم، چرا در قلبمو دوباره باز کردم. اینا رو گفتم که بدونی چقدر برام ارزشمندی و تصمیمی که گرفتم برای چی بوده. تمام اینایی که گفتم تو گرفتن تصمیمم دخیل بودن!
حالا چشمانش کنجکاو به من دوخته شده و منتظرانه به دهانم نگاه می کند. نفس عمیقی از این همه تند حرف زدن می کشم و ادامه می دهم:
-با مامان صحبت کردم. با پولی که از فروش خونه به دست میاریم یه خونه نقلی همون دور و اطراف خودتون می گیریم. مامان اونجا می مونه و ما هم... خب هر تصمیمی که تو داری رو عملی می کنیم. می تونیم با هم بگردیم و یه خونه ی خوشگل بگیریم و زندگیمونو اونجا شروع کنیم!
حالا تنها بهت بود که از نگاهش می خواندم. شوق و یا ناراحتی نه... فقط انگار غیر منتظره ترین خبر را شنیده است. بیشتر توضیح می دهم:
-من فکر می کنم این برای همه مون بهتره. اونجا که باشیم می تونیم بیشتر با خانواده ات وقت بگذرونیم. دیگه لازم نیست هربار موقع خداحافظی مامانت اونقدر اشک بریزه. یا رزا گردن حاجی رو سفت بچسبه و بغض کنه. دیگه می تونیم آخر هفته ها رو ما هم پیششون باشیم. تو به کارت نزدیک تری و به بابات برای اداره ی شرکت فشار نمیاد.
نمی خواستم فکر کند که من این تصمیم را تحت فشار خانواده اش گرفته ام. یا مثلا آن ها این پیشنهاد را داده اند.
چون چند بار شنیده بودم که منیر خانوم می گفت محمد مدام به ما تذکر می دهد که شهرزاد را تحت فشار نگذارید. تنم را جلو می کشم و یک دستم را یک طرف صورتش می گذارم و با لحن اغواکننده و دعوت کننده ای ادامه می دهم:
-درسته که خودشون چیزی نگفتن اما هربار که زنگ می زنم می شنوم که حاج خانوم میگه حاجی تا دیر وقت شرکته. درست نیست تو این سن که نیاز بیشتری به استراحت دارن ما به عنوان بچه هاشون تنهاشون بذاریم. اصلا خودمونم اونجا کس و کار دار تریم. می تونیم کمک حالشون باشیم. اصلا اونا کمک حال ما باشن.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر