کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.4K links
Download Telegram
#پارت۳۴۶_

در میزنم و وارد می شوم. یک اتاق معمولی بود. دو صندلی چوبی قهوه ای کنار پنجره داشت و روی یکی از آن ها حاج فرهمند نشسته بود و دستش را روی به صندلی مقابلش می گیرد و من بدون تعارف می نشینم.


با کمری راست و سری بالا گرفته. پاهایم را به کنار جمع می کنم و دست هایم را در هم می برم.


نگاهی به او و بعد نگاهی به حیاطی که منظره ی زیبایی از این پنجره داشت می کنم.


کلامی حرف نمی زنم و توپ را در زمین او می اندازم. او صدایم کرده بود. او باید شروع می کرد.


و حالا من انتظار هر چیزی را از جانب او داشتم. بالاخره با صدای مردانه و خش دارش صدایم می کند و من شش دانگ حواسم را جمع او می کنم.


تمام تنم به حالت آماده باش بود. که چیزی را که نباید بشنوم و این جا را برای همیشه ترک کنم!


-اینطور که من شنیدم... یه مدت موقتی صیغه ی محمد شدی. حامله شدی و محمد رو در جریان این بارداری نمی ذاری. با شناسنامه ی سفید بدون سرپرست و بی پناه، با وضع مالی نا مناسب تصمیم می گیری که بچه ات رو نگه داری. چهار سال صبر می کنی و به محض اینکه پسر زن می گیره تصمیم می گیری که از این بچه پرده برداری کنی. قصه اینه یا اشتباه می کنم؟ اگر تصور کنیم که این بچه مال محمد باشه! بالاخره پسر من کسی نیست که گذشتن ازش برای کسی مثل شما عقلانی باشه!


پلکم می پرد. حس بد حقارت همچون خنجری در قلبم فرو می رود و تنم را به درد می نشاند.


انتظارش را داشتم مگر نه؟ این دست از حرف هایی که امثال این مرد قرار بود بارم کنند.


خوشحالم... خوشحالم که تمام پیکان هایش را به یکباره به سمتم پرتاب کرد. به یکباره غرق دردم کرد. بدتر از این که نمی شد دیگر!

لبخند می زنم. آرام و خونسرد...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳۴۶_

در میزنم و وارد می شوم. یک اتاق معمولی بود. دو صندلی چوبی قهوه ای کنار پنجره داشت و روی یکی از آن ها حاج فرهمند نشسته بود و دستش را روی به صندلی مقابلش می گیرد و من بدون تعارف می نشینم.


با کمری راست و سری بالا گرفته. پاهایم را به کنار جمع می کنم و دست هایم را در هم می برم.


نگاهی به او و بعد نگاهی به حیاطی که منظره ی زیبایی از این پنجره داشت می کنم.


کلامی حرف نمی زنم و توپ را در زمین او می اندازم. او صدایم کرده بود. او باید شروع می کرد.


و حالا من انتظار هر چیزی را از جانب او داشتم. بالاخره با صدای مردانه و خش دارش صدایم می کند و من شش دانگ حواسم را جمع او می کنم.


تمام تنم به حالت آماده باش بود. که چیزی را که نباید بشنوم و این جا را برای همیشه ترک کنم!


-اینطور که من شنیدم... یه مدت موقتی صیغه ی محمد شدی. حامله شدی و محمد رو در جریان این بارداری نمی ذاری. با شناسنامه ی سفید بدون سرپرست و بی پناه، با وضع مالی نا مناسب تصمیم می گیری که بچه ات رو نگه داری. چهار سال صبر می کنی و به محض اینکه پسر زن می گیره تصمیم می گیری که از این بچه پرده برداری کنی. قصه اینه یا اشتباه می کنم؟ اگر تصور کنیم که این بچه مال محمد باشه! بالاخره پسر من کسی نیست که گذشتن ازش برای کسی مثل شما عقلانی باشه!


پلکم می پرد. حس بد حقارت همچون خنجری در قلبم فرو می رود و تنم را به درد می نشاند.


انتظارش را داشتم مگر نه؟ این دست از حرف هایی که امثال این مرد قرار بود بارم کنند.


خوشحالم... خوشحالم که تمام پیکان هایش را به یکباره به سمتم پرتاب کرد. به یکباره غرق دردم کرد. بدتر از این که نمی شد دیگر!

لبخند می زنم. آرام و خونسرد...



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪