#پارت۷۲۲
من هم از خدا خواسته مثل خودش با ژست فرمال و کاملا رسمی پاسخش را می دهم.
-بابت قدم نو رسیده تونم تبریک می گم. انشالله قدمش خیر باشه.
چند قدم بینمان را طی می کند و درست مقابلم می ایستد. دستش را روی بازویم قرار می دهد و من تلاش می کنم تا جاخوردگی واضحم را از این حرکتش نشان ندهم.
-ممنونم شهرزاد جان. انشالله خدا بهت نظر کنه، دوباره قسمت شما!
سر جایم خشک می شوم. همه ی اعضای بدنم به جز لب هایم که به پوزخندی مزین شده اند، بی حرکت می مانند.
مبهوت این زن بودم و من شهرزاد نبودم اگر نمی فهمیدم که این را به طعنه به من گفت!
جوری که انگار به چیزی اشاره کرده باشد که من هرگز نمی توانم داشته باشم. چقدر حقیر...!
فکر می کند که با این حرف ها می تواند دل مرا بسوزاند؟
البته که جانم برای رزا در می رود و بزرگترین شادی زندگی من است اما فرزند آوری افتخار بزرگی نیست! وقتی برای بچه داشتن حتی نیاز نیست انسان باشی! دو حیوان هم می توانند بچه داشته باشند! کجای این افتخار دارد؟
وقتی توانستی فرزندی تربیت کنی که مایه ی افتخار خود و جامعه اش باشد به خودت افتخار کن!
سرت را بالا بگیر و بگو او فرزندی ست که من به دنیا آورده ام! چطور این ها را باید به او حالی می کردم؟
البته گفتن این ها وظیفه ی من نبود و آنقدری برای من مهم نبود که به او توضیح بدهم.!
بگذار در جهالت خود بماند!
هیچ چیز در جوابش نمی گویم. تنم را فاصله می دهم تا دستش از روی بازویم بیفتد و بعد رو به محدثه می کنم:
-محدثه جان سرویس کجاست؟ می شه راهنماییم کنی؟
مردمک های دودوزنش حواسم را به منیر خانوم و مامان جلب می کند.
مامان با چهره ای بهت زده توام با خنده داشت یلدا را نگاه می کرد و منیر خانوم داشت رنگ به رنگ می شد.
-بیا عزیزم... بیا بریم اتاقتونو بهت نشون می دم. پری خانوم شمام تشریف بیارین.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
من هم از خدا خواسته مثل خودش با ژست فرمال و کاملا رسمی پاسخش را می دهم.
-بابت قدم نو رسیده تونم تبریک می گم. انشالله قدمش خیر باشه.
چند قدم بینمان را طی می کند و درست مقابلم می ایستد. دستش را روی بازویم قرار می دهد و من تلاش می کنم تا جاخوردگی واضحم را از این حرکتش نشان ندهم.
-ممنونم شهرزاد جان. انشالله خدا بهت نظر کنه، دوباره قسمت شما!
سر جایم خشک می شوم. همه ی اعضای بدنم به جز لب هایم که به پوزخندی مزین شده اند، بی حرکت می مانند.
مبهوت این زن بودم و من شهرزاد نبودم اگر نمی فهمیدم که این را به طعنه به من گفت!
جوری که انگار به چیزی اشاره کرده باشد که من هرگز نمی توانم داشته باشم. چقدر حقیر...!
فکر می کند که با این حرف ها می تواند دل مرا بسوزاند؟
البته که جانم برای رزا در می رود و بزرگترین شادی زندگی من است اما فرزند آوری افتخار بزرگی نیست! وقتی برای بچه داشتن حتی نیاز نیست انسان باشی! دو حیوان هم می توانند بچه داشته باشند! کجای این افتخار دارد؟
وقتی توانستی فرزندی تربیت کنی که مایه ی افتخار خود و جامعه اش باشد به خودت افتخار کن!
سرت را بالا بگیر و بگو او فرزندی ست که من به دنیا آورده ام! چطور این ها را باید به او حالی می کردم؟
البته گفتن این ها وظیفه ی من نبود و آنقدری برای من مهم نبود که به او توضیح بدهم.!
بگذار در جهالت خود بماند!
هیچ چیز در جوابش نمی گویم. تنم را فاصله می دهم تا دستش از روی بازویم بیفتد و بعد رو به محدثه می کنم:
-محدثه جان سرویس کجاست؟ می شه راهنماییم کنی؟
مردمک های دودوزنش حواسم را به منیر خانوم و مامان جلب می کند.
مامان با چهره ای بهت زده توام با خنده داشت یلدا را نگاه می کرد و منیر خانوم داشت رنگ به رنگ می شد.
-بیا عزیزم... بیا بریم اتاقتونو بهت نشون می دم. پری خانوم شمام تشریف بیارین.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر