کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.82K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.2K links
Download Telegram
#پارت۷۱۷


محمد هم محمد آن روزها نیست! آن روزهایی که من از پی او می دویدم اما باز هم، همپای قدم های بلند او نمی شدم.


ما حالا در کنار هم آسه آسه پرسه می زنیم. حالا محمد تا من و رزا را در کنار خودش نبیند قدم از قدم بر نمی دارد. ما قرار نبود باز وسط راه رها شویم.


من و دخترم حالا بابا محمد داشتیم. بابا محمدی که قرار نبود دستمان را رها کند.


قسم خورده بود! برای داشتنمان از همه چیزش گذشته بود. همه چیز و همه کس!


بدون هیچ قولی از جانب من حاضر بود دور از دیارش زندگی کند فقط نزدیک ما باشد. این محمد تکیه کردن داشت! این محمد حامی قابل اعتماد بود.


من می توانستم دوباره اعتماد کنم؟ می توانستم! همین حالا هم به او اعتماد داشتم. وگرنه هرگز او را مقابل بقیه نمی بوسیدم.


محمد راست می گفت. من او را به سبک خودم پذیرفته بودم!


من هم داشتم درمان می شدم؟ شاید معجزه آن قدرها که می گویند غریب الوقوع نیست!


شعله ی رقصان درون گورستان خاکستر شده ی دلم گواهش بود! تب تن یخ زده ام، چشمان منتظر به شوق دیدارش حجت این واقعه!


من محمد را می خواستم! می خواستم!

***



-الو... جانم؟ بچه ها خوابن آروم حرف می زنم. تا بیست دقیقه دیگه اونجاییم. نمی دونم هرطور خودتون صلاح می دونین. باشه. خداحافظ.


چشم باز می کنم و نگاهم به صورت محمد می افتد. حین رانندگی نیم نگاهی به من می کند و می گوید:


-بیدارت کردم؟ ببخشید عزیزم. حاج خانوم بود جواب نمی دادم نگران می شد.


نگاه به جاده می کنم و می فهمم که خیلی نزدیکیم و همانطور که محمد گفت چند دقیقه بعد می رسیدیم.


خمیازه ای می کشم و دست هایم را می کشم و به عقب نگاه می کنم و در همان حین می گویم:


-نه خیلی خوابیدم... ببخشید تنها موندی.


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر