#پارت۴۲۵
محمد انگار که به جای خلوت تری رفته که با خیال راحت با صدای آرام و لحن بی نهایت ملایمی می گوید:
-سلام به روی ماهت... بیام دنبالت؟
دنبال رزا نه! دنبال من! چون قرار بود ساعت شش بیاید و رزا را ببرد اما از آن روز که مرا به دفترش کشاند تا در مورد جشن امروز صحبت کنیم تا به امروز از او اصرار بوده که از ظهر به خانه شان بروم و از من انکار بوده و بس!
اما او خستگی ناپذیر بود انگار...
-خیرجناب. من بیام اونجا چکار کنم؟
-معلومه... خانومی! مگه باید چکار کنی؟ شما اینجا باش گه گاهی خودی نشون بدی انرژی بدی خستگی از بین ببری...
این محمد بود که شیطنت می کرد؟
باید باور می کردم آن مردی که روز اول در دفتر کارش حتی برای شنیدن صدایش در فکر زیر لفظی دادن بودم این چنین مزه پرانی ها و دلبری ها از بر است؟
دست خودم نیست که دل به دل شیطنت هایش می دهم و برای لحظه ای فراموش می کنم که با چه کسی صحبت می کنم...
-این همه کارایی که گفتی رو من انجام میدم؟ چقدر مهم بودم من نمی دونستم...
مهشید حوله پوش از در وارد می شود و وقتی مرا گوشی به دست روی تخت می بیند ابرویی بالا می اندازد تا ببیند با چه کسی صحبت می کنم.
انگشتم را روی بینی ام می گذارم و می گویم تا سکوت کند و صدایی در نیاورد.
-شما مهمی اما نه به خاطر کارایی که انجام میدی. حضورت مهمه... مایه ی تسلی خاطره... شما باشی همه چیز یه جوره دیگه قشنگه...
آب دهانم را قورت می دهم و نگاهم را به زیر می اندازم. نگاه موشکافانه ی مهشید می گفت که این التهاب درونی در صورتم هم بروز پیدا کرده که سریعا مقابلم می نشیند و سرش را نزدیک می آورد تا شاید چیزی بشنود.
لب های خشک شده ام را به داخل دهانم می کشم.
-ادامه نده لطفا...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
محمد انگار که به جای خلوت تری رفته که با خیال راحت با صدای آرام و لحن بی نهایت ملایمی می گوید:
-سلام به روی ماهت... بیام دنبالت؟
دنبال رزا نه! دنبال من! چون قرار بود ساعت شش بیاید و رزا را ببرد اما از آن روز که مرا به دفترش کشاند تا در مورد جشن امروز صحبت کنیم تا به امروز از او اصرار بوده که از ظهر به خانه شان بروم و از من انکار بوده و بس!
اما او خستگی ناپذیر بود انگار...
-خیرجناب. من بیام اونجا چکار کنم؟
-معلومه... خانومی! مگه باید چکار کنی؟ شما اینجا باش گه گاهی خودی نشون بدی انرژی بدی خستگی از بین ببری...
این محمد بود که شیطنت می کرد؟
باید باور می کردم آن مردی که روز اول در دفتر کارش حتی برای شنیدن صدایش در فکر زیر لفظی دادن بودم این چنین مزه پرانی ها و دلبری ها از بر است؟
دست خودم نیست که دل به دل شیطنت هایش می دهم و برای لحظه ای فراموش می کنم که با چه کسی صحبت می کنم...
-این همه کارایی که گفتی رو من انجام میدم؟ چقدر مهم بودم من نمی دونستم...
مهشید حوله پوش از در وارد می شود و وقتی مرا گوشی به دست روی تخت می بیند ابرویی بالا می اندازد تا ببیند با چه کسی صحبت می کنم.
انگشتم را روی بینی ام می گذارم و می گویم تا سکوت کند و صدایی در نیاورد.
-شما مهمی اما نه به خاطر کارایی که انجام میدی. حضورت مهمه... مایه ی تسلی خاطره... شما باشی همه چیز یه جوره دیگه قشنگه...
آب دهانم را قورت می دهم و نگاهم را به زیر می اندازم. نگاه موشکافانه ی مهشید می گفت که این التهاب درونی در صورتم هم بروز پیدا کرده که سریعا مقابلم می نشیند و سرش را نزدیک می آورد تا شاید چیزی بشنود.
لب های خشک شده ام را به داخل دهانم می کشم.
-ادامه نده لطفا...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪