کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
#پارت۷۸۲



این چند ساعت همش اتفاقی که با کارگرهای پدرش در حیاط خانه شان افتاده بود در نظرم می آمد.


فکر می کردم که اگر به او بگویم صبح به دیدن صدرا رفته ام و او شبیه آن روزش عربده های بلند سر بدهد چه می شود؟

از تصورش هم چهار ستون بدنم به لرز می افتاد. حالا به خود این نوید را می دهم که آن روز و ان اتفاق یک واکنش آنی و از سر ناامیدی بود. که هم مریض بود و هم تحت فشار و تنش چند روزه ای که بینمان وجود داشت، بود.


بازوهایم را روی ران های جفت شده ام گذاشته بودم و رو به جلو خم شده بودم. نگاهش نمی کردم و هردو انگار به این لحظاتی که آبستن سکوت بودند نیاز داشتیم تا حرف هایی که بینمان رد و بدل شد را حلاجی کنیم.


بعد به این نتیجه می رسم که اینجا ماندنم هیچ فایده ای ندارد. می توانستم در اتاقم دور از محمدی که وقتی یک پشه ی نر را در نزدیکی من می بیند و چهره عوض می کند به حرف هایش فکر کنم!


تکیه ام را از پاهایم می گیرم و نفسم را فوت می کنم. کف دستانم را روی تخت قرار می دهم و با لحن دلخوری لب می زنم:


-من برم یه موقع رزا بیدار می شه بهونه امو می گیره. شبت به خیر!


دروغ که حناق نمی شد! دختر من در اتاقی جداگانه از من و کاملا مستقل می خوابید و هرگز بهانه ی مرا نمی گرفت!


اما من... هم دلخور بودم و هم نمی خواستم که به آن اعتراف کنم! نمی خواستم به آن اشاره کنم و می خواستم که محمد بداند و بفهمد که دلخورم! عجیب که نبودم ها؟


تا می خواهم بدنم را از تختش جدا کنم تنش را روی تخت دراز می کند و سرش را روی پای من قرار می دهد. شوکه شده به اویی نگاه می کنم که اصلا به روی خودش نمی آورد!


به پهلو می چرخد و اولین چیزی که حس می کنم نفس های داغ و پر حرارتش روی شکمم است.


حس قلقلکی زیر پوستم می چرخد و راست تر در جایم می نشینم! چشم هایش را بسته و جای سرش را روی پایم صاف می کند!

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر