کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۲۵۱
#

عقب می کشد و سرش به سمت محمد می چرخد و باعث می شود تا نگاه من هم به سمت او کشیده شود.

کلامی حرف نمی زند. روی صندلی مقابل مادرش نشسته و به سختی خط نگاهش را نگه داشته است.

به نظر داشتند با نگاه حرف می زدند و آن قدر حرف های مادرش سنگین به نظر می آمد که محمد دستانش را دور سرش گره می کند و سر پایین می اندازد...

-من برم... براتون چایی بیارم از راه اومدین اصلا من همه چیز فراموشم شد...

تا می خواهم بلند شوم دستم را می گیرد...

-مادر نوه مو میاری ببینمش؟

این نگاه را دوست داشتم. من نمی خواستم کسی در صدد جبران دل شکستگی های من بربیاید.

اگر این زن تا صبح گریه می کرد و از من تمنای فضل و بخشش می کرد من دلم انقدر آرام نمی گرفت که با این نگاه و این درخواست پر از نور شدم.

لبخند از ته دلی می زنم و با گفتن الان بر میگردم به سمت اتاق می روم.

با مامان مشغول بازی بود که با دیدنم هردو سر بلند کردند. رزا را در آغوشم می گیرم و به پذیرایی بر میگردم.

نرسیده به منیر خانوم روی زمین می گذارمش و رزا دستش را درون دستم می برد. یک نگاه به محمد می کند و بعد رو به منیر خانوم می کند:

- سلام من لزا هستم... شما مامان بابای منی؟

چشمان منیر خانوم دوباره پر می شوند و نگاه تلخی به طرف محمد روانه می کند. انگار با همین نگاه گلایه کرد که من مادر بزرگ یک دختر چهار ساله ام و او تازه بعد از این همه سال از من می پرسد که کیستم!

چقدر نگاهش تلخ و غمگین بود. این بار که از جا بلند می شود مقصد من نبودم. چادر روی کاناپه جا مانده و با کت و شلوار زیتونی رنگ خوش دوختش مقابل پای رزا زانو می زند و در آغوشش می گیرد.

رزا معذب سرش را به سمت من بلند می کند. چشم روی هم می گذارم تا اینگونه آرامش کنم و غریبی نکند.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪