#پارت۷۱۵
چشمانش برایم خاطره ی صدها سالی که در ذهنم با او زندگی کرده بودم را زنده می کند!
سال هایی که روح او و تن من از آن بی خبرند!
اما روح من؟ تک به تک لحظاتش را از بر است. رویا بافته و آن را زندگی کرده است!
هر بار که از خواب بیدارش کرده ام، با هم قدم زده ایم، جشن تولد گرفته ایم، مسافرت رفته ایم، هر بار که غذا پخته ایم و روی زمین کنار سفره ی کوچک گلداری با عشق نشسته ایم این گونه نگاهم می کرده است!
-شهرزاد؟
-جانم؟
از لای در عقب می کشد. در را محکم به هم می کوبد. چند قدم بلند برمی دارد و به طرفم می آید. همه ی این ها در کسری از ثانیه هاست!
تنش را به تنم می ساید و با هول کوچکی من اجبارا عقب می روم.
از درگاه که رد می شوم و کاملا در محوطه ی حیاط قرار می گیرم خم می شود و لب هایش را به گونه ام می چسباند.
دستم روی بازویش می نشیند. نفسم حبس می شود و او مجال نفس کشیدن نمی دهد!
اول... باز و بسته شدن لب هایش هنگام حرف زدن!
دوم... تب داغ نفس هایش...
و در آخر حرف هایش را درک کردم!
-محمد بدهکار عزیزکرده اش نمی مونه! هیچوقت! شبت بخیر دار و ندارم!
قدم هایش را بی معطلی به سمت اتومبیلش برداشت و این بار دیگر تا پشت فرمان ننشست و به راه نیفتاد نگاهم نکرد!
نوک دو انگشتش را به شقیقه اش چسباند و بعد به طرف من نشانه رفت و بعد دیگر اثری از او در خیابان نماند!
آثار بودنش همه در من و بر من مانده بود! یک تن طعنه زن به کوره ی آتش و یک سینه ی سنگین از نفس های حبس شده!
مهر داغ لب هایش و ارتعاش صدایش در حلزونی گوش های وامانده ی من!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
چشمانش برایم خاطره ی صدها سالی که در ذهنم با او زندگی کرده بودم را زنده می کند!
سال هایی که روح او و تن من از آن بی خبرند!
اما روح من؟ تک به تک لحظاتش را از بر است. رویا بافته و آن را زندگی کرده است!
هر بار که از خواب بیدارش کرده ام، با هم قدم زده ایم، جشن تولد گرفته ایم، مسافرت رفته ایم، هر بار که غذا پخته ایم و روی زمین کنار سفره ی کوچک گلداری با عشق نشسته ایم این گونه نگاهم می کرده است!
-شهرزاد؟
-جانم؟
از لای در عقب می کشد. در را محکم به هم می کوبد. چند قدم بلند برمی دارد و به طرفم می آید. همه ی این ها در کسری از ثانیه هاست!
تنش را به تنم می ساید و با هول کوچکی من اجبارا عقب می روم.
از درگاه که رد می شوم و کاملا در محوطه ی حیاط قرار می گیرم خم می شود و لب هایش را به گونه ام می چسباند.
دستم روی بازویش می نشیند. نفسم حبس می شود و او مجال نفس کشیدن نمی دهد!
اول... باز و بسته شدن لب هایش هنگام حرف زدن!
دوم... تب داغ نفس هایش...
و در آخر حرف هایش را درک کردم!
-محمد بدهکار عزیزکرده اش نمی مونه! هیچوقت! شبت بخیر دار و ندارم!
قدم هایش را بی معطلی به سمت اتومبیلش برداشت و این بار دیگر تا پشت فرمان ننشست و به راه نیفتاد نگاهم نکرد!
نوک دو انگشتش را به شقیقه اش چسباند و بعد به طرف من نشانه رفت و بعد دیگر اثری از او در خیابان نماند!
آثار بودنش همه در من و بر من مانده بود! یک تن طعنه زن به کوره ی آتش و یک سینه ی سنگین از نفس های حبس شده!
مهر داغ لب هایش و ارتعاش صدایش در حلزونی گوش های وامانده ی من!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر