#پارت۳۱۶
موذی! همین حالا اگر موهایش را دانه دانه می کندم کسی قضاوتم می کرد؟
سکوت می کنم و نگاهم را به ناخن هایم می دهم و به این فکر می کنم که عجب روزی بود، امروز...
با بدبختی دستگاه را صحیح و سالم به شرکت آوردم و بعد دیوانه شدن محمد و آمدن فدایی و بعد دیوانه شدن خودم...
و حالا در صلح کنار هم نشسته ایم و به نظر می آید که سکوتی که بینمان بود به هیچ عنوان آزار دهنده نبود!
انگار هر دو داشتیم از این لحظات استفاده می کردیم. به سکوت و سکون نیاز داشتیم!
-حق با تو بود!
دستم را روی دسته ی صندلی تکیه چانه ام می کنم و به سمتش برمی گردم.
با لب هایی که یک طرفش بالا رفته و دندان های ردیف و لبخند جذابش را نشان می دهد و توضیح می دهد:
-حالا می تونیم مطمئن باشیم هرکی از در شرکت بیاد تو اینجا رو با شهرداری منطقه شما اشتباه نگیره!
چشمانم را ریز می کنم و لبم را می گزم تا نیشم را حتی الامکان جمع کنم اما نمی شود که نمی شود!
بخاطری حرفی که آن روز زدم شرمنده نیستم اما اینطور که بیانش کرد کمی خجالت زده می شوم و کنترل کردن خنده ام بیش از حد سخت به نظر می رسد...
-بخند شهرزاد... وقتی می خندی دردا محو میشن... نفس راهشو گم نمی کنه. دنیا قشنگ تر میشه.
جمله ی دوم به بعدش را نجواگونه می گوید و سرش را کمی پایین می اندازد.
چانه اش چسبیده به سینه اش با لبخند و دقت بیشتری خیره ام شده و من به وضوح شنیدم و تمام صداهای دورم محو شدند. ساکت شدند.
محمد این گونه بود آخر...
بلد بود چطور با یک جمله تمام حس های خوب دنیا را نثار وجودت کند و تو را تا گلو غرقت کند. و من روزهای دوری غرق این اقیانوس بودم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
موذی! همین حالا اگر موهایش را دانه دانه می کندم کسی قضاوتم می کرد؟
سکوت می کنم و نگاهم را به ناخن هایم می دهم و به این فکر می کنم که عجب روزی بود، امروز...
با بدبختی دستگاه را صحیح و سالم به شرکت آوردم و بعد دیوانه شدن محمد و آمدن فدایی و بعد دیوانه شدن خودم...
و حالا در صلح کنار هم نشسته ایم و به نظر می آید که سکوتی که بینمان بود به هیچ عنوان آزار دهنده نبود!
انگار هر دو داشتیم از این لحظات استفاده می کردیم. به سکوت و سکون نیاز داشتیم!
-حق با تو بود!
دستم را روی دسته ی صندلی تکیه چانه ام می کنم و به سمتش برمی گردم.
با لب هایی که یک طرفش بالا رفته و دندان های ردیف و لبخند جذابش را نشان می دهد و توضیح می دهد:
-حالا می تونیم مطمئن باشیم هرکی از در شرکت بیاد تو اینجا رو با شهرداری منطقه شما اشتباه نگیره!
چشمانم را ریز می کنم و لبم را می گزم تا نیشم را حتی الامکان جمع کنم اما نمی شود که نمی شود!
بخاطری حرفی که آن روز زدم شرمنده نیستم اما اینطور که بیانش کرد کمی خجالت زده می شوم و کنترل کردن خنده ام بیش از حد سخت به نظر می رسد...
-بخند شهرزاد... وقتی می خندی دردا محو میشن... نفس راهشو گم نمی کنه. دنیا قشنگ تر میشه.
جمله ی دوم به بعدش را نجواگونه می گوید و سرش را کمی پایین می اندازد.
چانه اش چسبیده به سینه اش با لبخند و دقت بیشتری خیره ام شده و من به وضوح شنیدم و تمام صداهای دورم محو شدند. ساکت شدند.
محمد این گونه بود آخر...
بلد بود چطور با یک جمله تمام حس های خوب دنیا را نثار وجودت کند و تو را تا گلو غرقت کند. و من روزهای دوری غرق این اقیانوس بودم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪