کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.3K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
#پارت۱۳۸


ریموت را می زند و زن بدون حرفی در را می بندد و ماشین را دور می زند و سوار می شود. محمد نفس عمیقی می گیرد و با مکث کوتاه سوار می شود و بدون حرف ماشین را به راه می اندازد. سر همان خیابان مقابل یک کافی شاپ نگه می دارد و می خواهد پیشنهاد یک قهوه را بدهد اما رشته ی کلام هم از دستش رفت است.

-اگر مایل باشین یه قهوه..

-اگر ایرادی نداره چند دقیقه ای همین جا صحبت کنیم من زحمت رو کم کنم جناب!

بدون اینکه ذره ای صدایش را بالا ببرد قاطعیت و صلابت از صدای این زن ساتع می شد و باعث می شد که محمد بیش از پیش مضطرب شود.

اینکه نتواند رفتار و واکنش های طرف مقابلش را پیش بینی کند عصبی اش می کرد.

-هر طور راحتین خانوم...

دستش از روی فرمان پایین می افتد و سرش را پایین می اندازد.

-می خوام بدونم تصمیمتون درباره رزا چیه؟

انتظار این سوال صریح و بی مقدمه چینی را نداشت! جاخورده سر بالا می کند و عمیق به چشمان زن خیره می شود. صورت و حالت چهره اش را می کاود اما هیچ!

-جناب فرهمند شما پدر نوه ی من هستین و امشب بی دعوت به خودتون اجازه دادین که بی وقت راه بیفتین بیاین در خونه ی من و طلبتون رو از ما وصول کنید! می خوام بدونم اون طلب چیه! می خوام بدونم تصمیمتون چیه!

آنقدر خجالت زده می شود انقدر شرمگین می شود که تمام صورتش سرخ می شود.

او فقط از فرار شهرزاد خشمگین بود! او فقط دلش بی طاقت برای دیدن دخترش بود! می خواست بار دیگر دخترک بابا محمد بگوید این بار او با تمام جانش پاسخش را بدهد!

-خانوم من جسارت نکردم! من فقط..


.رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪