#پارت۵۰۶
می خندد... آرام و آرامش دهنده...
-به خدا که این پسر از بس سرش تو لاک خودش بوده انقدر تو حساب و کتاب و بازار بوده بلد نیست دو کلوم آدم واری صحبت کنه.
همه چیز را بد فهمیده بود...
-ایـ...نطوری نیست!
-چی اینطوری نیست؟ نگاهاشو به خودت دیدی؟ مثل پرونه دورت می گرده و پر پر می زنه و می بینه که به چشمت نمیاد و این براش از هر عذابی سخت تره. اما خوب کردی که ردش کردی مادر... رسم دلداری اینه؟ بیاد بگه به خاطر دخترمون زنم شو؟ چه جلافتا...
هنوز مژه هایش تر بود اما از ته دل می خندد و من همانطور که شوکه ی واکنش هایش به حرف هایم هستم همانطور هم شرم زده ام.
فکر می کرد که ناز دارم؟ ناز می کنم؟ جواب منفی داده بودم چون می خواستم بیشتر و بیشتر دنبال خودم بکشانمش؟
-حاج خانوم...؟
-جانم مادر...
به لکنت افتاده ام. عرق سردی از تیره ی پشتم راه گرفته...
-من... یعنی... درست نیست که بگم. اما فکر می کنم که بد متوجه منظورم شدین...
نگاهش بین چشمانم سرگردان می شود. دندانم را روی لب هایم می فشارم مشتم را روی پایم فشار می دهم و بالاخره جسارت گفتنش را در خودم می یابم...
-من راستشو بخواین... یه نفر هست، یکی که.... در واقع یه خواستگار دارم... و خب... دارم بهش جدی فکر می کنم...
***
ساعت از ده گذشته بود که توانست کارهایش را سر و سامان ببخشد. آنقدر این چند روزی که نبود همه چیز به هم ریخته بود که انگار هفته هاست سرکارش نبوده است!
و در تمام این چند روز محسن حتی به ذهنش نرسیده بود که به جای او به شرکت سر بزند. این بی مسئولیتی های محسن هیچ زمان تا این اندازه خسته اش نکرده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
می خندد... آرام و آرامش دهنده...
-به خدا که این پسر از بس سرش تو لاک خودش بوده انقدر تو حساب و کتاب و بازار بوده بلد نیست دو کلوم آدم واری صحبت کنه.
همه چیز را بد فهمیده بود...
-ایـ...نطوری نیست!
-چی اینطوری نیست؟ نگاهاشو به خودت دیدی؟ مثل پرونه دورت می گرده و پر پر می زنه و می بینه که به چشمت نمیاد و این براش از هر عذابی سخت تره. اما خوب کردی که ردش کردی مادر... رسم دلداری اینه؟ بیاد بگه به خاطر دخترمون زنم شو؟ چه جلافتا...
هنوز مژه هایش تر بود اما از ته دل می خندد و من همانطور که شوکه ی واکنش هایش به حرف هایم هستم همانطور هم شرم زده ام.
فکر می کرد که ناز دارم؟ ناز می کنم؟ جواب منفی داده بودم چون می خواستم بیشتر و بیشتر دنبال خودم بکشانمش؟
-حاج خانوم...؟
-جانم مادر...
به لکنت افتاده ام. عرق سردی از تیره ی پشتم راه گرفته...
-من... یعنی... درست نیست که بگم. اما فکر می کنم که بد متوجه منظورم شدین...
نگاهش بین چشمانم سرگردان می شود. دندانم را روی لب هایم می فشارم مشتم را روی پایم فشار می دهم و بالاخره جسارت گفتنش را در خودم می یابم...
-من راستشو بخواین... یه نفر هست، یکی که.... در واقع یه خواستگار دارم... و خب... دارم بهش جدی فکر می کنم...
***
ساعت از ده گذشته بود که توانست کارهایش را سر و سامان ببخشد. آنقدر این چند روزی که نبود همه چیز به هم ریخته بود که انگار هفته هاست سرکارش نبوده است!
و در تمام این چند روز محسن حتی به ذهنش نرسیده بود که به جای او به شرکت سر بزند. این بی مسئولیتی های محسن هیچ زمان تا این اندازه خسته اش نکرده بود.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر