کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۲۴۳

کفش هایش را با احتیاط از پایش در می آورد و من عقب عقب می روم و به کنار آستانه ی در تکیه می دهم و خیره ی حرکاتش می شوم. انگار نوعی خودآزاری به سراغم آمده بود.

-لباسشو عوض نمی کنی؟ این اذیتش می کنه تا صبح...

-نه دیگه بیدار می شه اگه تکونش بدم...

آنقدر شل و وار رفته گفتم که خودم هم به زور صدایم را شنیدم...
با حسرت هایی که بیخ گلویم را گرفته بودند، غرق بودم...!

پتویش را صاف می کند و بوسه های آرامی روی مو و پیشانی و گونه اش می زند و بعد قد راست می کند.

نگاهم می کند و من برق اتاق را خاموش می کنم تا اینگونه خط نگاهمان را بشکنم. دلم می خواست هرچه زودتر از اینجا برود...

دستگیره در را می گیرم و او که از در رد می شود آرام می بندمش.

قدم هایش را به سمت در خروج برمی دارد و کفش هایش را به پا می کند. لای در می ایستم و منتظرم تا رفتنش را به چشم ببینم و بعد آوار شوم. به محض اینکه نگاهم می کند زبان باز می کند:

-شهرزاد...

-شبت بخیر محمد.

دستش را در صورتش می کشد و پلک هایش را روی هم می فشارد و می چرخد و زیر لب شب بخیر می گوید.

می رود و من در را می بندم و با قدم های سریعی به سمت اتاق خودمان می روم. مامان تکان می خورد و سرش را بلند می کند و خوابالود زمزمه می کند:

-اومدین مامان جان؟

-آره... مامان؟ بیام بغلت؟

-بیا ببینمت... چیزی شده؟

-نه فقط دلم می خواد تو بغلت بخوابم...

-لوس... لباساتو عوض کن بیا بغلم کوچولوم...

حالم بد بود و معجزه می خواستم. بی قرار بودم و آغوش آرامبخش مادرم را می خواستم.

درون آغوشش می خزم و سرم را به سینه اش می چسبانم و چشم می بندم.

این شب سخت هم تمام شده بود. مثل همه ی شب های بی پایان دیگر... با درد... با بغض...

***

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪