#پارت۳۹۷
دوست نداشتم با لباسی که سرکار با آن ظاهر شده ام با صدرا به کنسرت بروم. اگر امشب را قرار بود متفاوت از همیشه بگذرانم باید آن طور که شایسته است برایش حاضر شوم.
به خانه می رفتم و به بهترین شکل ممکن حاضر می شدم و رزا را با خودم می آوردم تا به شب پدر و دختریشان برسند.
مهشید هم به حتم با نریمان برنامه دارد و تنها نمی ماند. امشب هر کداممان برنامه ی خودمان را داشتیم و این خوب بود...
زندگی جریان دارد و ما باید بتوانیم مسیرمان را خودمان پیدا کنیم.
***
دست در دست رزا به سمت اتاق محمد می رویم.
وقتی به شرکت آمدم تصور کردم که وقتی از همیشه بیشتر آرایش کرده و مانتو بلند آجری رنگ و زرق و برق دار به همراه یک شال نازک کرمی رنگ سر کرده ام وجهه خوبی ندارد که وارد اتاق محمد شوم.
اما تا با او تماس گرفتم گفت به اتاقش برویم و من مردد بودم. کمی بیشتر به بهانه ی کار در اتاقم ماندم تا مطمئن شوم ساعت کاری گذشته و تقریبا همه شرکت را ترک کرده اند.
در می زنم و با بفرماییدش وارد اتاقش می شویم.
-خوش اومدی نور چشمام...!
زانوهایم شل می شوند و رزا به طرفش می دود و دستانش را به مقصد گردنش بالا می گیرد.
نباید وقتی دخترش را نور چشمم خطاب می کند نگاهش هم به سمت او باشد؟ چشم من را در نیاورد؟
-خوش اومدی قربونت برم من... خوبی دخترم؟
خدایا...! چه می شد اگر همین حالا دستانم را دور گردنم کلفتش می پیچیدم و تا جان در بدن داشتم فشار می دادم تا با آن لحن و لبخند شیطنت آمیز خوش آمد بعدی را رو به دخترش نگوید؟
خوب می داند که چطور با اعصاب من بازی می کند! و نمی دانم از دست او بیشتر عصبی باشم یا خودم!
قل قل احساسات لعنت شده ام را در دلم خفه می کنم و او همانطور که لب هایش به یک لبخند واقعی مزین است رو به هردوی ما می گوید:
-چند دقیقه صبر کنید کارم تمومه...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
دوست نداشتم با لباسی که سرکار با آن ظاهر شده ام با صدرا به کنسرت بروم. اگر امشب را قرار بود متفاوت از همیشه بگذرانم باید آن طور که شایسته است برایش حاضر شوم.
به خانه می رفتم و به بهترین شکل ممکن حاضر می شدم و رزا را با خودم می آوردم تا به شب پدر و دختریشان برسند.
مهشید هم به حتم با نریمان برنامه دارد و تنها نمی ماند. امشب هر کداممان برنامه ی خودمان را داشتیم و این خوب بود...
زندگی جریان دارد و ما باید بتوانیم مسیرمان را خودمان پیدا کنیم.
***
دست در دست رزا به سمت اتاق محمد می رویم.
وقتی به شرکت آمدم تصور کردم که وقتی از همیشه بیشتر آرایش کرده و مانتو بلند آجری رنگ و زرق و برق دار به همراه یک شال نازک کرمی رنگ سر کرده ام وجهه خوبی ندارد که وارد اتاق محمد شوم.
اما تا با او تماس گرفتم گفت به اتاقش برویم و من مردد بودم. کمی بیشتر به بهانه ی کار در اتاقم ماندم تا مطمئن شوم ساعت کاری گذشته و تقریبا همه شرکت را ترک کرده اند.
در می زنم و با بفرماییدش وارد اتاقش می شویم.
-خوش اومدی نور چشمام...!
زانوهایم شل می شوند و رزا به طرفش می دود و دستانش را به مقصد گردنش بالا می گیرد.
نباید وقتی دخترش را نور چشمم خطاب می کند نگاهش هم به سمت او باشد؟ چشم من را در نیاورد؟
-خوش اومدی قربونت برم من... خوبی دخترم؟
خدایا...! چه می شد اگر همین حالا دستانم را دور گردنم کلفتش می پیچیدم و تا جان در بدن داشتم فشار می دادم تا با آن لحن و لبخند شیطنت آمیز خوش آمد بعدی را رو به دخترش نگوید؟
خوب می داند که چطور با اعصاب من بازی می کند! و نمی دانم از دست او بیشتر عصبی باشم یا خودم!
قل قل احساسات لعنت شده ام را در دلم خفه می کنم و او همانطور که لب هایش به یک لبخند واقعی مزین است رو به هردوی ما می گوید:
-چند دقیقه صبر کنید کارم تمومه...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪