#پارت۳٠۴
هر زمان که به شرکت می آمد جو کل شرکت را تحت تاثیر قرار می داد. تک به تک افراد از او حساب می بردند.
تنها کسی که در انتهای سالن با نگاهی لرزان زیر نظرمان بود و جای فرار نداشت منشی مظلومش بود.
و مطمئنم که شنید که محمد مرا شهرزاد خطاب کرده و این قطعا مشکل ساز می شد!
من از حرف های درگوشی و پچ پچ های پشت پرده بیزارم. فضای کاری سالم اینجا را دوست داشتم!
حق نداشت برایم خرابش کند. حق نداشت نگاه ها را برای من تبدیل بار اضافه ای روی شانه هایم کند!
-چرا باید سختم می شد؟ فکر نمی کنی تو مسئله ای که بهت مربوط نیست داری دخالت می کنی؟ من الان به عنوان کارمند شرکت طرف قراردادتون اینجام تا کارم رو انجام بدم. چرا باید کارمند تو رو با خودم ببرم؟ اصلا چرا باید به تو جواب پس بدم که کارمو چطور انجام میدم؟
دستش را با حالت خشمگین و دیوانه واری در هوا تکان می دهد و انگار که به سیم آخر زده باشد می غرد:
-مردشور اون قرارداد کوفتی رو ببرن! نخواستم من... نخواستم...!
سرش را تکان می دهد و به محض تمام شدن جمله اش می چرخد و با آن چهره ی کبود شده می رود.
دست و پایم داشت می لرزید و یه حسی به من می گفت که این قضیه اینجا تمام نشده بود! ترسیده و لرزان پشتش سرش می روم.
یعنی واقعا این مسئله انقدر حاد بود؟ پشت وانت نشستن من چه ربطی به او داشت؟ آسمان به زمین آمده که من خبر نداشتم؟
-فدایی؟ فدایی؟
نامش را وسط شرکت داشت فریاد می زد و باز هم ربط آن پسر جوان را به این موضوع نفهمیدم! پسری که خیلی زیاد می دیدمش... این روز ها حتی بیشتر....
تلاش می کنم تا هم قدمش شوم و با حرص و خشم می غرم:
-چکارش داری؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
هر زمان که به شرکت می آمد جو کل شرکت را تحت تاثیر قرار می داد. تک به تک افراد از او حساب می بردند.
تنها کسی که در انتهای سالن با نگاهی لرزان زیر نظرمان بود و جای فرار نداشت منشی مظلومش بود.
و مطمئنم که شنید که محمد مرا شهرزاد خطاب کرده و این قطعا مشکل ساز می شد!
من از حرف های درگوشی و پچ پچ های پشت پرده بیزارم. فضای کاری سالم اینجا را دوست داشتم!
حق نداشت برایم خرابش کند. حق نداشت نگاه ها را برای من تبدیل بار اضافه ای روی شانه هایم کند!
-چرا باید سختم می شد؟ فکر نمی کنی تو مسئله ای که بهت مربوط نیست داری دخالت می کنی؟ من الان به عنوان کارمند شرکت طرف قراردادتون اینجام تا کارم رو انجام بدم. چرا باید کارمند تو رو با خودم ببرم؟ اصلا چرا باید به تو جواب پس بدم که کارمو چطور انجام میدم؟
دستش را با حالت خشمگین و دیوانه واری در هوا تکان می دهد و انگار که به سیم آخر زده باشد می غرد:
-مردشور اون قرارداد کوفتی رو ببرن! نخواستم من... نخواستم...!
سرش را تکان می دهد و به محض تمام شدن جمله اش می چرخد و با آن چهره ی کبود شده می رود.
دست و پایم داشت می لرزید و یه حسی به من می گفت که این قضیه اینجا تمام نشده بود! ترسیده و لرزان پشتش سرش می روم.
یعنی واقعا این مسئله انقدر حاد بود؟ پشت وانت نشستن من چه ربطی به او داشت؟ آسمان به زمین آمده که من خبر نداشتم؟
-فدایی؟ فدایی؟
نامش را وسط شرکت داشت فریاد می زد و باز هم ربط آن پسر جوان را به این موضوع نفهمیدم! پسری که خیلی زیاد می دیدمش... این روز ها حتی بیشتر....
تلاش می کنم تا هم قدمش شوم و با حرص و خشم می غرم:
-چکارش داری؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪