#پارت۲۴۳
کفش هایش را با احتیاط از پایش در می آورد و من عقب عقب می روم و به کنار آستانه ی در تکیه می دهم و خیره ی حرکاتش می شوم. انگار نوعی خودآزاری به سراغم آمده بود.
-لباسشو عوض نمی کنی؟ این اذیتش می کنه تا صبح...
-نه دیگه بیدار می شه اگه تکونش بدم...
آنقدر شل و وار رفته گفتم که خودم هم به زور صدایم را شنیدم...
با حسرت هایی که بیخ گلویم را گرفته بودند، غرق بودم...!
پتویش را صاف می کند و بوسه های آرامی روی مو و پیشانی و گونه اش می زند و بعد قد راست می کند.
نگاهم می کند و من برق اتاق را خاموش می کنم تا اینگونه خط نگاهمان را بشکنم. دلم می خواست هرچه زودتر از اینجا برود...
دستگیره در را می گیرم و او که از در رد می شود آرام می بندمش.
قدم هایش را به سمت در خروج برمی دارد و کفش هایش را به پا می کند. لای در می ایستم و منتظرم تا رفتنش را به چشم ببینم و بعد آوار شوم. به محض اینکه نگاهم می کند زبان باز می کند:
-شهرزاد...
-شبت بخیر محمد.
دستش را در صورتش می کشد و پلک هایش را روی هم می فشارد و می چرخد و زیر لب شب بخیر می گوید.
می رود و من در را می بندم و با قدم های سریعی به سمت اتاق خودمان می روم. مامان تکان می خورد و سرش را بلند می کند و خوابالود زمزمه می کند:
-اومدین مامان جان؟
-آره... مامان؟ بیام بغلت؟
-بیا ببینمت... چیزی شده؟
-نه فقط دلم می خواد تو بغلت بخوابم...
-لوس... لباساتو عوض کن بیا بغلم کوچولوم...
حالم بد بود و معجزه می خواستم. بی قرار بودم و آغوش آرامبخش مادرم را می خواستم.
درون آغوشش می خزم و سرم را به سینه اش می چسبانم و چشم می بندم.
این شب سخت هم تمام شده بود. مثل همه ی شب های بی پایان دیگر... با درد... با بغض...
***
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
کفش هایش را با احتیاط از پایش در می آورد و من عقب عقب می روم و به کنار آستانه ی در تکیه می دهم و خیره ی حرکاتش می شوم. انگار نوعی خودآزاری به سراغم آمده بود.
-لباسشو عوض نمی کنی؟ این اذیتش می کنه تا صبح...
-نه دیگه بیدار می شه اگه تکونش بدم...
آنقدر شل و وار رفته گفتم که خودم هم به زور صدایم را شنیدم...
با حسرت هایی که بیخ گلویم را گرفته بودند، غرق بودم...!
پتویش را صاف می کند و بوسه های آرامی روی مو و پیشانی و گونه اش می زند و بعد قد راست می کند.
نگاهم می کند و من برق اتاق را خاموش می کنم تا اینگونه خط نگاهمان را بشکنم. دلم می خواست هرچه زودتر از اینجا برود...
دستگیره در را می گیرم و او که از در رد می شود آرام می بندمش.
قدم هایش را به سمت در خروج برمی دارد و کفش هایش را به پا می کند. لای در می ایستم و منتظرم تا رفتنش را به چشم ببینم و بعد آوار شوم. به محض اینکه نگاهم می کند زبان باز می کند:
-شهرزاد...
-شبت بخیر محمد.
دستش را در صورتش می کشد و پلک هایش را روی هم می فشارد و می چرخد و زیر لب شب بخیر می گوید.
می رود و من در را می بندم و با قدم های سریعی به سمت اتاق خودمان می روم. مامان تکان می خورد و سرش را بلند می کند و خوابالود زمزمه می کند:
-اومدین مامان جان؟
-آره... مامان؟ بیام بغلت؟
-بیا ببینمت... چیزی شده؟
-نه فقط دلم می خواد تو بغلت بخوابم...
-لوس... لباساتو عوض کن بیا بغلم کوچولوم...
حالم بد بود و معجزه می خواستم. بی قرار بودم و آغوش آرامبخش مادرم را می خواستم.
درون آغوشش می خزم و سرم را به سینه اش می چسبانم و چشم می بندم.
این شب سخت هم تمام شده بود. مثل همه ی شب های بی پایان دیگر... با درد... با بغض...
***
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪