کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
28.9K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
#پارت۶۱۲

صداقت در نگاهش موج می زند...


-به خاطر خودم! در کمال خودخواهی می خواستم صاحب اون نگاه رو برای خودم داشته باشم! می خواستم اون جنس خالص محبت رو بیشتر توی زندگیم داشته باشم. می خواستم بیشتر و بیشتر ازت بگیرم! اما چیزی به تو ندادم! محبت می گرفتم و محبت نکردم! توی خودم غرق بودم... توی خودخواهیام...!


با چنان نفرتی از خودش می گوید که شهرزاد را شوکه می کند. محمد این تصویر وحشتناکی که از خود ساخته، نبود. که اگر بود شهرزاد روز به روز بیشتر درگیرش نمی شد!


-محمد؟


سر می چرخاند. چشمان مشکی و شیشه ای اش را به چشمان شهرزاد می دوزد و لب هایش را روی هم می فشارد.


منتظر نگاهش می کند. می خواهد بداند که چرا با این لحن صدایش کرده، انقدر با تعجب و کمی حرص...


دعا می کند که شهرزاد امشب را به دلش تخفیف دهد. حالش را خراب تر نکند. امشب نمی خواست تلخی ها را دوره کنند. اصلا نفهمید چطور شد که به این جا رسیدند.


-محبت یه جعبه ی کادو نیست. که با چشم دیده بشه و با دست بشه لمسش کرد. محبت یه حسه... مثل یه طناب... که دو سرش وصله... به آدما! بدون آدما، اون یه طنابه! هیچ معنایی نداره. این آدمان که به اون معنی میدن. حتی اگر یه نفر سر این طناب رو شل بگیره و رهاش کنه اون جریان برقرار نمی شه. پس هیچ چیز یه طرفه نبوده! متوجهی چی می گم؟


برای لحظاتی سکوت می کند و فقط خیره نگاهش می کند. دلش آرام گرفته است. حداقل او را بد مطلق نمی داند.


او هم در آن مدت لحظات خوشی داشته که با آن ها محمد را به خاطر بیاورد.


-تو خوبی که این طوری فکر می کنی. اینکه می تونی بعد از همه چیزایی که از سر گذروندیم خوبی ها را به خاطر بیاری همش نشون از قلب پاکت داره. اما من سعی کردم خیلیاشو فراموش کنم. لازم بود که فراموش کن تا بتونم به زندگی برگردم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت۶۱۲


صداقت در نگاهش موج می زند...


-به خاطر خودم! در کمال خودخواهی می خواستم صاحب اون نگاه رو برای خودم داشته باشم! می خواستم اون جنس خالص محبت رو بیشتر توی زندگیم داشته باشم. می خواستم بیشتر و بیشتر ازت بگیرم! اما چیزی به تو ندادم! محبت می گرفتم و محبت نکردم! توی خودم غرق بودم... توی خودخواهیام...!


با چنان نفرتی از خودش می گوید که شهرزاد را شوکه می کند. محمد این تصویر وحشتناکی که از خود ساخته، نبود. که اگر بود شهرزاد روز به روز بیشتر درگیرش نمی شد!


-محمد؟


سر می چرخاند. چشمان مشکی و شیشه ای اش را به چشمان شهرزاد می دوزد و لب هایش را روی هم می فشارد.


منتظر نگاهش می کند. می خواهد بداند که چرا با این لحن صدایش کرده، انقدر با تعجب و کمی حرص...


دعا می کند که شهرزاد امشب را به دلش تخفیف دهد. حالش را خراب تر نکند. امشب نمی خواست تلخی ها را دوره کنند. اصلا نفهمید چطور شد که به این جا رسیدند.


-محبت یه جعبه ی کادو نیست. که با چشم دیده بشه و با دست بشه لمسش کرد. محبت یه حسه... مثل یه طناب... که دو سرش وصله... به آدما! بدون آدما، اون یه طنابه! هیچ معنایی نداره. این آدمان که به اون معنی میدن. حتی اگر یه نفر سر این طناب رو شل بگیره و رهاش کنه اون جریان برقرار نمی شه. پس هیچ چیز یه طرفه نبوده! متوجهی چی می گم؟


برای لحظاتی سکوت می کند و فقط خیره نگاهش می کند. دلش آرام گرفته است. حداقل او را بد مطلق نمی داند.


او هم در آن مدت لحظات خوشی داشته که با آن ها محمد را به خاطر بیاورد.


-تو خوبی که این طوری فکر می کنی. اینکه می تونی بعد از همه چیزایی که از سر گذروندیم خوبی ها را به خاطر بیاری همش نشون از قلب پاکت داره. اما من سعی کردم خیلیاشو فراموش کنم. لازم بود که فراموش کن تا بتونم به زندگی برگردم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر