#پارت۶۹۵
شمرده شمرده برایش توضیح و داد و رزا در فکر فرو می رود. بعد از چند لحظه که نگاه محمد را بی جواب نگذاشته لب می زند:
-یعنی فلدا می خوای منو ببلی سینما... شاید بلیم شاید نلیم ولی من هم املوز خوش باشم هم فلدا؟
لب هایم را به موقع در دهانم می کشم تا جلوی خنده ام را بگیرم! بیخودی نبود که... دخترم نوه ی تاجر موفق جهانگیر خان فرهمند بود!
محمد پلک زد و پشت سرش را خاراند. به نظر گیج شده می آمد. دست دخترکم را گرفتم و توجهش را به سوی خودم خواندم.
-یعنی این که شاید در آینده تو داداش داشته باشی شایدم نداشته باشی. اما این اتفاق اگر بخواد بیفته مال چند سال دیگه ست. تو از الان نباید بهش فکر کنی. می تونی زندگیتو بکنی تا ببینی چی پیش میاد.
سرش را به نشانه ی فهمیدن تکان داد و بالاخره رضایت داد تا این بازجویی تمام شود.
تبش را چک می کنم و در مقابل اصرار محمد برای اینکه او را پیش پزشک ببریم می ایستم.
مطمئنم که نیازی نبود. حالش وخیم نبود و مامان به تنهایی می توانست با سوپ و جوشاندنی از او مراقبت کند.
او را به سمت اتاقش می فرستم تا لباس هایش را عوض کند. به محض اینکه از اتاق می رود محمد نزدیکم می شود.
یکی از دستانش را از پشت کمرم و یکی را از روی شکمم رد می کند و روی کتفم را می بوسد و در گوشم می گوید:
-صبح بخیر خانومم!
صبح به خیری که می گوید، از آن هایی است که یک زوج عاشق پس یه شب رمانتیک و پیش از شروع روزشان به هم می گفتند!
و قرار بود که یک رابطه ی معمولی بین ما باشد تا از اخلاقیات پنهان هم مطلع شویم.
نه اینکه من پیش از طلوع آفتاب از اتاق او سر در بیاورم. نه اینکه او را بی مهابا ببوسم و او بی مهابا دل ببرد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
شمرده شمرده برایش توضیح و داد و رزا در فکر فرو می رود. بعد از چند لحظه که نگاه محمد را بی جواب نگذاشته لب می زند:
-یعنی فلدا می خوای منو ببلی سینما... شاید بلیم شاید نلیم ولی من هم املوز خوش باشم هم فلدا؟
لب هایم را به موقع در دهانم می کشم تا جلوی خنده ام را بگیرم! بیخودی نبود که... دخترم نوه ی تاجر موفق جهانگیر خان فرهمند بود!
محمد پلک زد و پشت سرش را خاراند. به نظر گیج شده می آمد. دست دخترکم را گرفتم و توجهش را به سوی خودم خواندم.
-یعنی این که شاید در آینده تو داداش داشته باشی شایدم نداشته باشی. اما این اتفاق اگر بخواد بیفته مال چند سال دیگه ست. تو از الان نباید بهش فکر کنی. می تونی زندگیتو بکنی تا ببینی چی پیش میاد.
سرش را به نشانه ی فهمیدن تکان داد و بالاخره رضایت داد تا این بازجویی تمام شود.
تبش را چک می کنم و در مقابل اصرار محمد برای اینکه او را پیش پزشک ببریم می ایستم.
مطمئنم که نیازی نبود. حالش وخیم نبود و مامان به تنهایی می توانست با سوپ و جوشاندنی از او مراقبت کند.
او را به سمت اتاقش می فرستم تا لباس هایش را عوض کند. به محض اینکه از اتاق می رود محمد نزدیکم می شود.
یکی از دستانش را از پشت کمرم و یکی را از روی شکمم رد می کند و روی کتفم را می بوسد و در گوشم می گوید:
-صبح بخیر خانومم!
صبح به خیری که می گوید، از آن هایی است که یک زوج عاشق پس یه شب رمانتیک و پیش از شروع روزشان به هم می گفتند!
و قرار بود که یک رابطه ی معمولی بین ما باشد تا از اخلاقیات پنهان هم مطلع شویم.
نه اینکه من پیش از طلوع آفتاب از اتاق او سر در بیاورم. نه اینکه او را بی مهابا ببوسم و او بی مهابا دل ببرد.
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر