#پارت۵۰۵
خودم هم میدانم که چقدر جملاتم را بی معنی کنار هم می چینم. یک دم از آینده ی محمد می گویم و یک دم از ارتباطش با رزا...
من می گفتم که محمد می تواند پدری کند بدون اینکه ما زن و شوهر باشیم.
می گفتم چرا انقدر سخت می گیری... و انگار کائنات عزمشان را جزم کرده بودند تا با تمام توان به من نشان دهند که چقدر همه چیز سخت و پیچیده است.
و من هیچی نشده به نفس نفس افتاده ام!
بازویم را نوازش می کند و با لحن بی نهایت مهربانی می گوید:
-می دونم مادر... می دونم دختر قشنگم... گریه نکن قربون اشکات برم. خدا منو نبخشه اگر یه لحظه راضی باشم به این حالت. ببینم چشماتو؟
خجالت می کشیدم. قرار نبود این طور خودم را ببازم. اما فشار این چند وقته، صحبت هایم با محمد، ناراحتی رزا، و حس خالصی که همیشه از این زن می گرفتم باعث شد تا سرریز شوم.
نگاه لرزانم را بالا می کشم و آب دهانم را قورت می دهم و او لبخند می زند. لبخندی پاک و بهشتی...
-جلوی محمد منم گریه می کنی؟ با این چشما؟
وا می روم و حس میکنم که خون گرمی با تمام قدرت به سمت صورتم حمله ور می شود.
-قربونت قشنگیات برم، منه مادر با دیدن چشمات نمی تونم فتبارک الله نگم، چه برسه به پسر من که به یه گوشه چشمت صدبار خودشو قربونیت می کنه.
قلبم می ایستد. به یکباره انگار صد و هشتاد درجه احساساتم را چرخاندند. بیشترین چیزی که حس می کردم شرم بود و شرم...
-مادر جون؟
-جون مادر؟ فکر می کنی من از دل پسرم خبر ندارم؟ محمد به تو که نگاه میکنه مثل شمع وار میره. بعد به تو گفته واسه خاطر رزا خانواده بشیم؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
خودم هم میدانم که چقدر جملاتم را بی معنی کنار هم می چینم. یک دم از آینده ی محمد می گویم و یک دم از ارتباطش با رزا...
من می گفتم که محمد می تواند پدری کند بدون اینکه ما زن و شوهر باشیم.
می گفتم چرا انقدر سخت می گیری... و انگار کائنات عزمشان را جزم کرده بودند تا با تمام توان به من نشان دهند که چقدر همه چیز سخت و پیچیده است.
و من هیچی نشده به نفس نفس افتاده ام!
بازویم را نوازش می کند و با لحن بی نهایت مهربانی می گوید:
-می دونم مادر... می دونم دختر قشنگم... گریه نکن قربون اشکات برم. خدا منو نبخشه اگر یه لحظه راضی باشم به این حالت. ببینم چشماتو؟
خجالت می کشیدم. قرار نبود این طور خودم را ببازم. اما فشار این چند وقته، صحبت هایم با محمد، ناراحتی رزا، و حس خالصی که همیشه از این زن می گرفتم باعث شد تا سرریز شوم.
نگاه لرزانم را بالا می کشم و آب دهانم را قورت می دهم و او لبخند می زند. لبخندی پاک و بهشتی...
-جلوی محمد منم گریه می کنی؟ با این چشما؟
وا می روم و حس میکنم که خون گرمی با تمام قدرت به سمت صورتم حمله ور می شود.
-قربونت قشنگیات برم، منه مادر با دیدن چشمات نمی تونم فتبارک الله نگم، چه برسه به پسر من که به یه گوشه چشمت صدبار خودشو قربونیت می کنه.
قلبم می ایستد. به یکباره انگار صد و هشتاد درجه احساساتم را چرخاندند. بیشترین چیزی که حس می کردم شرم بود و شرم...
-مادر جون؟
-جون مادر؟ فکر می کنی من از دل پسرم خبر ندارم؟ محمد به تو که نگاه میکنه مثل شمع وار میره. بعد به تو گفته واسه خاطر رزا خانواده بشیم؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر