#پارت۲۵۳
برایشان چای آورده بودم اما همه شان سرد شده و مثل جمع ما از دهن افتاده بودند. مامان در سکوت نشسته و گاهی تعارفی می زند اما حرف خاصی هم نمی گوید.
-شهرزاد جان مادر چایی حاج خانوم سرد شد براشون عوض کن لطفا...
تا می خواهم بلند شوم دستش را دوباره روی دستم می گذارد و اجازه نمی دهد.
-مادر برای پذیرایی نیومدیم که... بشین دختر...
رو به مامان می کند و با گردنی که به شانه اش نزدیک شده می گوید:
-حاج خانوم از ما دلخورین... حق دارین... به ولله گردنم پیش امر شما از مو باریک تر...
مامان پا روی پا انداخته بود و هر دو دستش را روی زانویش در هم گره کرده بود.
به محض شنیدن این حرف از زبان حاج خانوم گره ی دستانش باز می شود و دستش را روی سینه اش قرار می دهد و می گوید:
-پیش ما؟ نفرمایین خانوم. من ندیده و نشناخته چرا از شما باید دلگیر باشم. ما جماعت با ایمانی نیستیم و ادعایی در این رابطه نداریم اما هرگز پیشاپیش کسی رو قضاوت نمی کنیم. من راجع به شما فکری نکردم و هیچ دلخوری هم ندارم. در ضمن بنده به زیارت کعبه مشرف نشدم... پریچهر هستم.
حاج خانوم نگاهش را بین من و مامان می گرداند و من حرفی نمی زنم. با لحن لرزانی می گوید:
-دلگیر نیستین اما من وظیفه ی خودم می دونم که برای جبران خبط پسرم هرکاری از دستم برمیاد انجام بدم. من سنی ازم گذشته. می دونم تو چه شرایطی قرار داریم. باید کاری کرد... باید بالا سر بچه ها بود. پیش از این من باید خدمت می رسیدم...
-یه لحظه اجازه بدین... یه لحظه!
صورتش سرخ شده بود. من می دانستم مامان تا چه اندازه درونش متلاطم شده و می ترسیدم که چیزی بگوید که دل این زن را بشکند و من این را نمی خواستم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
برایشان چای آورده بودم اما همه شان سرد شده و مثل جمع ما از دهن افتاده بودند. مامان در سکوت نشسته و گاهی تعارفی می زند اما حرف خاصی هم نمی گوید.
-شهرزاد جان مادر چایی حاج خانوم سرد شد براشون عوض کن لطفا...
تا می خواهم بلند شوم دستش را دوباره روی دستم می گذارد و اجازه نمی دهد.
-مادر برای پذیرایی نیومدیم که... بشین دختر...
رو به مامان می کند و با گردنی که به شانه اش نزدیک شده می گوید:
-حاج خانوم از ما دلخورین... حق دارین... به ولله گردنم پیش امر شما از مو باریک تر...
مامان پا روی پا انداخته بود و هر دو دستش را روی زانویش در هم گره کرده بود.
به محض شنیدن این حرف از زبان حاج خانوم گره ی دستانش باز می شود و دستش را روی سینه اش قرار می دهد و می گوید:
-پیش ما؟ نفرمایین خانوم. من ندیده و نشناخته چرا از شما باید دلگیر باشم. ما جماعت با ایمانی نیستیم و ادعایی در این رابطه نداریم اما هرگز پیشاپیش کسی رو قضاوت نمی کنیم. من راجع به شما فکری نکردم و هیچ دلخوری هم ندارم. در ضمن بنده به زیارت کعبه مشرف نشدم... پریچهر هستم.
حاج خانوم نگاهش را بین من و مامان می گرداند و من حرفی نمی زنم. با لحن لرزانی می گوید:
-دلگیر نیستین اما من وظیفه ی خودم می دونم که برای جبران خبط پسرم هرکاری از دستم برمیاد انجام بدم. من سنی ازم گذشته. می دونم تو چه شرایطی قرار داریم. باید کاری کرد... باید بالا سر بچه ها بود. پیش از این من باید خدمت می رسیدم...
-یه لحظه اجازه بدین... یه لحظه!
صورتش سرخ شده بود. من می دانستم مامان تا چه اندازه درونش متلاطم شده و می ترسیدم که چیزی بگوید که دل این زن را بشکند و من این را نمی خواستم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪