کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.1K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
#پارت۳۱۸


ضربان قلبم به آنی روی هزار می رود. جهانگیر خان فرهمند حاضر شده بود دخترم را به شام خانوادگی شان دعوت کند؟

این یعنی او را پذیرفته بود؟
همان مرد عبوس و نفوذناپذیری که همه از استبداد و قوانین سفت و سختش می گفتند با نوه ی چهارساله داشتنش به همین راحتی کنار آمده بود؟


افکارم حتی از ضربان قلبم هم آشفته تر بودند. نمی دانستم چه بگویم و چه بپرسم!


وقتی خودش سکوتم را می بیند با چشمانی که گویی داشتند ناله سر میدادند نگاهم می کند و می گوید:


-این چیز خوبیه. پدرم... خب تو با خلقیات پدرم آشنایی نداری اما فکر می کنم این اتفاق خوبیه. اما مشکلی که این وسط هست اینه که اون یه شرط گذاشته...


استرس را با همین یک جمله به رگ و پیم تزریق کرد.


-مشکلی نیست البته... اگر تو موافق باشی!


-من؟ مشکل منم؟


ناخودآگاه دستم به لرز می افتد. رزا را پذیرفته و از من خوشش نیامده؟ به آنی هزاران افکار منفی در سرم می پیچد و همه به این ختم می شود که در صورتی رزا را قبول می کند که دیگر من مادرش نباشم!

رزا را از من بگیرند...؟ تمام تنم سر می شود...!

-معلومه که نه قربونت برم... چرا مشکل تو باشی...

در حالی که روحم در تنم اضافی به نظر می آمد «قربونت برم» شنیدن از زبان محمد آرامم نمی کند.
خشمگین هم نه...
در لین لحظه... هیچ حسی غیر از ترس ندارم!


-پدرم خواسته تو هم همراه رزا بیای. در واقع تاکید داشت. در صورتی رزا رو ببرم که مادرش هم همراهیش کنه. می خواد با تو هم آشنا بشه...


شاید مضحک باشد اما نفسی به عمق جانم می کشم. به پشتی تکیه می دهم و پیشانی ام را با دست ماساژ میدهم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪