#پارت۲۵۱
#
عقب می کشد و سرش به سمت محمد می چرخد و باعث می شود تا نگاه من هم به سمت او کشیده شود.
کلامی حرف نمی زند. روی صندلی مقابل مادرش نشسته و به سختی خط نگاهش را نگه داشته است.
به نظر داشتند با نگاه حرف می زدند و آن قدر حرف های مادرش سنگین به نظر می آمد که محمد دستانش را دور سرش گره می کند و سر پایین می اندازد...
-من برم... براتون چایی بیارم از راه اومدین اصلا من همه چیز فراموشم شد...
تا می خواهم بلند شوم دستم را می گیرد...
-مادر نوه مو میاری ببینمش؟
این نگاه را دوست داشتم. من نمی خواستم کسی در صدد جبران دل شکستگی های من بربیاید.
اگر این زن تا صبح گریه می کرد و از من تمنای فضل و بخشش می کرد من دلم انقدر آرام نمی گرفت که با این نگاه و این درخواست پر از نور شدم.
لبخند از ته دلی می زنم و با گفتن الان بر میگردم به سمت اتاق می روم.
با مامان مشغول بازی بود که با دیدنم هردو سر بلند کردند. رزا را در آغوشم می گیرم و به پذیرایی بر میگردم.
نرسیده به منیر خانوم روی زمین می گذارمش و رزا دستش را درون دستم می برد. یک نگاه به محمد می کند و بعد رو به منیر خانوم می کند:
- سلام من لزا هستم... شما مامان بابای منی؟
چشمان منیر خانوم دوباره پر می شوند و نگاه تلخی به طرف محمد روانه می کند. انگار با همین نگاه گلایه کرد که من مادر بزرگ یک دختر چهار ساله ام و او تازه بعد از این همه سال از من می پرسد که کیستم!
چقدر نگاهش تلخ و غمگین بود. این بار که از جا بلند می شود مقصد من نبودم. چادر روی کاناپه جا مانده و با کت و شلوار زیتونی رنگ خوش دوختش مقابل پای رزا زانو می زند و در آغوشش می گیرد.
رزا معذب سرش را به سمت من بلند می کند. چشم روی هم می گذارم تا اینگونه آرامش کنم و غریبی نکند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
عقب می کشد و سرش به سمت محمد می چرخد و باعث می شود تا نگاه من هم به سمت او کشیده شود.
کلامی حرف نمی زند. روی صندلی مقابل مادرش نشسته و به سختی خط نگاهش را نگه داشته است.
به نظر داشتند با نگاه حرف می زدند و آن قدر حرف های مادرش سنگین به نظر می آمد که محمد دستانش را دور سرش گره می کند و سر پایین می اندازد...
-من برم... براتون چایی بیارم از راه اومدین اصلا من همه چیز فراموشم شد...
تا می خواهم بلند شوم دستم را می گیرد...
-مادر نوه مو میاری ببینمش؟
این نگاه را دوست داشتم. من نمی خواستم کسی در صدد جبران دل شکستگی های من بربیاید.
اگر این زن تا صبح گریه می کرد و از من تمنای فضل و بخشش می کرد من دلم انقدر آرام نمی گرفت که با این نگاه و این درخواست پر از نور شدم.
لبخند از ته دلی می زنم و با گفتن الان بر میگردم به سمت اتاق می روم.
با مامان مشغول بازی بود که با دیدنم هردو سر بلند کردند. رزا را در آغوشم می گیرم و به پذیرایی بر میگردم.
نرسیده به منیر خانوم روی زمین می گذارمش و رزا دستش را درون دستم می برد. یک نگاه به محمد می کند و بعد رو به منیر خانوم می کند:
- سلام من لزا هستم... شما مامان بابای منی؟
چشمان منیر خانوم دوباره پر می شوند و نگاه تلخی به طرف محمد روانه می کند. انگار با همین نگاه گلایه کرد که من مادر بزرگ یک دختر چهار ساله ام و او تازه بعد از این همه سال از من می پرسد که کیستم!
چقدر نگاهش تلخ و غمگین بود. این بار که از جا بلند می شود مقصد من نبودم. چادر روی کاناپه جا مانده و با کت و شلوار زیتونی رنگ خوش دوختش مقابل پای رزا زانو می زند و در آغوشش می گیرد.
رزا معذب سرش را به سمت من بلند می کند. چشم روی هم می گذارم تا اینگونه آرامش کنم و غریبی نکند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪