کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۲۴۲
#
نمی گفت کسی که یک خط در میان به من یادآوری می کند که چیزی به غیر از رزا بین ما نیست، چرا با کوچکترین توجهی حالی به حالی می شود؟

چرا با دیدن محبت ها و در آغوش کشیدن های نریمان چشم می دزدد تا دل بی آبرویش هوس های نابجا به سرش راه ندهد؟

هیچ نمی گویم... سرم را به سمت شیشه برمیگردانم و نگاهش نمی کنم. شاید او نفهمد که چه بر سرم آورده و هرگز هم نفهمد اما من می دانم.

خوب می دانم که یکبار دل زبان نفهمم چطور برای این محمد همه چیز تمام رفته و من مار گزیده از دیدن ریسمان و سیاه و سفید به رعشه می افتادم!

-اجازه دارم مادرم رو فردا بیارم خونه تون؟ دلم نمیاد... یعنی دیگه بیشتر از این نمی تونم جلوشو بگیرم.

-مسئله ای نیست. هروقتی اومدن قدمشون روی چشم فقط قبلش با من هماهنگ کن.

-ممنونم.

چشم می بندم و به نظر می رسد که دیگر حرفی برای گفتن باقی نمانده بود و من نمی دانم از چه روی اما خروار خروار بغض داشتم و دلم تنهایی می خواست.

یک حس دلتنگی داشتم و این شب انگار بهانه های تازه ای به دلم داده بودند برای گرفتن و گریستن...

مقابل در ماشین را خاموش می کند و خودش هم پیاده می شود.

رزا را بغل می زند و اینطور که او جلو جلو راه افتاده فکر می کنم که قصد دارد تا رزا را خودش درون تختش بگذارد.

آرام در را باز می کنم و محمد داخل نمی شود و می خواهم بگویم رزا را به من بده اما تا نگاهش کردم گفت:

-بی زحمت یه یالا بده بیام رزا رو بذارم تو تختش کمرت درد می گیره...

گوشه ی لبم را می گزم و نگاهی در خانه می گردانم و با دیدن چراغ های خاموش می فهمم که مامان در اتاق من به خواب رفته است.

در را باز می کنم و خودم جلوتر می روم تا تختش را اماده کنم. پتو را کنار می زنم و او رزا را آرام روی تخت می گذارد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪