کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
#پارت۷۱۲

آن قدر عشوه می ریخت موقع حرف زدن که من به جای محمد دل ضعفه گرفته بودم.


محمد مدام می بوسیدش و از ذوق تنگ در آغوش می کشیدش. چند دقیقه ای ست که ایستاده ایم تا رزا خانوم مراسم خداحافظی را به جا بیاورد.


-برو مسواکتو بزن زود بخواب فردا می خوایم همه با هم بریم مسافرت. رفیق بابا باید حواسش باشه بابا خوابش نبره پشت فرمون باشه؟


خوشش می آمد که محمد کارهای مهم به او بسپارد یا برای چیزی روی او حساب کند. بی نهایت از مسئولیت گرفتن لذت می برد.


سرش را با جدیت تکان داد و پلکش را برای اطمینان روی هم نهاد. شب بخیر گفت و بدو بدو به طرف اتاقش رفت و محمد قد راست کرد و به سمت من برگشت.


-وقتی اینجوری دلبری می کنه دلم ضعف می ره براش... پای رفتنم سست میشه!

-همینجوریه خاله ریزه. یه روزایی که ماموریت یه روزه بهم می خورد می رفتم شهرای اطراف شب برنمی گشتم، زنگ که می زد اونقدر زبون می ریخت، اونقدر ادا و اطوار می اومد تا به غلط کردن میفتادم که چرا شبونه برنگشتم پیشش!


برای لحظه ای غرق در خاطراتی که از آن شب ها با او داشتم و تماس های طولانیمان تا وقتی به خواب برود شدم.


وقتی به خود آمدم که دیدم چهره ی محمد که در هم شده است. لبخند روی لب هایم خشکید.


تنها چند ثانیه طول می کشد تا به دلیل تعمق فکرش پی ببرم. حرفی نمی زنم. چند لحظه می ایستم تا او بپرسد اما به جای آن می گوید:


-تا دم در یه کوچولو قدم بزنیم؟


با سر تائید می کنم. شال و مانتویم را بر می دارم و با هم حیاط کوچک خانه را رد می کنیم و دم در که می رسیم برابرم می ایستد.


سر پایین انداخته و با سوییچ درون دستش بازی می کند.

-محمد؟ چیزی شده؟

رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر