#پارت۳۲۰
مهشید که داخل می شود پیش از اینکه به خاطر رفتار تندم از او عذرخواهی کنم به سمتم می آید سرم را به شکمش می چسباند و دستش را نوازش وار روی شانه ام می کشد...
-می دونی که به خاطر تو اینجا اومدم، می دونی ام که به خاطرت تا قله ی قافم میام. من خاله نیستم بگم فرار و رفتن از تو بعیده... من می گم هرزمان برات سخت شد و دیدی نمی تونی تحمل کنی یه نگاهت کافیه که حاضر و آماده دم در منتظرت باشم تا با هم بذاریم و بریم و پشت سرمونم نگاه نکنیم! اینم می دونی دیگه؟
هیچ حرفی نداشتم! بغض داشتم و اشک شوق... دستم را محکم دورش می پیچم...
-می دونم...
-خوبه!
***
-تو دخیل ببندی پشت اون پنجره رزا زودتر نمیادا!
نیم چرخی می زنم و مامان را با دو فنجان چای در دست می بینم. یکی رو به سمتم جلو می آورد و با لبخند از دستش می گیرم.
-نه بخاطر اون نیست. فکرم مشغوله...
وقتی گفت که امشب رزا را به همراه مادر و خواهرش می خواهد به رستوران ببرد پیشنهاد دادم که با من به خانه بیاید رزا را با خود همراه کند و بعد به دنبال خانواده اش برود.
نمی دانم چرا اما انرژی دیدن حاج خانوم و محدثه را نداشتم. هردو انقدر مهربان و خوش برخورد بودند که من دلم نمی آمد با این بی حالی با آن ها روبرو شوم.
مطمئن بودم که محدثه هم به اندازه ی مادرش پر از مهر است، اما من حالم خوب نبود. این بار ترجیح می دادم دیدارمان در موقعیت بهتری صورت بگیرد.
-مشغول نباشه. با هرچیزی به وقتش روبرو شو... فکر و خیال الکی کردن فقط استرستو زیاد و می کنه.
قلپی از چای می خورم و نگاهم را به سمت خیابان تاریک و ساکت برمی گردانم.
در واقع خسته بودم. فقط در سکوت داشتم روز خسته کننده ام را مرور می کردم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مهشید که داخل می شود پیش از اینکه به خاطر رفتار تندم از او عذرخواهی کنم به سمتم می آید سرم را به شکمش می چسباند و دستش را نوازش وار روی شانه ام می کشد...
-می دونی که به خاطر تو اینجا اومدم، می دونی ام که به خاطرت تا قله ی قافم میام. من خاله نیستم بگم فرار و رفتن از تو بعیده... من می گم هرزمان برات سخت شد و دیدی نمی تونی تحمل کنی یه نگاهت کافیه که حاضر و آماده دم در منتظرت باشم تا با هم بذاریم و بریم و پشت سرمونم نگاه نکنیم! اینم می دونی دیگه؟
هیچ حرفی نداشتم! بغض داشتم و اشک شوق... دستم را محکم دورش می پیچم...
-می دونم...
-خوبه!
***
-تو دخیل ببندی پشت اون پنجره رزا زودتر نمیادا!
نیم چرخی می زنم و مامان را با دو فنجان چای در دست می بینم. یکی رو به سمتم جلو می آورد و با لبخند از دستش می گیرم.
-نه بخاطر اون نیست. فکرم مشغوله...
وقتی گفت که امشب رزا را به همراه مادر و خواهرش می خواهد به رستوران ببرد پیشنهاد دادم که با من به خانه بیاید رزا را با خود همراه کند و بعد به دنبال خانواده اش برود.
نمی دانم چرا اما انرژی دیدن حاج خانوم و محدثه را نداشتم. هردو انقدر مهربان و خوش برخورد بودند که من دلم نمی آمد با این بی حالی با آن ها روبرو شوم.
مطمئن بودم که محدثه هم به اندازه ی مادرش پر از مهر است، اما من حالم خوب نبود. این بار ترجیح می دادم دیدارمان در موقعیت بهتری صورت بگیرد.
-مشغول نباشه. با هرچیزی به وقتش روبرو شو... فکر و خیال الکی کردن فقط استرستو زیاد و می کنه.
قلپی از چای می خورم و نگاهم را به سمت خیابان تاریک و ساکت برمی گردانم.
در واقع خسته بودم. فقط در سکوت داشتم روز خسته کننده ام را مرور می کردم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪