#پارت۳۹۹
رنگ صورتش رفته رفته سرخ تر می شود و وقتی که می بیند من حرفی نمی زنم، نه تائید و نه رد می کنم نگاهش را از ما می گیرد.
سرش پایین می افتد و دستش را درون جیبش فرو می برد. قلبم بی امان می کوبد و دهانم خشک شده...
رزا را دور می زند و به سمتم قدم برمیدارد. چیزی زیر لب زمزمه می کند و نگاهش را از روی کفش هایم ذره ذره بالا می آورد.
تنم داغ می شود و بی جهت دستپاچه می شوم. شدت استرسم به حدی زیاد شد که دیگر دلم نمی خواست لحظه ای اینجا بمانم. می‌چرخم تا اتاقش را ترک کنم.
چند قدمی برمی دارم که صدای جیرینگ جیرینگ پابندم تنها صدایی است که درون اتاق می پیچد و حس می کنم نگاه محمد همچون یک سیخ داغ روی مچم پایم فرو می رود!
با تمام وجودم حسش می کردم!
قدم های شل شده ام را دوباره محکم می کنم که این بار صدای پر حرص و خشمگینش سرجایم نگهم می دارد...
-این پابندای بی صاحبتو یه روز چالشون می کنم من!
حس می کنم که هر آن ممکن است چشمانم از حدقه بیرون بزنند و مقابل پایم بیفتند! می چرخم و با بهت و خنده می گویم:
-جانم؟
دستش را مشت می کند و دو قدم بلند بر می‌دارد و مقابلم می ایستد! سرش را به صورتم نزدیک می کند و با نهایت تلاشی که دارد تا صدایش را در حد زمزمه پایین بیاورد از میان دندان های کلید شده اش می غرد:
-این لباس به نظرت مناسبه اومدن داخل شرکته؟ کدوم از کارمندای خانوممون رو دیدی که با پوششی غیر از پوشش اداری پاشونو اینجا گذاشته باشن؟
مات و مبهوت مانده ام و باورم نمی شود که انقدر وقیح باشد تا در مورد پوشش من این چنین محق نظر بدهد! و انتظار ندارد که من سکوت کنم و تماشایش کنم که؟
-حالت خوبه تو؟
ناباور خنده ای می کنم و گردنم را عقب می دهم و با لحنی میان بهت و خنده می گویم:
-محمد بهت هشدار می دم این بحث رو همین جا تمومش کنی! چون هیچ ارتباطی به تو نداره...اصلا دلم نمی خواد جلوی رزا با هم بحثمون بشه!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رنگ صورتش رفته رفته سرخ تر می شود و وقتی که می بیند من حرفی نمی زنم، نه تائید و نه رد می کنم نگاهش را از ما می گیرد.
سرش پایین می افتد و دستش را درون جیبش فرو می برد. قلبم بی امان می کوبد و دهانم خشک شده...
رزا را دور می زند و به سمتم قدم برمیدارد. چیزی زیر لب زمزمه می کند و نگاهش را از روی کفش هایم ذره ذره بالا می آورد.
تنم داغ می شود و بی جهت دستپاچه می شوم. شدت استرسم به حدی زیاد شد که دیگر دلم نمی خواست لحظه ای اینجا بمانم. می‌چرخم تا اتاقش را ترک کنم.
چند قدمی برمی دارم که صدای جیرینگ جیرینگ پابندم تنها صدایی است که درون اتاق می پیچد و حس می کنم نگاه محمد همچون یک سیخ داغ روی مچم پایم فرو می رود!
با تمام وجودم حسش می کردم!
قدم های شل شده ام را دوباره محکم می کنم که این بار صدای پر حرص و خشمگینش سرجایم نگهم می دارد...
-این پابندای بی صاحبتو یه روز چالشون می کنم من!
حس می کنم که هر آن ممکن است چشمانم از حدقه بیرون بزنند و مقابل پایم بیفتند! می چرخم و با بهت و خنده می گویم:
-جانم؟
دستش را مشت می کند و دو قدم بلند بر می‌دارد و مقابلم می ایستد! سرش را به صورتم نزدیک می کند و با نهایت تلاشی که دارد تا صدایش را در حد زمزمه پایین بیاورد از میان دندان های کلید شده اش می غرد:
-این لباس به نظرت مناسبه اومدن داخل شرکته؟ کدوم از کارمندای خانوممون رو دیدی که با پوششی غیر از پوشش اداری پاشونو اینجا گذاشته باشن؟
مات و مبهوت مانده ام و باورم نمی شود که انقدر وقیح باشد تا در مورد پوشش من این چنین محق نظر بدهد! و انتظار ندارد که من سکوت کنم و تماشایش کنم که؟
-حالت خوبه تو؟
ناباور خنده ای می کنم و گردنم را عقب می دهم و با لحنی میان بهت و خنده می گویم:
-محمد بهت هشدار می دم این بحث رو همین جا تمومش کنی! چون هیچ ارتباطی به تو نداره...اصلا دلم نمی خواد جلوی رزا با هم بحثمون بشه!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪