کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.1K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
#پارت۳۱۷

ریه ام هوایی غیر از در هوای او نفس کشیدن را نمی خواست.

گوش هایم به قهر سوت می کشیدند تا به دنبال صدای او بگردم و من گشتم اما پیدایش نکردم!

حالا شاید بتواند پاهایم را سست کند، شاید گوش هایم برای بیشتر شنیدن تیز شده باشند و شاید زمان بی رحمانه، به آرامی و به سختی می گذشت اما بالاخره فهمیدم که من کسی هستم که می تواند "من" را تکمیل کند!


من باید از این لحظه، از این دم رو به افول، قدمی عقب بگذارم. از جا برمی خیزم.


-من باید...

برم را هم نگفته بودم وقتی حرفم را برید:

-شهرزاد؟

دور و برش را نگاه کرد و لحظه ای چشم بست. انگار که خودش هم از گفتنش پشیمان بود و برای گفتن حرفی مردد بود، لب هایش را روی هم می فشارد.

-راستش یه موضوعی پیش اومده که باید بدونی...


من می خواستم دست به سرش کنم چون هنوز دچار آن لغزش بودم. اما پیش از اینکه ادامه ی این روز پر اتفاق را به بعد موکول کنم، دوباره پیش دستی کرد:


-خیلی واجبه... راجع به رزاست!


معلوم است که واجب است، هر چیزی راجع به رزا در الویت است! حرفِ فرشته باشد من رو به مرگ هم باشم عقب نمی کشم!


اما بی رحم نبود که لحظه ای که وجودم داشت به دو نیم تقسیم می شد مرا به تزلزل بیشتر دعوت می کرد؟


موافقت کردم دوباره روی صندلی نشستم. محمد بازوانش را روی زانوهایش قرار داده و کف هر دو دستش را کلافه وار بین گردن و موهایش می کشد.

نگاهم مدام بین و گردن و موهایش گردش می کند و حواس را از من می گیرد...

-کلافه ای!


همانطور با همان ژست گردنش را به سمتم چرخاند و گفت:

-من با پدرم صحبت کردم. در واقع الان همه ی خانواده همه چیز رو می دونن. پدرم از من خواسته که برای شام خانوادگی آخر هفته با رزا آشناشون کنم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪