#پارت۶۲۱
انگار دست روی بد نقطه ای گذاشته بود. نفسش گرفت. چرخید و به او پشت کرد. دست هایش را درون موهایش کشید و چند قدم دور شد.
وقتی دوباره مقابلش ایستاد چشمانش دیگر مهربان نبودند. جدی و حتی کمی غیظ داشتند.
-تو هرچیزی که از من بخوای من برات انجام می دم. هر شرطی داشته باشی می پذیرم، فقط در مقابل ازت می خوام تو هم به این حساسیت من احترام بذاری. می دونم خواسته ی خیلی خیلی زیادیه که ازت بخوام برخلاف چیزی که می خوای باشی. اما...
شهرزاد می فهمید که حتی برای به زبان آوردنش هم درد می کشد.
که با همه ی وجود از خودش برای گفتنش متنفر می شود اما بالاخره زبان باز می کند و می گوید:
-من ازت نمی خوام چادری باشی، من هیچوقت لباس بد تو تن تو ندیدم... منظورم اینه که همیشه لباسات پوشیده ان اما ممکنه کمی کوتاه یا تنگ باشن، و شال سر کردنت... یکم... یه کوچولو میتونی تو این قسمتا رعایت کنی؟ لطفا... من ده قدم برمی دارم توام یه قدم بیا سمتم، منو وسط راه ببین؟
چشمانش ملتمسانه خیره دلبرکش شده و شهرزاد به این فکر می کند که او هیچ وقت با اصل حجاب مشکلی نداشته و ندارد!
این نبود که بر ضدش باشم. انتخاب لباس هایش هیچ وقت به نوعی نبوده که جایی از بدنش بیرون باشد، به قول محمد شاید مانتوی کوتاه پوشیده باشد، شاید بلیز و شلوار جلوی نامحرم پوشیده باشد و یا شال سر نکرده نباشد اما ته خلافش همین بود!
اون روز به خاطر نگه داشتن حرمت خانه ی جهانگیر خان، به حرمت مهمان بودنش شال سر کرده بود، به حرمت این چشمان ملتمس و عاشق نمی توانست کمی کوتاه بیاید؟
به قول او یک قدم بردارد و او را وسط راه ببیند؟
سرش را پایین می اندازد. سختش می شد؟
شاید... ولی زندگی چیزی جز این بالا و پایین ها نبود! قدمی به سمتش می رود و سر بالا می برد.
با اعتماد به نفسی که نمی داند از کجا به رگ هایش تزریق شده لبخند آرامی می زند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
انگار دست روی بد نقطه ای گذاشته بود. نفسش گرفت. چرخید و به او پشت کرد. دست هایش را درون موهایش کشید و چند قدم دور شد.
وقتی دوباره مقابلش ایستاد چشمانش دیگر مهربان نبودند. جدی و حتی کمی غیظ داشتند.
-تو هرچیزی که از من بخوای من برات انجام می دم. هر شرطی داشته باشی می پذیرم، فقط در مقابل ازت می خوام تو هم به این حساسیت من احترام بذاری. می دونم خواسته ی خیلی خیلی زیادیه که ازت بخوام برخلاف چیزی که می خوای باشی. اما...
شهرزاد می فهمید که حتی برای به زبان آوردنش هم درد می کشد.
که با همه ی وجود از خودش برای گفتنش متنفر می شود اما بالاخره زبان باز می کند و می گوید:
-من ازت نمی خوام چادری باشی، من هیچوقت لباس بد تو تن تو ندیدم... منظورم اینه که همیشه لباسات پوشیده ان اما ممکنه کمی کوتاه یا تنگ باشن، و شال سر کردنت... یکم... یه کوچولو میتونی تو این قسمتا رعایت کنی؟ لطفا... من ده قدم برمی دارم توام یه قدم بیا سمتم، منو وسط راه ببین؟
چشمانش ملتمسانه خیره دلبرکش شده و شهرزاد به این فکر می کند که او هیچ وقت با اصل حجاب مشکلی نداشته و ندارد!
این نبود که بر ضدش باشم. انتخاب لباس هایش هیچ وقت به نوعی نبوده که جایی از بدنش بیرون باشد، به قول محمد شاید مانتوی کوتاه پوشیده باشد، شاید بلیز و شلوار جلوی نامحرم پوشیده باشد و یا شال سر نکرده نباشد اما ته خلافش همین بود!
اون روز به خاطر نگه داشتن حرمت خانه ی جهانگیر خان، به حرمت مهمان بودنش شال سر کرده بود، به حرمت این چشمان ملتمس و عاشق نمی توانست کمی کوتاه بیاید؟
به قول او یک قدم بردارد و او را وسط راه ببیند؟
سرش را پایین می اندازد. سختش می شد؟
شاید... ولی زندگی چیزی جز این بالا و پایین ها نبود! قدمی به سمتش می رود و سر بالا می برد.
با اعتماد به نفسی که نمی داند از کجا به رگ هایش تزریق شده لبخند آرامی می زند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر