Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
ایده زیبا با بیسکوییت برای مهمونی و تولد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ایده زیبا با بیسکوییت برای مهمونی و تولد
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #کرمفیل شکلاتی
مواد لازم:
زرده ی تخم مرغ ۲ عدد
شکر یک سوم پیمانه
نشاسته ذرت ۲ ق غ
شیر یک و نیم پیمانه
شکلات سکه ایی یا تخته ایی ۷۰ گرم
وانیل یک چهارم ق چ
🔴 نکات
موادتون رو با حرارت کم مدام هم بزنید و ازش غافل نشد وگرنه نشاسته به حالت تکه تکه در میاد
بعد از اینکه توی ظرف ریختید تا داغه روشو با پلاستیک بپوشونید تا رویه نبنده و بعد از خنک شدن چند ساعتی داخل یخچال قرار بدید تا آماده بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مواد لازم:
زرده ی تخم مرغ ۲ عدد
شکر یک سوم پیمانه
نشاسته ذرت ۲ ق غ
شیر یک و نیم پیمانه
شکلات سکه ایی یا تخته ایی ۷۰ گرم
وانیل یک چهارم ق چ
🔴 نکات
موادتون رو با حرارت کم مدام هم بزنید و ازش غافل نشد وگرنه نشاسته به حالت تکه تکه در میاد
بعد از اینکه توی ظرف ریختید تا داغه روشو با پلاستیک بپوشونید تا رویه نبنده و بعد از خنک شدن چند ساعتی داخل یخچال قرار بدید تا آماده بشه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_اموزشی
#ایده_کادو_پیچ🎀
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#ایده_کادو_پیچ🎀
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠٠
او مقصر بوجود آمدن این حس نبود مگر نه؟ پاسخش را نمی دانست اما ترجیح می داد این گونه فکر کند تا خود را آرام کند.
توانایی حمل این بار را نداشت. به اندازه ی کافی خود را غرق گناه می دید. به خود می قبولاند که روزانه صدها و هزاران نفر شاید نامزدی شان را بر هم بزنند و این یک امر عادی ست.
درست چند دقیقه ی پیش بود که نفس راحتی کشیده بود و فکر می کرد که چه خوب که مادرش دوباره با مهر نگاهش می کرد و با محبت کلامی اش مخاطب قرارش می داد.
و بعد از دیدارش با لاله و خانوم صفایی سبک بال تر قدم برمیداشت.
چون حس می کرد یکی از گره های کور زندگی اش را باز کرده.
و این دنیا انگار یک دقیقه آب خوش را هم بر او حرام می دانست!
***
بالاخره سفارشم آماده شده بود. قسمت بالایی سالن ورودی را خالی گذاشته بودم و تمام دکور های قسمت های دیگر را چیده بودم.
همه چیز عالی و از نظر خودم بی نقص بود و من بی صبرانه انتظار این لحظه را کشیده بودم.
حتی به مهشید نگفته بودم که چه در سر دارم. نریمان هرچه پرسید ابرو بالا انداختم و سورپرایزم را لو ندادم و او به قصد سر به سر گذاشتن و حرص دادنم طعنه زد:
«خانوم مهندسمون فکرش تا این قسمت قد داده اونور سالنو با امید به حق تعالی و یه گلدون سر و تهشو هم میاریم.»
سرخوش بود که موضوعی برای دست انداختنم پیدا کرده و من لبخند زده بودم و گفته بودم اگر به کمکش احتیاج پیدا کردم به ایده اش فکر می کنم.
و حالا پشت وانت نشسته بودم و سورپرایز را خودم شخصا تا شرکت همراهی می کردم.د
هر دست اندازی که رد می کرد دلم می ریخت که مبادا بلایی سر شاه بیت غزلم بیاید. مطمئن بودم همه عاشقش می شدند اما در مورد واکنش محمد کمی مردد بودم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
او مقصر بوجود آمدن این حس نبود مگر نه؟ پاسخش را نمی دانست اما ترجیح می داد این گونه فکر کند تا خود را آرام کند.
توانایی حمل این بار را نداشت. به اندازه ی کافی خود را غرق گناه می دید. به خود می قبولاند که روزانه صدها و هزاران نفر شاید نامزدی شان را بر هم بزنند و این یک امر عادی ست.
درست چند دقیقه ی پیش بود که نفس راحتی کشیده بود و فکر می کرد که چه خوب که مادرش دوباره با مهر نگاهش می کرد و با محبت کلامی اش مخاطب قرارش می داد.
و بعد از دیدارش با لاله و خانوم صفایی سبک بال تر قدم برمیداشت.
چون حس می کرد یکی از گره های کور زندگی اش را باز کرده.
و این دنیا انگار یک دقیقه آب خوش را هم بر او حرام می دانست!
***
بالاخره سفارشم آماده شده بود. قسمت بالایی سالن ورودی را خالی گذاشته بودم و تمام دکور های قسمت های دیگر را چیده بودم.
همه چیز عالی و از نظر خودم بی نقص بود و من بی صبرانه انتظار این لحظه را کشیده بودم.
حتی به مهشید نگفته بودم که چه در سر دارم. نریمان هرچه پرسید ابرو بالا انداختم و سورپرایزم را لو ندادم و او به قصد سر به سر گذاشتن و حرص دادنم طعنه زد:
«خانوم مهندسمون فکرش تا این قسمت قد داده اونور سالنو با امید به حق تعالی و یه گلدون سر و تهشو هم میاریم.»
سرخوش بود که موضوعی برای دست انداختنم پیدا کرده و من لبخند زده بودم و گفته بودم اگر به کمکش احتیاج پیدا کردم به ایده اش فکر می کنم.
و حالا پشت وانت نشسته بودم و سورپرایز را خودم شخصا تا شرکت همراهی می کردم.د
هر دست اندازی که رد می کرد دلم می ریخت که مبادا بلایی سر شاه بیت غزلم بیاید. مطمئن بودم همه عاشقش می شدند اما در مورد واکنش محمد کمی مردد بودم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠٠
#
او مقصر بوجود آمدن این حس نبود مگر نه؟ پاسخش را نمی دانست اما ترجیح می داد این گونه فکر کند تا خود را آرام کند.
توانایی حمل این بار را نداشت. به اندازه ی کافی خود را غرق گناه می دید. به خود می قبولاند که روزانه صدها و هزاران نفر شاید نامزدی شان را بر هم بزنند و این یک امر عادی ست.
درست چند دقیقه ی پیش بود که نفس راحتی کشیده بود و فکر می کرد که چه خوب که مادرش دوباره با مهر نگاهش می کرد و با محبت کلامی اش مخاطب قرارش می داد.
و بعد از دیدارش با لاله و خانوم صفایی سبک بال تر قدم برمیداشت.
چون حس می کرد یکی از گره های کور زندگی اش را باز کرده.
و این دنیا انگار یک دقیقه آب خوش را هم بر او حرام می دانست!
***
بالاخره سفارشم آماده شده بود. قسمت بالایی سالن ورودی را خالی گذاشته بودم و تمام دکور های قسمت های دیگر را چیده بودم.
همه چیز عالی و از نظر خودم بی نقص بود و من بی صبرانه انتظار این لحظه را کشیده بودم.
حتی به مهشید نگفته بودم که چه در سر دارم. نریمان هرچه پرسید ابرو بالا انداختم و سورپرایزم را لو ندادم و او به قصد سر به سر گذاشتن و حرص دادنم طعنه زد:
«خانوم مهندسمون فکرش تا این قسمت قد داده اونور سالنو با امید به حق تعالی و یه گلدون سر و تهشو هم میاریم.»
سرخوش بود که موضوعی برای دست انداختنم پیدا کرده و من لبخند زده بودم و گفته بودم اگر به کمکش احتیاج پیدا کردم به ایده اش فکر می کنم.
و حالا پشت وانت نشسته بودم و سورپرایز را خودم شخصا تا شرکت همراهی می کردم.
هر دست اندازی که رد می کرد دلم می ریخت که مبادا بلایی سر شاه بیت غزلم بیاید. مطمئن بودم همه عاشقش می شدند اما در مورد واکنش محمد کمی مردد بودم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
❤️
#
او مقصر بوجود آمدن این حس نبود مگر نه؟ پاسخش را نمی دانست اما ترجیح می داد این گونه فکر کند تا خود را آرام کند.
توانایی حمل این بار را نداشت. به اندازه ی کافی خود را غرق گناه می دید. به خود می قبولاند که روزانه صدها و هزاران نفر شاید نامزدی شان را بر هم بزنند و این یک امر عادی ست.
درست چند دقیقه ی پیش بود که نفس راحتی کشیده بود و فکر می کرد که چه خوب که مادرش دوباره با مهر نگاهش می کرد و با محبت کلامی اش مخاطب قرارش می داد.
و بعد از دیدارش با لاله و خانوم صفایی سبک بال تر قدم برمیداشت.
چون حس می کرد یکی از گره های کور زندگی اش را باز کرده.
و این دنیا انگار یک دقیقه آب خوش را هم بر او حرام می دانست!
***
بالاخره سفارشم آماده شده بود. قسمت بالایی سالن ورودی را خالی گذاشته بودم و تمام دکور های قسمت های دیگر را چیده بودم.
همه چیز عالی و از نظر خودم بی نقص بود و من بی صبرانه انتظار این لحظه را کشیده بودم.
حتی به مهشید نگفته بودم که چه در سر دارم. نریمان هرچه پرسید ابرو بالا انداختم و سورپرایزم را لو ندادم و او به قصد سر به سر گذاشتن و حرص دادنم طعنه زد:
«خانوم مهندسمون فکرش تا این قسمت قد داده اونور سالنو با امید به حق تعالی و یه گلدون سر و تهشو هم میاریم.»
سرخوش بود که موضوعی برای دست انداختنم پیدا کرده و من لبخند زده بودم و گفته بودم اگر به کمکش احتیاج پیدا کردم به ایده اش فکر می کنم.
و حالا پشت وانت نشسته بودم و سورپرایز را خودم شخصا تا شرکت همراهی می کردم.
هر دست اندازی که رد می کرد دلم می ریخت که مبادا بلایی سر شاه بیت غزلم بیاید. مطمئن بودم همه عاشقش می شدند اما در مورد واکنش محمد کمی مردد بودم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
❤️
#پارت۳٠۱
یک دستگاه ریسندگی چوبی سنتی از یکی از روستاهای اصفهان خریداری کرده بودم.
تمام بازار را گشته بودم تا کسی را پیدا کنم که این دستگاه یونیک و خاص را برایم پیدا کند.
قدمتش کمتر از صد سال بود و عتیقه به حساب نمی آمد اما همین را هم با قیمت خیلی زیادی خریده بودم. سپرده بودم روبراهش کنند و پارچه ی نیمه بافته ای در آن قرار بدهند.
در یک طرفش تار و پود های منظمی قرار گرفته بود و طرف دیگرش پارچه ی نیمه بافته شده.
ترکیب چوب و نخ های رنگین آن قدر چشم نواز بود که مطمئنم با نورپردازی آن قسمت چشم نوازترین و زیباترین قسمت طراحی ام در تمام شرکت می شود.
با مصیبت و بدبختی دستگاه را بالا بردند و من همان گوشه ی خالی قرارش دادم و آن نور زرد را بالای سرش روشن کردم قدمی عقب رفتم و دستانم بی اختیار در هم گره شد.
-خدای من... لعنتی... عالی شده!
مهشید با ذوق نزدیک و روی پا بند نبود!
-اینو از کجا آوردی مارمولک! خدای من چقدر نازه!
کم کم اکثر کارمندان دورمان جمع شدند و چنان سر ذوق آمده بودند که تمام خستگی ام در رفت!
حتی عده ای کنارش می ایستادند و به نوبت عکس می گرفتند. آنقدر تماشایی و خاص بود که نمی شد نا دیده اش گرفت.
-چه خبره اینجا!
با شنیدن صدای شاکی و بلند محمد، هرکسی را که دورمان جمع شده بود پراکنده کرد. تا نگاهم به او افتاد خجالت زده گردنی کج کردم و گفتم:
-سلام... فکر می کنم نظم شرکتتون رو من به هم زدم. باید بعد از تایم اداری این کارو می کردم اما نتونستم صبر کنم...
نگاهش به سمت آن گوشه کشیده شد و ابروهایش بالا پریدند.
نگاهم ناخودآگاه روی سرتا پایش می گردد و به خودم اعتراف می کنم که این مرد با جذبه و خوش پوش امروز ربطی با محمد آشفته ی دیشب ندارد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
یک دستگاه ریسندگی چوبی سنتی از یکی از روستاهای اصفهان خریداری کرده بودم.
تمام بازار را گشته بودم تا کسی را پیدا کنم که این دستگاه یونیک و خاص را برایم پیدا کند.
قدمتش کمتر از صد سال بود و عتیقه به حساب نمی آمد اما همین را هم با قیمت خیلی زیادی خریده بودم. سپرده بودم روبراهش کنند و پارچه ی نیمه بافته ای در آن قرار بدهند.
در یک طرفش تار و پود های منظمی قرار گرفته بود و طرف دیگرش پارچه ی نیمه بافته شده.
ترکیب چوب و نخ های رنگین آن قدر چشم نواز بود که مطمئنم با نورپردازی آن قسمت چشم نوازترین و زیباترین قسمت طراحی ام در تمام شرکت می شود.
با مصیبت و بدبختی دستگاه را بالا بردند و من همان گوشه ی خالی قرارش دادم و آن نور زرد را بالای سرش روشن کردم قدمی عقب رفتم و دستانم بی اختیار در هم گره شد.
-خدای من... لعنتی... عالی شده!
مهشید با ذوق نزدیک و روی پا بند نبود!
-اینو از کجا آوردی مارمولک! خدای من چقدر نازه!
کم کم اکثر کارمندان دورمان جمع شدند و چنان سر ذوق آمده بودند که تمام خستگی ام در رفت!
حتی عده ای کنارش می ایستادند و به نوبت عکس می گرفتند. آنقدر تماشایی و خاص بود که نمی شد نا دیده اش گرفت.
-چه خبره اینجا!
با شنیدن صدای شاکی و بلند محمد، هرکسی را که دورمان جمع شده بود پراکنده کرد. تا نگاهم به او افتاد خجالت زده گردنی کج کردم و گفتم:
-سلام... فکر می کنم نظم شرکتتون رو من به هم زدم. باید بعد از تایم اداری این کارو می کردم اما نتونستم صبر کنم...
نگاهش به سمت آن گوشه کشیده شد و ابروهایش بالا پریدند.
نگاهم ناخودآگاه روی سرتا پایش می گردد و به خودم اعتراف می کنم که این مرد با جذبه و خوش پوش امروز ربطی با محمد آشفته ی دیشب ندارد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠۱
یک دستگاه ریسندگی چوبی سنتی از یکی از روستاهای اصفهان خریداری کرده بودم.
تمام بازار را گشته بودم تا کسی را پیدا کنم که این دستگاه یونیک و خاص را برایم پیدا کند.
قدمتش کمتر از صد سال بود و عتیقه به حساب نمی آمد اما همین را هم با قیمت خیلی زیادی خریده بودم. سپرده بودم روبراهش کنند و پارچه ی نیمه بافته ای در آن قرار بدهند.
در یک طرفش تار و پود های منظمی قرار گرفته بود و طرف دیگرش پارچه ی نیمه بافته شده.
ترکیب چوب و نخ های رنگین آن قدر چشم نواز بود که مطمئنم با نورپردازی آن قسمت چشم نوازترین و زیباترین قسمت طراحی ام در تمام شرکت می شود.
با مصیبت و بدبختی دستگاه را بالا بردند و من همان گوشه ی خالی قرارش دادم و آن نور زرد را بالای سرش روشن کردم قدمی عقب رفتم و دستانم بی اختیار در هم گره شد.
-خدای من... لعنتی... عالی شده!
مهشید با ذوق نزدیک و روی پا بند نبود!
-اینو از کجا آوردی مارمولک! خدای من چقدر نازه!
کم کم اکثر کارمندان دورمان جمع شدند و چنان سر ذوق آمده بودند که تمام خستگی ام در رفت!
حتی عده ای کنارش می ایستادند و به نوبت عکس می گرفتند. آنقدر تماشایی و خاص بود که نمی شد نا دیده اش گرفت.
-چه خبره اینجا!
با شنیدن صدای شاکی و بلند محمد، هرکسی را که دورمان جمع شده بود پراکنده کرد. تا نگاهم به او افتاد خجالت زده گردنی کج کردم و گفتم:
-سلام... فکر می کنم نظم شرکتتون رو من به هم زدم. باید بعد از تایم اداری این کارو می کردم اما نتونستم صبر کنم...
نگاهش به سمت آن گوشه کشیده شد و ابروهایش بالا پریدند.
نگاهم ناخودآگاه روی سرتا پایش می گردد و به خودم اعتراف می کنم که این مرد با جذبه و خوش پوش امروز ربطی با محمد آشفته ی دیشب ندارد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
یک دستگاه ریسندگی چوبی سنتی از یکی از روستاهای اصفهان خریداری کرده بودم.
تمام بازار را گشته بودم تا کسی را پیدا کنم که این دستگاه یونیک و خاص را برایم پیدا کند.
قدمتش کمتر از صد سال بود و عتیقه به حساب نمی آمد اما همین را هم با قیمت خیلی زیادی خریده بودم. سپرده بودم روبراهش کنند و پارچه ی نیمه بافته ای در آن قرار بدهند.
در یک طرفش تار و پود های منظمی قرار گرفته بود و طرف دیگرش پارچه ی نیمه بافته شده.
ترکیب چوب و نخ های رنگین آن قدر چشم نواز بود که مطمئنم با نورپردازی آن قسمت چشم نوازترین و زیباترین قسمت طراحی ام در تمام شرکت می شود.
با مصیبت و بدبختی دستگاه را بالا بردند و من همان گوشه ی خالی قرارش دادم و آن نور زرد را بالای سرش روشن کردم قدمی عقب رفتم و دستانم بی اختیار در هم گره شد.
-خدای من... لعنتی... عالی شده!
مهشید با ذوق نزدیک و روی پا بند نبود!
-اینو از کجا آوردی مارمولک! خدای من چقدر نازه!
کم کم اکثر کارمندان دورمان جمع شدند و چنان سر ذوق آمده بودند که تمام خستگی ام در رفت!
حتی عده ای کنارش می ایستادند و به نوبت عکس می گرفتند. آنقدر تماشایی و خاص بود که نمی شد نا دیده اش گرفت.
-چه خبره اینجا!
با شنیدن صدای شاکی و بلند محمد، هرکسی را که دورمان جمع شده بود پراکنده کرد. تا نگاهم به او افتاد خجالت زده گردنی کج کردم و گفتم:
-سلام... فکر می کنم نظم شرکتتون رو من به هم زدم. باید بعد از تایم اداری این کارو می کردم اما نتونستم صبر کنم...
نگاهش به سمت آن گوشه کشیده شد و ابروهایش بالا پریدند.
نگاهم ناخودآگاه روی سرتا پایش می گردد و به خودم اعتراف می کنم که این مرد با جذبه و خوش پوش امروز ربطی با محمد آشفته ی دیشب ندارد.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠۲
چهره اش نسبت به سال های قبل جا افتاده تر شده بود. ریش هایش بلند تر و موهای سرش کوتاه تر بودند.
به حتم دیگر مثل آن سال ها دستم درونشان گره نمی خورد. چون...
خدای من! چه می گویم! بلا دور باشد! موهای سر او به دستان وقیح من چه؟ لعنت... لعنت!
-اینو چطوری آوردین؟
با گرگرفتگی درونم به سمتش برمیگردم و میل به سجده ی شکر کردن را بابت عدم توانایی ذهن خوانی آدم ها، درونم سرکوب می کنم و ابرویی به نشانه ی نفهمیدن بالا می دهم!
-یعنی چی چطوری آوردیم؟ با راننده وانت و شاگردش طی کرده بودم که هم بیارنش هم زحمت حملش رو بکشن. تا بالا آوردن بنده خداها...
سرش را نزدیک می آورد و گردنش به سمت عقب می رود. چشمانش را جمع می کند و با لحن گنگ و صدای گرفته ای لب می زند:
-طی کردم؟ نفهمیدم... کی طی کرد؟ تو... پاشدی... رفتی وانت گرفتی؟!
یک طوری که انگار به زبان آوردنش هم برایش مسخره و دور از ذهن باشد، شمرده شمرده و ناباور گفت و ابروهایش به شکل ترسناکی در هم گره خورده و این ته دلم را خالی می کند و من از این ضعف بدم می آید. به او چه ربطی داشت؟
-بله دیگه! این کار به عهده ی منه پس کی می رفت می گرفت؟ ضمن اینکه نمی تونستم این کار رو به کسی بسپارم. می دونی چقدر زحمت کشیدم تا اینو گیر آوردم اگر تو راه خرابش می کردن چی؟ نمی تونستم به کسی اعتماد کنم. خودم باید می آوردمش که مراقبش باشم...
هر چه می گذشت و بیشتر توضیح می دادم رنگش بیشتر و بیشتر رو به سرخی می گرایید.
میان لب هایش بازتر می شد اما انگار نفس را کم کم داشت از یاد می برد.
مشتش را مقابل دهانش روی لب هایش گره کرده و به لب هایش فشار می دهد...
-شَهـ... خدای...نمی خوای بگی..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
چهره اش نسبت به سال های قبل جا افتاده تر شده بود. ریش هایش بلند تر و موهای سرش کوتاه تر بودند.
به حتم دیگر مثل آن سال ها دستم درونشان گره نمی خورد. چون...
خدای من! چه می گویم! بلا دور باشد! موهای سر او به دستان وقیح من چه؟ لعنت... لعنت!
-اینو چطوری آوردین؟
با گرگرفتگی درونم به سمتش برمیگردم و میل به سجده ی شکر کردن را بابت عدم توانایی ذهن خوانی آدم ها، درونم سرکوب می کنم و ابرویی به نشانه ی نفهمیدن بالا می دهم!
-یعنی چی چطوری آوردیم؟ با راننده وانت و شاگردش طی کرده بودم که هم بیارنش هم زحمت حملش رو بکشن. تا بالا آوردن بنده خداها...
سرش را نزدیک می آورد و گردنش به سمت عقب می رود. چشمانش را جمع می کند و با لحن گنگ و صدای گرفته ای لب می زند:
-طی کردم؟ نفهمیدم... کی طی کرد؟ تو... پاشدی... رفتی وانت گرفتی؟!
یک طوری که انگار به زبان آوردنش هم برایش مسخره و دور از ذهن باشد، شمرده شمرده و ناباور گفت و ابروهایش به شکل ترسناکی در هم گره خورده و این ته دلم را خالی می کند و من از این ضعف بدم می آید. به او چه ربطی داشت؟
-بله دیگه! این کار به عهده ی منه پس کی می رفت می گرفت؟ ضمن اینکه نمی تونستم این کار رو به کسی بسپارم. می دونی چقدر زحمت کشیدم تا اینو گیر آوردم اگر تو راه خرابش می کردن چی؟ نمی تونستم به کسی اعتماد کنم. خودم باید می آوردمش که مراقبش باشم...
هر چه می گذشت و بیشتر توضیح می دادم رنگش بیشتر و بیشتر رو به سرخی می گرایید.
میان لب هایش بازتر می شد اما انگار نفس را کم کم داشت از یاد می برد.
مشتش را مقابل دهانش روی لب هایش گره کرده و به لب هایش فشار می دهد...
-شَهـ... خدای...نمی خوای بگی..
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠۳
#
کلمات را گم کرده انگار... و آنقدر مشتش را محکم به لب هایش می فشارد که دستش به لرز افتاده.
عصبانی بود؟ چرا؟ من...فقط کارم را انجام داده بودم و ایرادی در آن نبودم!
با چشمان گرد شده آب دهانم را نامحسوس قورت می دهم و به چشمان ترسناکش خیره می شوم...
-رفتی... پشتِ وانت یه سبیل کلفت... نشستی... که این لامصبو بیاری؟
صدایش از حالت عادی بالاتر رفته و من کم و بیش سنگینی نگاه ها را حس می کنم خجالت زده می شوم.
اخم در هم می کشم و با چهره ای در هم جمع شده می گویم:
-باید جلو می نشستم؟
جُـلـ... شهرزاد...مگه... پیش راننده؟!!!!
قدمی عقب می رود و دستش را به عادت وقت هایی که خیلی عصبی شده و در تلاش است تا خود را کنترل کند روی صورتش می کشد و بعد که پیشم برمیگردد و با لحن ملتمس و ناراحتی عمیقی نجوا می کند:
-نکنی یه وقت این کارو ها... مگه من مردم ... یه زنگ به منه لامصب بزن خب...! خراب شه این شرکت یه نفر نبود تو با خودت ببری؟ فدایی رو می فرستادی... اصن نریمانو می فرستادی...
چرا باید کسی را از کار زندگی می انداختم و به جای خودم می فرستادم؟ کاری که من مسئولش بودم!
اصلا چرا باید این موضوع الان برای او اهمیت داشته باشد؟
حرصی و خشمگین با از میان دندان هایم می غرم:
-می شه شلوغش نکنی؟ همه دارن نگاه می کنن محمد!
دستش را بالا می برد و با صدایی که حالا به وضوح بلند تر شده می غرد:
-نگاه کنن! نگاه کنن شهرزاد... پاشدی رفتی پشت وانت نشستی بار آوردی سختت نشد نگاهت می کنن سختته؟
دیوانه شده بود؟ سریع نگاهم را دور می گردانم. کسی در سالن نمانده بود.
خوب فهمیده بودم که به محض حضور محمد سعی می کردند از جلوی چشمانش محو شوند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
کلمات را گم کرده انگار... و آنقدر مشتش را محکم به لب هایش می فشارد که دستش به لرز افتاده.
عصبانی بود؟ چرا؟ من...فقط کارم را انجام داده بودم و ایرادی در آن نبودم!
با چشمان گرد شده آب دهانم را نامحسوس قورت می دهم و به چشمان ترسناکش خیره می شوم...
-رفتی... پشتِ وانت یه سبیل کلفت... نشستی... که این لامصبو بیاری؟
صدایش از حالت عادی بالاتر رفته و من کم و بیش سنگینی نگاه ها را حس می کنم خجالت زده می شوم.
اخم در هم می کشم و با چهره ای در هم جمع شده می گویم:
-باید جلو می نشستم؟
جُـلـ... شهرزاد...مگه... پیش راننده؟!!!!
قدمی عقب می رود و دستش را به عادت وقت هایی که خیلی عصبی شده و در تلاش است تا خود را کنترل کند روی صورتش می کشد و بعد که پیشم برمیگردد و با لحن ملتمس و ناراحتی عمیقی نجوا می کند:
-نکنی یه وقت این کارو ها... مگه من مردم ... یه زنگ به منه لامصب بزن خب...! خراب شه این شرکت یه نفر نبود تو با خودت ببری؟ فدایی رو می فرستادی... اصن نریمانو می فرستادی...
چرا باید کسی را از کار زندگی می انداختم و به جای خودم می فرستادم؟ کاری که من مسئولش بودم!
اصلا چرا باید این موضوع الان برای او اهمیت داشته باشد؟
حرصی و خشمگین با از میان دندان هایم می غرم:
-می شه شلوغش نکنی؟ همه دارن نگاه می کنن محمد!
دستش را بالا می برد و با صدایی که حالا به وضوح بلند تر شده می غرد:
-نگاه کنن! نگاه کنن شهرزاد... پاشدی رفتی پشت وانت نشستی بار آوردی سختت نشد نگاهت می کنن سختته؟
دیوانه شده بود؟ سریع نگاهم را دور می گردانم. کسی در سالن نمانده بود.
خوب فهمیده بودم که به محض حضور محمد سعی می کردند از جلوی چشمانش محو شوند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠۳
#
کلمات را گم کرده انگار... و آنقدر مشتش را محکم به لب هایش می فشارد که دستش به لرز افتاده.
عصبانی بود؟ چرا؟ من...فقط کارم را انجام داده بودم و ایرادی در آن نبودم!
با چشمان گرد شده آب دهانم را نامحسوس قورت می دهم و به چشمان ترسناکش خیره می شوم...
-رفتی... پشتِ وانت یه سبیل کلفت... نشستی... که این لامصبو بیاری؟
صدایش از حالت عادی بالاتر رفته و من کم و بیش سنگینی نگاه ها را حس می کنم خجالت زده می شوم.
اخم در هم می کشم و با چهره ای در هم جمع شده می گویم:
-باید جلو می نشستم؟
جُـلـ... شهرزاد...مگه... پیش راننده؟!!!!
قدمی عقب می رود و دستش را به عادت وقت هایی که خیلی عصبی شده و در تلاش است تا خود را کنترل کند روی صورتش می کشد و بعد که پیشم برمیگردد و با لحن ملتمس و ناراحتی عمیقی نجوا می کند:
-نکنی یه وقت این کارو ها... مگه من مردم ... یه زنگ به منه لامصب بزن خب...! خراب شه این شرکت یه نفر نبود تو با خودت ببری؟ فدایی رو می فرستادی... اصن نریمانو می فرستادی...
چرا باید کسی را از کار زندگی می انداختم و به جای خودم می فرستادم؟ کاری که من مسئولش بودم!
اصلا چرا باید این موضوع الان برای او اهمیت داشته باشد؟
حرصی و خشمگین با از میان دندان هایم می غرم:
-می شه شلوغش نکنی؟ همه دارن نگاه می کنن محمد!
دستش را بالا می برد و با صدایی که حالا به وضوح بلند تر شده می غرد:
-نگاه کنن! نگاه کنن شهرزاد... پاشدی رفتی پشت وانت نشستی بار آوردی سختت نشد نگاهت می کنن سختته؟
دیوانه شده بود؟ سریع نگاهم را دور می گردانم. کسی در سالن نمانده بود.
خوب فهمیده بودم که به محض حضور محمد سعی می کردند از جلوی چشمانش محو شوند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
کلمات را گم کرده انگار... و آنقدر مشتش را محکم به لب هایش می فشارد که دستش به لرز افتاده.
عصبانی بود؟ چرا؟ من...فقط کارم را انجام داده بودم و ایرادی در آن نبودم!
با چشمان گرد شده آب دهانم را نامحسوس قورت می دهم و به چشمان ترسناکش خیره می شوم...
-رفتی... پشتِ وانت یه سبیل کلفت... نشستی... که این لامصبو بیاری؟
صدایش از حالت عادی بالاتر رفته و من کم و بیش سنگینی نگاه ها را حس می کنم خجالت زده می شوم.
اخم در هم می کشم و با چهره ای در هم جمع شده می گویم:
-باید جلو می نشستم؟
جُـلـ... شهرزاد...مگه... پیش راننده؟!!!!
قدمی عقب می رود و دستش را به عادت وقت هایی که خیلی عصبی شده و در تلاش است تا خود را کنترل کند روی صورتش می کشد و بعد که پیشم برمیگردد و با لحن ملتمس و ناراحتی عمیقی نجوا می کند:
-نکنی یه وقت این کارو ها... مگه من مردم ... یه زنگ به منه لامصب بزن خب...! خراب شه این شرکت یه نفر نبود تو با خودت ببری؟ فدایی رو می فرستادی... اصن نریمانو می فرستادی...
چرا باید کسی را از کار زندگی می انداختم و به جای خودم می فرستادم؟ کاری که من مسئولش بودم!
اصلا چرا باید این موضوع الان برای او اهمیت داشته باشد؟
حرصی و خشمگین با از میان دندان هایم می غرم:
-می شه شلوغش نکنی؟ همه دارن نگاه می کنن محمد!
دستش را بالا می برد و با صدایی که حالا به وضوح بلند تر شده می غرد:
-نگاه کنن! نگاه کنن شهرزاد... پاشدی رفتی پشت وانت نشستی بار آوردی سختت نشد نگاهت می کنن سختته؟
دیوانه شده بود؟ سریع نگاهم را دور می گردانم. کسی در سالن نمانده بود.
خوب فهمیده بودم که به محض حضور محمد سعی می کردند از جلوی چشمانش محو شوند.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠۴
هر زمان که به شرکت می آمد جو کل شرکت را تحت تاثیر قرار می داد. تک به تک افراد از او حساب می بردند.
تنها کسی که در انتهای سالن با نگاهی لرزان زیر نظرمان بود و جای فرار نداشت منشی مظلومش بود.
و مطمئنم که شنید که محمد مرا شهرزاد خطاب کرده و این قطعا مشکل ساز می شد!
من از حرف های درگوشی و پچ پچ های پشت پرده بیزارم. فضای کاری سالم اینجا را دوست داشتم!
حق نداشت برایم خرابش کند. حق نداشت نگاه ها را برای من تبدیل بار اضافه ای روی شانه هایم کند!
-چرا باید سختم می شد؟ فکر نمی کنی تو مسئله ای که بهت مربوط نیست داری دخالت می کنی؟ من الان به عنوان کارمند شرکت طرف قراردادتون اینجام تا کارم رو انجام بدم. چرا باید کارمند تو رو با خودم ببرم؟ اصلا چرا باید به تو جواب پس بدم که کارمو چطور انجام میدم؟
دستش را با حالت خشمگین و دیوانه واری در هوا تکان می دهد و انگار که به سیم آخر زده باشد می غرد:
-مردشور اون قرارداد کوفتی رو ببرن! نخواستم من... نخواستم...!
سرش را تکان می دهد و به محض تمام شدن جمله اش می چرخد و با آن چهره ی کبود شده می رود.
دست و پایم داشت می لرزید و یه حسی به من می گفت که این قضیه اینجا تمام نشده بود! ترسیده و لرزان پشتش سرش می روم.
یعنی واقعا این مسئله انقدر حاد بود؟ پشت وانت نشستن من چه ربطی به او داشت؟ آسمان به زمین آمده که من خبر نداشتم؟
-فدایی؟ فدایی؟
نامش را وسط شرکت داشت فریاد می زد و باز هم ربط آن پسر جوان را به این موضوع نفهمیدم! پسری که خیلی زیاد می دیدمش... این روز ها حتی بیشتر....
تلاش می کنم تا هم قدمش شوم و با حرص و خشم می غرم:
-چکارش داری؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
هر زمان که به شرکت می آمد جو کل شرکت را تحت تاثیر قرار می داد. تک به تک افراد از او حساب می بردند.
تنها کسی که در انتهای سالن با نگاهی لرزان زیر نظرمان بود و جای فرار نداشت منشی مظلومش بود.
و مطمئنم که شنید که محمد مرا شهرزاد خطاب کرده و این قطعا مشکل ساز می شد!
من از حرف های درگوشی و پچ پچ های پشت پرده بیزارم. فضای کاری سالم اینجا را دوست داشتم!
حق نداشت برایم خرابش کند. حق نداشت نگاه ها را برای من تبدیل بار اضافه ای روی شانه هایم کند!
-چرا باید سختم می شد؟ فکر نمی کنی تو مسئله ای که بهت مربوط نیست داری دخالت می کنی؟ من الان به عنوان کارمند شرکت طرف قراردادتون اینجام تا کارم رو انجام بدم. چرا باید کارمند تو رو با خودم ببرم؟ اصلا چرا باید به تو جواب پس بدم که کارمو چطور انجام میدم؟
دستش را با حالت خشمگین و دیوانه واری در هوا تکان می دهد و انگار که به سیم آخر زده باشد می غرد:
-مردشور اون قرارداد کوفتی رو ببرن! نخواستم من... نخواستم...!
سرش را تکان می دهد و به محض تمام شدن جمله اش می چرخد و با آن چهره ی کبود شده می رود.
دست و پایم داشت می لرزید و یه حسی به من می گفت که این قضیه اینجا تمام نشده بود! ترسیده و لرزان پشتش سرش می روم.
یعنی واقعا این مسئله انقدر حاد بود؟ پشت وانت نشستن من چه ربطی به او داشت؟ آسمان به زمین آمده که من خبر نداشتم؟
-فدایی؟ فدایی؟
نامش را وسط شرکت داشت فریاد می زد و باز هم ربط آن پسر جوان را به این موضوع نفهمیدم! پسری که خیلی زیاد می دیدمش... این روز ها حتی بیشتر....
تلاش می کنم تا هم قدمش شوم و با حرص و خشم می غرم:
-چکارش داری؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت۳٠۵
#
بدون توجه به من با عجله به سمت میز منشی می رود و با صدایی که به سختی داشت کنترلش می کرد رو به منشی می غرد:
-زنگ بزن فدایی ببین کدوم گوریه! تا دو دقیقه دیگه تو اتاق من باشه!
-چشم قربان...
نمی دانم چهره اش چطور بود که اینطور رنگ از روی منشی پریده بود و سریعا دست به تلفن برد.
محمد بدون تعلل دیگری به سمت اتاقش رفت و من هاج و واج به جای خالی اش نگاه می کنم.
به خودم می آیم و قدم تند می کنم تا به دنبالش می روم. آخرین چیزی که می خواستم این بود کسی به خاطر من توبیخ شود!
از رفتار نامتعادلش به شدت ترسیده ام. من کار اشتباهی نکرده بودم! اما ته دلم انگار رخت می شستند. محمد همان آدم سال ها پیش بود انگار...
یادم رفته بود که تا چه اندازه روی این مسائل حساس است.
حتی همان وقت ها هم هرجا می خواستم بروم اصرار داشت همراهم بیاید. حتی همان شب آخر هم بخاطر اینکه گفته بود تنها آن موقع شب از خانه بیرون نزنم دعوا کردیم و بعدش هم...
پر از تشویش و اضطراب به حرف هایش فکر می کنم و گذشته را از ذهنم بیرون می کنم. الان مهم نبود. فقط به این فکر می کنم که منظورش از اینکه گفت قرارداد را نخواستم چه بود؟ می خواست وسط کار قرارداد را فسخ کند؟
وارد اتاقش می شود و پیش از اینکه در اتاق را ببندد دستم را روی در می گذارم و متوجه که می شود، دستش را از روی دستگیره بر میدارد و با پوف کلافه ای به سمت صندلی اش می رود.
کتش را تنش می کند و با حرص روی میز پرتاب می کند و دکمه ی بالای پیراهنش را باز می کند.
-محمد می شه بگی این رفتارا یعنی چی؟ آخه چی شده مگه؟
جوابم را نمی دهد و به سمت تلفن می رود و با فشردن دکمه ای چند ثانیه منتظر می ماند...
-چکار می خوای بکنی؟ با فدایی چکار داری؟ محمد با توام!
♡♡♡
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
بدون توجه به من با عجله به سمت میز منشی می رود و با صدایی که به سختی داشت کنترلش می کرد رو به منشی می غرد:
-زنگ بزن فدایی ببین کدوم گوریه! تا دو دقیقه دیگه تو اتاق من باشه!
-چشم قربان...
نمی دانم چهره اش چطور بود که اینطور رنگ از روی منشی پریده بود و سریعا دست به تلفن برد.
محمد بدون تعلل دیگری به سمت اتاقش رفت و من هاج و واج به جای خالی اش نگاه می کنم.
به خودم می آیم و قدم تند می کنم تا به دنبالش می روم. آخرین چیزی که می خواستم این بود کسی به خاطر من توبیخ شود!
از رفتار نامتعادلش به شدت ترسیده ام. من کار اشتباهی نکرده بودم! اما ته دلم انگار رخت می شستند. محمد همان آدم سال ها پیش بود انگار...
یادم رفته بود که تا چه اندازه روی این مسائل حساس است.
حتی همان وقت ها هم هرجا می خواستم بروم اصرار داشت همراهم بیاید. حتی همان شب آخر هم بخاطر اینکه گفته بود تنها آن موقع شب از خانه بیرون نزنم دعوا کردیم و بعدش هم...
پر از تشویش و اضطراب به حرف هایش فکر می کنم و گذشته را از ذهنم بیرون می کنم. الان مهم نبود. فقط به این فکر می کنم که منظورش از اینکه گفت قرارداد را نخواستم چه بود؟ می خواست وسط کار قرارداد را فسخ کند؟
وارد اتاقش می شود و پیش از اینکه در اتاق را ببندد دستم را روی در می گذارم و متوجه که می شود، دستش را از روی دستگیره بر میدارد و با پوف کلافه ای به سمت صندلی اش می رود.
کتش را تنش می کند و با حرص روی میز پرتاب می کند و دکمه ی بالای پیراهنش را باز می کند.
-محمد می شه بگی این رفتارا یعنی چی؟ آخه چی شده مگه؟
جوابم را نمی دهد و به سمت تلفن می رود و با فشردن دکمه ای چند ثانیه منتظر می ماند...
-چکار می خوای بکنی؟ با فدایی چکار داری؟ محمد با توام!
♡♡♡
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
در ایـن شـب
دل انگیز و زیبا
از خـدای مهربان
بـرایتان
یک #حس_قشنگ
یک شـادی بـی دلیل
یک نفس عـطر خــدا
یک بـغل #یـاد دوسـت
و دنیا دنیا آرزوی خوب
و #آرامـش را خـواستـارم
شبتون نیلوفـری و زیـبـا 🌸
🔺🔻🔺🔻🔺 @kadbanoiranii
دل انگیز و زیبا
از خـدای مهربان
بـرایتان
یک #حس_قشنگ
یک شـادی بـی دلیل
یک نفس عـطر خــدا
یک بـغل #یـاد دوسـت
و دنیا دنیا آرزوی خوب
و #آرامـش را خـواستـارم
شبتون نیلوفـری و زیـبـا 🌸
🔺🔻🔺🔻🔺 @kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸خورشیدیو ما چو ذره ناپیداییم
✨سر، بر درِ آستان تو میساییم
🌸صبح دگری دمید، برمیخیزیم
✨تا دفتر دل به نام تو بگشاییم
🌸خدایا
✨با توکل بهاسم اعظمت که روشنگر
🌸جانست روزمان را آغاز می کنیم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌹 🌹🌹
🌸بی حبِّ علی و
✨آل او در عرصـات
🌸هرگز نخرند
✨از کسی صوم و صلات
🌸درحشر
✨نتیجه می دهد عشق حسین
🌸دیگر همه هیچ ،
✨بر محمـد (ص) صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🌹🌹🌹
سـلام میدهم😔✋
ودلخوشم که فرمودید:
هرآنکه دردل خودیادماست،زائر ماست 💚
💚السَّلام عَلَيْكَ يَا أبَا عَبْدِ اللهِ
💚السَّلام عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ
💚السَّلام عَلَيْكَ يَا ابن أمير المؤمنين
💚وابن سيِد الوصيين
@kadbanoiranii
✨سر، بر درِ آستان تو میساییم
🌸صبح دگری دمید، برمیخیزیم
✨تا دفتر دل به نام تو بگشاییم
🌸خدایا
✨با توکل بهاسم اعظمت که روشنگر
🌸جانست روزمان را آغاز می کنیم
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
🌹 🌹🌹
🌸بی حبِّ علی و
✨آل او در عرصـات
🌸هرگز نخرند
✨از کسی صوم و صلات
🌸درحشر
✨نتیجه می دهد عشق حسین
🌸دیگر همه هیچ ،
✨بر محمـد (ص) صلوات
🌸اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸
🌹🌹🌹
سـلام میدهم😔✋
ودلخوشم که فرمودید:
هرآنکه دردل خودیادماست،زائر ماست 💚
💚السَّلام عَلَيْكَ يَا أبَا عَبْدِ اللهِ
💚السَّلام عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللهِ
💚السَّلام عَلَيْكَ يَا ابن أمير المؤمنين
💚وابن سيِد الوصيين
@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#استنسیل
#استنسیل_رو_کیک_خامه
پارت_اول
استنسیل رو کیک خامه ای,کیک خامه کشی شده چندساعت فریزر بذارید بعد شابلون بذارید و کارکنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#استنسیل
#استنسیل_رو_کیک_خامه
پارت_اول
استنسیل رو کیک خامه ای,کیک خامه کشی شده چندساعت فریزر بذارید بعد شابلون بذارید و کارکنید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#استنسیل
#استنسیل_رو_کیک_خامه
استنسیل رو کیک خامه ای,کیک خامه کشی شده چندساعت فریزر بذارید بعد شابلون بذارید و کارکنید
پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#استنسیل
#استنسیل_رو_کیک_خامه
استنسیل رو کیک خامه ای,کیک خامه کشی شده چندساعت فریزر بذارید بعد شابلون بذارید و کارکنید
پارت_دوم
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#استنسیل
#استنسیل_رو_کیک_خامه
استنسیل رو کیک خامه ای,کیک خامه کشی شده چندساعت فریزر بذارید بعد شابلون بذارید و کارکنید
پارت_آخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#استنسیل_رو_کیک_خامه
استنسیل رو کیک خامه ای,کیک خامه کشی شده چندساعت فریزر بذارید بعد شابلون بذارید و کارکنید
پارت_آخر
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#استنسیل
کاور کردن کیک با بریلو و استنسیل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#استنسیل
کاور کردن کیک با بریلو و استنسیل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#ترشی_مخلوط_بندری:
بادمجان قلمی ۵ عدد
تمرهندی ۲ بسته
سرکه یک و نیم پیمانه
سیب زمینی ترشی ۵ عدد
سیر ۲ بوته
پیاز ریز ۱۵ تا ۲۰ عدد
هویج ۴ عدد
کرفس ۵ شاخه
گشنیز ۵۰۰ گرم
ترخون و نعنای خشک ۳ قاشق غذاخوری
فلفل تند خشک شده ۵ عدد
گلپر ۳ قاشق غذاخوری
نمک، فلفل و زردچوبه به میزان لازم
طرز تهیه ترشی مخلوط بندری:
ابتدا گشنیز را پاک کنید و بشویید سپس داخل آبکش بریزید تا آب اضافی آن برود. گشنیز را روی یک پارچه تمیز پهن کنید تا به خوبی خشک شود سپس خرد کنید. بادمجانها را یکی در میان پوست بگیرید و به اندازهی دلخواه خرد کنید بعد از شستن روی یک پارچه پهن کنید تا خشک شود. سیب زمینی ترشی، سیر و پیاز را بعد از پوست گرفتن بشویید، سپس آنها را به شکل دلخواه خرد کرده و روی یک پارچه پهن کنید تا آب آن گرفته شود. برگهای جوان کرفس را هم به همراه گشنیز خرد کنید. ساقهی آن را به شکل نگینی جداگانه خرد کنید.
در این میان که سبزیجات در حال خشک شدن هستند تمرهندی را با مقداری آب جوشانده و از صافی عبور دهید سپس به همراه بادمجان خرد شده و سرکه داخل قابلمهای بریزید و روی حرارت بگذارید تا با هم بپزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
@kadbanoiranii
بادمجان قلمی ۵ عدد
تمرهندی ۲ بسته
سرکه یک و نیم پیمانه
سیب زمینی ترشی ۵ عدد
سیر ۲ بوته
پیاز ریز ۱۵ تا ۲۰ عدد
هویج ۴ عدد
کرفس ۵ شاخه
گشنیز ۵۰۰ گرم
ترخون و نعنای خشک ۳ قاشق غذاخوری
فلفل تند خشک شده ۵ عدد
گلپر ۳ قاشق غذاخوری
نمک، فلفل و زردچوبه به میزان لازم
طرز تهیه ترشی مخلوط بندری:
ابتدا گشنیز را پاک کنید و بشویید سپس داخل آبکش بریزید تا آب اضافی آن برود. گشنیز را روی یک پارچه تمیز پهن کنید تا به خوبی خشک شود سپس خرد کنید. بادمجانها را یکی در میان پوست بگیرید و به اندازهی دلخواه خرد کنید بعد از شستن روی یک پارچه پهن کنید تا خشک شود. سیب زمینی ترشی، سیر و پیاز را بعد از پوست گرفتن بشویید، سپس آنها را به شکل دلخواه خرد کرده و روی یک پارچه پهن کنید تا آب آن گرفته شود. برگهای جوان کرفس را هم به همراه گشنیز خرد کنید. ساقهی آن را به شکل نگینی جداگانه خرد کنید.
در این میان که سبزیجات در حال خشک شدن هستند تمرهندی را با مقداری آب جوشانده و از صافی عبور دهید سپس به همراه بادمجان خرد شده و سرکه داخل قابلمهای بریزید و روی حرارت بگذارید تا با هم بپزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
@kadbanoiranii