This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#نون_ترکی
300 میلی لیتر (1 ¼ پیمانه)دوغ کفیر یا دوغ محلی پرچرب ترش
½ قاشق چایخوری جوش شیرین
430 گرم(3 پیمانه) آرد
½ قاشق چایخوری نمک
وسط خمیر:
300 گرم پنیر کاتیج یا خامه ای
300 گرم سیب زمینی آبپز
سبزیجات معطر (در اینجا شوید استفاده شده)
کمی نمک
فلفل سیاه
20 گرم کره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#نون_ترکی
300 میلی لیتر (1 ¼ پیمانه)دوغ کفیر یا دوغ محلی پرچرب ترش
½ قاشق چایخوری جوش شیرین
430 گرم(3 پیمانه) آرد
½ قاشق چایخوری نمک
وسط خمیر:
300 گرم پنیر کاتیج یا خامه ای
300 گرم سیب زمینی آبپز
سبزیجات معطر (در اینجا شوید استفاده شده)
کمی نمک
فلفل سیاه
20 گرم کره
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#خلاقیتای_خوشمزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#خلاقیتای_خوشمزه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_کشمش_و_گردو
تخممرغ ۳عدد
شیر نصف لیوان
شکر ۱لیوان
روغن ۱لیوان
بکینکپودر ۱قاشق چایخوری
وانیل نصف قاشق چای خوری
آرد بمقدار لازم
گردو وکشمش به مقدار لازم
___________________
۱-شیروشکروروغن و به مدت ۵دقیقه بادور تند همزن میزنیم
۲-بعد سه عدد تخم مرغ و وانیل و بهش اضافه میکنیم
و حدود ۱۰دقیقه یا بیشتر هم میزنیم
۳-بعد آردوالک شده و بکینک پودر رو بهش اضافه میکنیم
۴-میریزیم داخل قالب که از قبل چربش کردیم یا مثل من از کاغذ روغنی استفاده کنید و گردو وکشمش بریزید
—————————————-
🔴نکته:
فر رو از قبل روشن کنید(حدود۲۰ دقیقه)
و نیم ساعت اول هنگام پخت کیک به هیچ وجه در فر رو باز نکنید
دمای فر گازی روی ۱۸۰ با زمان ۱ ساعت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_کشمش_و_گردو
تخممرغ ۳عدد
شیر نصف لیوان
شکر ۱لیوان
روغن ۱لیوان
بکینکپودر ۱قاشق چایخوری
وانیل نصف قاشق چای خوری
آرد بمقدار لازم
گردو وکشمش به مقدار لازم
___________________
۱-شیروشکروروغن و به مدت ۵دقیقه بادور تند همزن میزنیم
۲-بعد سه عدد تخم مرغ و وانیل و بهش اضافه میکنیم
و حدود ۱۰دقیقه یا بیشتر هم میزنیم
۳-بعد آردوالک شده و بکینک پودر رو بهش اضافه میکنیم
۴-میریزیم داخل قالب که از قبل چربش کردیم یا مثل من از کاغذ روغنی استفاده کنید و گردو وکشمش بریزید
—————————————-
🔴نکته:
فر رو از قبل روشن کنید(حدود۲۰ دقیقه)
و نیم ساعت اول هنگام پخت کیک به هیچ وجه در فر رو باز نکنید
دمای فر گازی روی ۱۸۰ با زمان ۱ ساعت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#شیرینی_لطیفه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_لطیفه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #باقلوا
• لحظه های ناب کنارهم بودنتون رو با این باقلواهای لذیذ و جذاب، شیرینتر کنین
۳۰۰ گرم گردو رو خرد کنین، خیلی پودر نشه
۲ پیمانه شکر
۱.۵ پیمانه آب
زعفران دم کرده
دو برش لیمو یا یک قاشق غذاخوری آبلیمو روی حرارت بذارین تا یه ربع بجوشه
بعد کنار بذارین تا خنک شه
یک بسته خمیر باقلوا رو باز و از وسط نصف کنین
سه تا ورق بردارین و بقیه رو با پارچه بپوشونین
۱۰۰ گرم کره و ¼ پیمانه روغن مایع رو بن ماری کنین
روی خمیر بزنین
مقداری گردو بریزین
با چند تا سیخ چوبی به این صورت، خیلی شل رول کنین
خمیر رو با دست فشار بدین تا چروک بشه
سیخ ها رو در بیارین و داخل سینی فرِ چرب شده، کنار هم بچینین
روشونو کمی چرب کنین
داخل فر با دمای ۲۰۰ درجه، ۲۵ دقیقه بذارین
خنک که شد، روشون شربت سرد بریزین
به اندازه دلخواه برش بدین
با پودر پسته تزئین کنین
انقد خوشمزه و جذابه که نگو و نپرس
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال حرام است
• لحظه های ناب کنارهم بودنتون رو با این باقلواهای لذیذ و جذاب، شیرینتر کنین
۳۰۰ گرم گردو رو خرد کنین، خیلی پودر نشه
۲ پیمانه شکر
۱.۵ پیمانه آب
زعفران دم کرده
دو برش لیمو یا یک قاشق غذاخوری آبلیمو روی حرارت بذارین تا یه ربع بجوشه
بعد کنار بذارین تا خنک شه
یک بسته خمیر باقلوا رو باز و از وسط نصف کنین
سه تا ورق بردارین و بقیه رو با پارچه بپوشونین
۱۰۰ گرم کره و ¼ پیمانه روغن مایع رو بن ماری کنین
روی خمیر بزنین
مقداری گردو بریزین
با چند تا سیخ چوبی به این صورت، خیلی شل رول کنین
خمیر رو با دست فشار بدین تا چروک بشه
سیخ ها رو در بیارین و داخل سینی فرِ چرب شده، کنار هم بچینین
روشونو کمی چرب کنین
داخل فر با دمای ۲۰۰ درجه، ۲۵ دقیقه بذارین
خنک که شد، روشون شربت سرد بریزین
به اندازه دلخواه برش بدین
با پودر پسته تزئین کنین
انقد خوشمزه و جذابه که نگو و نپرس
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال حرام است
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#گوشفیل_اصفهان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#گوشفیل_اصفهان
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کوکو
اين كوكو ويژه مخصوص كساييه كه ميخوان يه غذاى خوشمزه و اقتصادى درست كنن😍😋
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کوکو
اين كوكو ويژه مخصوص كساييه كه ميخوان يه غذاى خوشمزه و اقتصادى درست كنن😍😋
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#تاپر_دختر
#تاپر
#تاپر_دختر_عروسکی
آموزش تاپر دختر عروسکی 🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#تاپر_دختر
#تاپر
#تاپر_دختر_عروسکی
آموزش تاپر دختر عروسکی 🎂
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_رافل_رنگین_کمانی
#تم_رافل
#تکنیک_رافل
آموزش دیزاین کیک تکنیک رافل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_رافل_رنگین_کمانی
#تم_رافل
#تکنیک_رافل
آموزش دیزاین کیک تکنیک رافل
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تعیین_جنسیت
#تم_نوزاد_دختر_یا_پسر
#سوپرایز_تعیین_جنسیت
#کیک_کودکانه
آموزش دیزاین کیک تعیین جنسیت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تعیین_جنسیت
#تم_نوزاد_دختر_یا_پسر
#سوپرایز_تعیین_جنسیت
#کیک_کودکانه
آموزش دیزاین کیک تعیین جنسیت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#کیک_تولد_کارتونی #خامه_ای_با_تزیینات_فوندانت
#تم_کارتونی
#کیک_کارتونی
آموزش دیزاین کیک کارتونی با فوندانت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_تولد_کارتونی #خامه_ای_با_تزیینات_فوندانت
#تم_کارتونی
#کیک_کارتونی
آموزش دیزاین کیک کارتونی با فوندانت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#آموزش_تبدیل_سویا_به_گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#آموزش_تبدیل_سویا_به_گوشت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی
#فیله_استرپیس
ادویهها و مرینیت:
نمک، فلفل سیاه و قرمز، پاپریکا، پودر سیر
بهمراه سس خردل و روغن زیتون
🍗بردینگ(پوشش مرغ):
دو پیمانه آرد گندم
نصف پیمانه آرد ذرت
نمک، فلفل سیاه و قرمز
پاپریکا، پودر سیر
اول فیله هارو در مخلوط آرد میغلتانیم
بعد آب سرد
و دوباره در مخلوط آرد ، دقت کنید به فیله دست نزنید و ارد رو ب سمتش ببرید
در انتها حرکات شرید بدید تا پولکی بشه
در روغن داغ بسرخید برای سیب زمینی رستورانی
یک سیب زمینی بزرگ آبپز کنید
به قطعات بزرگ خرد کنید
در روغن داغ سرخ کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#فیله_استرپیس
ادویهها و مرینیت:
نمک، فلفل سیاه و قرمز، پاپریکا، پودر سیر
بهمراه سس خردل و روغن زیتون
🍗بردینگ(پوشش مرغ):
دو پیمانه آرد گندم
نصف پیمانه آرد ذرت
نمک، فلفل سیاه و قرمز
پاپریکا، پودر سیر
اول فیله هارو در مخلوط آرد میغلتانیم
بعد آب سرد
و دوباره در مخلوط آرد ، دقت کنید به فیله دست نزنید و ارد رو ب سمتش ببرید
در انتها حرکات شرید بدید تا پولکی بشه
در روغن داغ بسرخید برای سیب زمینی رستورانی
یک سیب زمینی بزرگ آبپز کنید
به قطعات بزرگ خرد کنید
در روغن داغ سرخ کنید.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوششم
بهرام جان ممنون که اجازه دادی الهه به آرزوش برسه . ایکاش قبول کنی و برای ناهار بمونین .
تا الهه بعد از بیدار شدن بتونه با دخترش دیدنا کنه . میدونم بیدار بشه از اینکه این فرصت رو از
دست داده دوباره حالش بد میشه .
بهرام به آرامی سرش را بالا آورد . به صورت عمویش خیره شد . بعد از مکث کوتاهی گفت :
- من باید برم شرکت اما اگه بهار بخواد میتونه بمونه من شب میام دنبالش .
آرشام سرفه ای مصلحتی کرد و گفت :
- اگه اجازه بدین برای اینکه شما هم با این حالتون توی این ترافیک اسیر نشین من خودم
عصری میارمش خونه .
بهرام برای اولین بار از این حرف آرشام استقبال کرد . دیگر توانی برایش باقی نمانده بود تا
دوباره شاهد این دور همی با حضور علی و آن نگاه پرعشق باشد .
رو به بهار کرد و گفت :
- دخترم دلت میخواد بمونی ؟
بهار هنوز از بهت خارج نشده بود . گیج و منگ نگاهی به او کرد . آقاجون به جای او جواب داد .
- بهرام جان بمونه بهتره . تو برو خیالت راحت باشه . اینجا که تنها نیست .
بهرام از جا برخاست . با نگاهی به آرشام گفت :
- زحمت نباشه برات ؟
آرشام با اخم های در هم کشیده گفت :
- نه ... انگار خودم پیشنهاد دادم .
بهرام خدا حافظی کرد و از سالن پذیرایی خارج شد . متوجه حضور آرشام در پشت سرش شد که
برای بدرقه اش
هم پای او می آمد .به در ورودی باغ که رسید به سمت عقب چرخید . با اخم های در هم گره
خورده به صورت
آرشام نگاه کرد و گفت :
- اگه اجازه دادم چون خودم حالم خوب نیست . اما تو باید حد خودتو بدونی ... من به قولم عمل
کردم تو هم
مرد باش و به دخترم بیشتر از اینی که هست نزدیک نشو . هیچ فکری هم در اون مخیله ات درباره
ی اون پرورش نده .
آرشام گستاخانه و حق بجانب دستانش را روی سینه گره زد و با پوزخندی گفت :
- اونوقت چرا فکر کردین منم با این هشدار شما مثل بهار... چَشم میگم و اجازه میدم برای من
تعیین تکلیف کنین .
- پسر با من سرشاخ نشو . من گاهی برای خودم هم ترسناکم چه برسه به تو .
آرشام خندید و گفت :
- شاید برای خودتون با اون گندی که زدین خطرناک باشین اما برای من نمیتونین . در ضمن بعد
از مراسم کیان و آرمیتا
بهار رو برای کار میارم پیش خودم . پیش من جاش امن تر از جای غریبه ست . خودت میدونی با
این دختر ترسو و خجالتی که تربیت کردی تو جامعه ای که این همه گرگ ریخته زود آسیب میبینه
. باید جای مطمئنی باشه .
بهرام پوزخندی زد و گفت :
- حتما اون جای امن هم درست کنارتوئه ؟! من از همه بیشتر از خود تو میترسم .
- بهتره نترسی و به من اطمینان کنی . این برای هردومون بهتره .
- اون وقت این بهتر بودنو تو به تنهایی تشخیص دادی؟
آرشام نگاهش را به سمت ساختمان چرخاند و گفت :
- فکر میکردم خودتون تشخیص میدین . نمیدونم تا امروز چی به بهار گفتین اما میدونم دوست
ندارین نظرش در مورد شما عوض بشه . پس بهتره منو تحمل کنی و بهار رو آزاد بذاری .
بهرام با دست به شانه اش زد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوششم
بهرام جان ممنون که اجازه دادی الهه به آرزوش برسه . ایکاش قبول کنی و برای ناهار بمونین .
تا الهه بعد از بیدار شدن بتونه با دخترش دیدنا کنه . میدونم بیدار بشه از اینکه این فرصت رو از
دست داده دوباره حالش بد میشه .
بهرام به آرامی سرش را بالا آورد . به صورت عمویش خیره شد . بعد از مکث کوتاهی گفت :
- من باید برم شرکت اما اگه بهار بخواد میتونه بمونه من شب میام دنبالش .
آرشام سرفه ای مصلحتی کرد و گفت :
- اگه اجازه بدین برای اینکه شما هم با این حالتون توی این ترافیک اسیر نشین من خودم
عصری میارمش خونه .
بهرام برای اولین بار از این حرف آرشام استقبال کرد . دیگر توانی برایش باقی نمانده بود تا
دوباره شاهد این دور همی با حضور علی و آن نگاه پرعشق باشد .
رو به بهار کرد و گفت :
- دخترم دلت میخواد بمونی ؟
بهار هنوز از بهت خارج نشده بود . گیج و منگ نگاهی به او کرد . آقاجون به جای او جواب داد .
- بهرام جان بمونه بهتره . تو برو خیالت راحت باشه . اینجا که تنها نیست .
بهرام از جا برخاست . با نگاهی به آرشام گفت :
- زحمت نباشه برات ؟
آرشام با اخم های در هم کشیده گفت :
- نه ... انگار خودم پیشنهاد دادم .
بهرام خدا حافظی کرد و از سالن پذیرایی خارج شد . متوجه حضور آرشام در پشت سرش شد که
برای بدرقه اش
هم پای او می آمد .به در ورودی باغ که رسید به سمت عقب چرخید . با اخم های در هم گره
خورده به صورت
آرشام نگاه کرد و گفت :
- اگه اجازه دادم چون خودم حالم خوب نیست . اما تو باید حد خودتو بدونی ... من به قولم عمل
کردم تو هم
مرد باش و به دخترم بیشتر از اینی که هست نزدیک نشو . هیچ فکری هم در اون مخیله ات درباره
ی اون پرورش نده .
آرشام گستاخانه و حق بجانب دستانش را روی سینه گره زد و با پوزخندی گفت :
- اونوقت چرا فکر کردین منم با این هشدار شما مثل بهار... چَشم میگم و اجازه میدم برای من
تعیین تکلیف کنین .
- پسر با من سرشاخ نشو . من گاهی برای خودم هم ترسناکم چه برسه به تو .
آرشام خندید و گفت :
- شاید برای خودتون با اون گندی که زدین خطرناک باشین اما برای من نمیتونین . در ضمن بعد
از مراسم کیان و آرمیتا
بهار رو برای کار میارم پیش خودم . پیش من جاش امن تر از جای غریبه ست . خودت میدونی با
این دختر ترسو و خجالتی که تربیت کردی تو جامعه ای که این همه گرگ ریخته زود آسیب میبینه
. باید جای مطمئنی باشه .
بهرام پوزخندی زد و گفت :
- حتما اون جای امن هم درست کنارتوئه ؟! من از همه بیشتر از خود تو میترسم .
- بهتره نترسی و به من اطمینان کنی . این برای هردومون بهتره .
- اون وقت این بهتر بودنو تو به تنهایی تشخیص دادی؟
آرشام نگاهش را به سمت ساختمان چرخاند و گفت :
- فکر میکردم خودتون تشخیص میدین . نمیدونم تا امروز چی به بهار گفتین اما میدونم دوست
ندارین نظرش در مورد شما عوض بشه . پس بهتره منو تحمل کنی و بهار رو آزاد بذاری .
بهرام با دست به شانه اش زد و گفت
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوهفتم
به احتمال زیاد تو شرکت خودم میبرمش . پس نمی خواد نگران جامعه و گرگاش باشی .
این حرف را با لحن خشنی گفت و از باغ خارج شد . باید همین حالا تکلیف کار بهار را روشن
میکرد .
به هر ترتیبی که بود نمیگذاشت این پسر خودش را به او و خانواده اش سنجاق کند . او خود خطر
بود .
با رسیدن به شرکت اولین کاری که کرد به دیدن رئیس شرکت رفت . نادری سرش داخل لب تاپ
بود . با کمی مکث سرش را بیرون آورد و گفت :
- بَه آقای فرهمند . خوب تو این چند روزه از شرکت در میریا ... مشکلاتت برطرف شد ؟
بهرام دستانش را در هم قفل کرد و گفت :
- تا حدی ... اما برای کار دیگه ای اومدم .
- چه کاری ؟
- میشه یه نفرو برای استخدام بیارم .
نادری عینک فرم مشکیش را از روی صورت برداشت و گفت :
- ما که نیرو نمیخوایم . حالا اون شخص کیه که شما براش این کارو میخوای .
- راستش دخترم درسش تموم شده و دلش میخواد سرکار بره . دیدم برای شرکت بایگان نداریم
....به کار کامپیوتر هم وارده میتونه تو این موردم کمک حال شرکت باشه .
نادری چشمانش را ریز کرد و گفت :
- مگه تو فقط یه پسر نداشتی ؟ این دختر از کجا اومد !
- من نگفته بودم دختر ندارم فقط حرفش پیش نیومده بود که در موردش حرف بزنم .
- خودت بهتر میدونی ... اگه فکر میکنی بودنش لازمه بیارش . بالاخره تو هم اینجا معاونی و حق
آب و گل داری . اما میدونی که جو اینجا زیادی مردونه ست ... باید خودت مواظبش باشی . من
نمیتونم بخاطر دخترت با مهندسای خوب و فعال شرکت در بیوفتم . میبینی که استخدام اون سه تا
زن هم با شرایط سن بالا و تأهل انجام شد
خیالتون راحت دختر من خیلی آروم و سربزیره مشکلی پیش نمیاد .
- پس من مشکلی ندارم .
- ممنون . پس من میرم دنبال کارای شهرداری اون برج فرمانیه .
نادری خندید و گفت :
- زحمت نکش بهرام خانِ فرهمند دیر شده بود یکی از مهندسا رو فرستادم . برو پای نقشه ی
اون مجتمع رفاهی تفریحی که برای شمال کشوره . میدونی که صاحبش به نظم و مقررات خیلی
پایبنده برای همین نمیتونم به کسی دیگه این کار رو بسپارم .
****
بهار در حالی که مست از حضور چند ساعته در کنار مادرش بود سوار ماشین شد . همه ی فکرش
درگیر چرای
این جدایی بود .
چرایی که با پرسیدنش اشک را به چشمان مادرش هدیه داد اما لبی از هم باز نشد . دردی پنهان
را در چشمان مرطوب مادرش دید که از کنجکاوی بیشتر منصرف شد .
- کمربندتو ببند بهار خانوم .
بی حواس نگاهی به آرشام کرد . آرشام لبخندی زد به بی حواسیش و کمربند را نشان داد . بهار
کمربند را بست و آرشام از باغ خارج شد . تازه از پیچ کوچه گذشته بود که با ماشین کیان روبرو
شدند . هر دو به اجبار ترمز کردند .
بهار با دیدن کیان دستانش یخ زد . تا به کی این حس لعنتی او را درگیر خود میکرد ؟! در دلش
جنگی بود مانند جنگ جهانی
جنگ بین نفرت از رفتار نامردترین مرد زندگیش و علاقه ای که در ته قلبش هنوز سوسو میزد .
علاقه ای که تا امید به بازگشت کیان داشت هنوز در دلش باقی میماند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوهفتم
به احتمال زیاد تو شرکت خودم میبرمش . پس نمی خواد نگران جامعه و گرگاش باشی .
این حرف را با لحن خشنی گفت و از باغ خارج شد . باید همین حالا تکلیف کار بهار را روشن
میکرد .
به هر ترتیبی که بود نمیگذاشت این پسر خودش را به او و خانواده اش سنجاق کند . او خود خطر
بود .
با رسیدن به شرکت اولین کاری که کرد به دیدن رئیس شرکت رفت . نادری سرش داخل لب تاپ
بود . با کمی مکث سرش را بیرون آورد و گفت :
- بَه آقای فرهمند . خوب تو این چند روزه از شرکت در میریا ... مشکلاتت برطرف شد ؟
بهرام دستانش را در هم قفل کرد و گفت :
- تا حدی ... اما برای کار دیگه ای اومدم .
- چه کاری ؟
- میشه یه نفرو برای استخدام بیارم .
نادری عینک فرم مشکیش را از روی صورت برداشت و گفت :
- ما که نیرو نمیخوایم . حالا اون شخص کیه که شما براش این کارو میخوای .
- راستش دخترم درسش تموم شده و دلش میخواد سرکار بره . دیدم برای شرکت بایگان نداریم
....به کار کامپیوتر هم وارده میتونه تو این موردم کمک حال شرکت باشه .
نادری چشمانش را ریز کرد و گفت :
- مگه تو فقط یه پسر نداشتی ؟ این دختر از کجا اومد !
- من نگفته بودم دختر ندارم فقط حرفش پیش نیومده بود که در موردش حرف بزنم .
- خودت بهتر میدونی ... اگه فکر میکنی بودنش لازمه بیارش . بالاخره تو هم اینجا معاونی و حق
آب و گل داری . اما میدونی که جو اینجا زیادی مردونه ست ... باید خودت مواظبش باشی . من
نمیتونم بخاطر دخترت با مهندسای خوب و فعال شرکت در بیوفتم . میبینی که استخدام اون سه تا
زن هم با شرایط سن بالا و تأهل انجام شد
خیالتون راحت دختر من خیلی آروم و سربزیره مشکلی پیش نمیاد .
- پس من مشکلی ندارم .
- ممنون . پس من میرم دنبال کارای شهرداری اون برج فرمانیه .
نادری خندید و گفت :
- زحمت نکش بهرام خانِ فرهمند دیر شده بود یکی از مهندسا رو فرستادم . برو پای نقشه ی
اون مجتمع رفاهی تفریحی که برای شمال کشوره . میدونی که صاحبش به نظم و مقررات خیلی
پایبنده برای همین نمیتونم به کسی دیگه این کار رو بسپارم .
****
بهار در حالی که مست از حضور چند ساعته در کنار مادرش بود سوار ماشین شد . همه ی فکرش
درگیر چرای
این جدایی بود .
چرایی که با پرسیدنش اشک را به چشمان مادرش هدیه داد اما لبی از هم باز نشد . دردی پنهان
را در چشمان مرطوب مادرش دید که از کنجکاوی بیشتر منصرف شد .
- کمربندتو ببند بهار خانوم .
بی حواس نگاهی به آرشام کرد . آرشام لبخندی زد به بی حواسیش و کمربند را نشان داد . بهار
کمربند را بست و آرشام از باغ خارج شد . تازه از پیچ کوچه گذشته بود که با ماشین کیان روبرو
شدند . هر دو به اجبار ترمز کردند .
بهار با دیدن کیان دستانش یخ زد . تا به کی این حس لعنتی او را درگیر خود میکرد ؟! در دلش
جنگی بود مانند جنگ جهانی
جنگ بین نفرت از رفتار نامردترین مرد زندگیش و علاقه ای که در ته قلبش هنوز سوسو میزد .
علاقه ای که تا امید به بازگشت کیان داشت هنوز در دلش باقی میماند
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودوهشتم
هنوز در ته قلبش خواهان برهم خوردن مراسم دو روز آینده بود . درست نمیدانست اگر آن مراسم
کنسل شود و کیان باز گردد میتواند او را ببخشد یا نه ... اما با تمام این تردیدها دوست نداشت
کیان را در کنار کسی غیر خود ببیند .
راحت نبود آن علاقه ی چند ساله را به یکباره از دل بیرون کند . کیان نامرد حتی به او فرصت کنار
آمدن با آن
بیوفایی را نداده بود . ضربه هایش را برای ناکار کردن او پیاپی زده بود .
کیان از ماشین پیاده شد . خوش تیپ شده بود . مدام با کت و شلوار های متنوع و خوش دوخت او
را میدید .
دل بی انصافش هر بار که او را میدید دوباره قرار طپیدن میگذاشت .انگار نمیدانست دیگر آرام و
قرار او نیست .
با اخم به بهار نگاهی کرد و به سمت آرشام رفت . آرشام در را باز کرد پیاده شد و کنارش ایستاد .
هر چه بود
داماد خانواده حساب میشد . با اینکه هیچ دل خوشی از او نداشت و رقیب هم بودند ، آداب دان
ماهری بود .
کیان دستش را پیش برد و سلام کرد . نگاهی به بهار انداخت و به آرشام گفت :
- به سلامتی کجا ؟
- داریم میریم تهران .
کیان آرشام را کنار زد . سرش را داخل ماشین برد . رو به بهار کرد و گفت :
- بهار پیاده شو با هم بریم ... من نیم ساعت میشینم و بعد از احوالپرسی با هم برمی گردیم نیازی
نیست به آرشام
زحمت بدی .
بهار با دلخوری نگاهش کرد . چرا فکر میکرد هر چه بگوید او حرفش را گوش میکند . فقط سرش
را تکان داد و با تاسف گفت
ممنون برای شما زحمتش بیشتره .
کیان دندان هایش را روی هم فشرد . به آرامی ، طوریکه فقط بهار بشنود گفت :
- بهار مگه هشدار ندادم تا من هستم حق نداری با کسی باشی ؟!
بغضی پر درد راه نفسش را بند آورد . این همه خودخواهی از چه بود ؟! باچشمانی که در اوج
معصومیت
پر از اشک شده بود به چشمان پر خشم کیان نگاهش را دوخت و گفت :
- حق دارم چون تو این حقو به من دادی . پس برو پیش نامزدت و خوش باش . بهار برای تو
خیلی وقته مرده .
این تویی که هیچ حقی در مورد من نداری . پس احترامت رو حفظ کن .
سرش را به سمت پنجره چرخاند . کیان برای اینکه از سوزش دلش کم کند دل بهار را با آخرین
جمله آتش زد .
- فکر نکن این پسره با این دک و پزش تو رو برای همیشه میخواد... اگه تحفه بودی من کنارت
میموندم ... براش مثل یه عروسکی ... پس به خودت امید نده ، چون من نیستم میتونی اونو به دام
بندازی ... که اگه دامت ،دام بود من ولت نمیکردم و پر نمیزدم .
بهار در حالی که صورتش از اشک خیس بود با خشم به سمتش چرخید . نگاه پر از خشمش را
روی
چشمانش ثابت کرد و گفت :
- خفه شو کیان ... از کی این همه عوضی شدی که من نفهمیدم ! ... تا آخر عمرم این حرفتو
فراموش نمیکنم .
برو خوش باش که خیلی خوب دلمو با حرفات سوزوندی.
دستش را روی صورتش گذاشت و هق هق کنان به گریه افتاد . آرشام از آنها فاصله داشت . با
دیدن حال بهار به کیان نزدیک شد . بازویش را گرفت و از ماشین جدا کرد و با خشم غرید :
- عوضی چی گفتی که به این روز انداختیش؟! تف به روت بیاد که یه ذره مردونگی نداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودوهشتم
هنوز در ته قلبش خواهان برهم خوردن مراسم دو روز آینده بود . درست نمیدانست اگر آن مراسم
کنسل شود و کیان باز گردد میتواند او را ببخشد یا نه ... اما با تمام این تردیدها دوست نداشت
کیان را در کنار کسی غیر خود ببیند .
راحت نبود آن علاقه ی چند ساله را به یکباره از دل بیرون کند . کیان نامرد حتی به او فرصت کنار
آمدن با آن
بیوفایی را نداده بود . ضربه هایش را برای ناکار کردن او پیاپی زده بود .
کیان از ماشین پیاده شد . خوش تیپ شده بود . مدام با کت و شلوار های متنوع و خوش دوخت او
را میدید .
دل بی انصافش هر بار که او را میدید دوباره قرار طپیدن میگذاشت .انگار نمیدانست دیگر آرام و
قرار او نیست .
با اخم به بهار نگاهی کرد و به سمت آرشام رفت . آرشام در را باز کرد پیاده شد و کنارش ایستاد .
هر چه بود
داماد خانواده حساب میشد . با اینکه هیچ دل خوشی از او نداشت و رقیب هم بودند ، آداب دان
ماهری بود .
کیان دستش را پیش برد و سلام کرد . نگاهی به بهار انداخت و به آرشام گفت :
- به سلامتی کجا ؟
- داریم میریم تهران .
کیان آرشام را کنار زد . سرش را داخل ماشین برد . رو به بهار کرد و گفت :
- بهار پیاده شو با هم بریم ... من نیم ساعت میشینم و بعد از احوالپرسی با هم برمی گردیم نیازی
نیست به آرشام
زحمت بدی .
بهار با دلخوری نگاهش کرد . چرا فکر میکرد هر چه بگوید او حرفش را گوش میکند . فقط سرش
را تکان داد و با تاسف گفت
ممنون برای شما زحمتش بیشتره .
کیان دندان هایش را روی هم فشرد . به آرامی ، طوریکه فقط بهار بشنود گفت :
- بهار مگه هشدار ندادم تا من هستم حق نداری با کسی باشی ؟!
بغضی پر درد راه نفسش را بند آورد . این همه خودخواهی از چه بود ؟! باچشمانی که در اوج
معصومیت
پر از اشک شده بود به چشمان پر خشم کیان نگاهش را دوخت و گفت :
- حق دارم چون تو این حقو به من دادی . پس برو پیش نامزدت و خوش باش . بهار برای تو
خیلی وقته مرده .
این تویی که هیچ حقی در مورد من نداری . پس احترامت رو حفظ کن .
سرش را به سمت پنجره چرخاند . کیان برای اینکه از سوزش دلش کم کند دل بهار را با آخرین
جمله آتش زد .
- فکر نکن این پسره با این دک و پزش تو رو برای همیشه میخواد... اگه تحفه بودی من کنارت
میموندم ... براش مثل یه عروسکی ... پس به خودت امید نده ، چون من نیستم میتونی اونو به دام
بندازی ... که اگه دامت ،دام بود من ولت نمیکردم و پر نمیزدم .
بهار در حالی که صورتش از اشک خیس بود با خشم به سمتش چرخید . نگاه پر از خشمش را
روی
چشمانش ثابت کرد و گفت :
- خفه شو کیان ... از کی این همه عوضی شدی که من نفهمیدم ! ... تا آخر عمرم این حرفتو
فراموش نمیکنم .
برو خوش باش که خیلی خوب دلمو با حرفات سوزوندی.
دستش را روی صورتش گذاشت و هق هق کنان به گریه افتاد . آرشام از آنها فاصله داشت . با
دیدن حال بهار به کیان نزدیک شد . بازویش را گرفت و از ماشین جدا کرد و با خشم غرید :
- عوضی چی گفتی که به این روز انداختیش؟! تف به روت بیاد که یه ذره مردونگی نداری
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت نودونهم
مجالی برای پاسخ به او نداد . اورا به عقب هل داد و سوار ماشین شد . پا روی گاز گذاشت با تیک
آفی حرکت کرد .
صدای هق هق آرام بهار اعصابش را به ریخته بود . قلبش به شدت خودش را به قفسه ی سینه
میکوبید .
بی قرار مدام با انگشتانش روی فرمان میکوبید .دانه های درشت عرق روی پیشانیش به سمت
پایین روان شدند و برای خود جویباری ساختند .
دنبال جمله ای میگشت تا بتواند آرامش کند . اما وقتی نشنیده بود چه حرفی میانشان رد و بدل
شده ، نمیتوانست حرفی برای همدلی پیدا کند . عصبی و در عین حال آرام گفت :
- چی گفت این همه ناراحتت کرد؟
............... -
- بهار خانوم با گریه چیزی درست نمیشه . تا زمانی که مثل بره سرتو پایین بندازی هر گرگی از
کنارت رد بشه با پنجه هاش زخمی به وجودت میزنه . این اشک ریختن ها رو تموم کن . قوی
باش .
- نمیتونم . دلم داره آتیش میگیره .
آرشام با ناراحتی در دل ناسزایی نثار کیان کرد و با مهربانی گفت :
- الان چه حسی به کیان داری؟
..............-
- باید با خودت رو راست باشی . باید کیان رو برای همیشه از ذهنت پاک کنی ... باور کن تنها
علاقه ی تو کافیه تا
اون بتونه تو رو بسوزونه . باید این عالقه از بین بره .
صدای گریه ی بهار بیشتر شد . صدای نا مفهمومش به گوش آرشام رسید .
- برای من ... دیگه کیان مُرد ... مرده ... مرده . فقط دارم کم میارم
آرشام سکوت کرد . قلبش از این همه بی تابی او به فشار آمده بود . به روبرو خیره شد . ترافیک
هر روزه روی اعصابش خنج میکشید . در گوشه گوشه ی قلبش نام بهار حک میشد بدون آنکه
امیدی داشته باشد . میدانست با دختری این چنین
دلشکسته ، به راحتی نمی تواند رابطه ای را شروع کند . به قول پدرش که خیلی زود حس او را
فهمیده بود ، باید کفش و عصای آهنی در این راه به پا میکرد . اما خودش را میشناخت تا به حال
هر چیزی دلش خواسته بود به آن رسیده جز یه چیز که دست نامرد سرنوشت او را گرفت .
با ساکت شدن بهار سرش را به سمتش چرخاند . با شالش صورتش را پاک میکرد . دستمال
کاغذی روی داشبورت بود .. اما
بهار متوجه ی آن نشده بود . دستمالی به سمتش گرفت . بهار با تشکر آرامی دستمال را گرفت . با
صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد :
- ببخشید باعث ناراحتی شما هم شدم .
- من بیشتر از ناراحتی تو ناراحتم . چرا انقدر در برابرش ضعف نشون میدی ؟ نکنه برنامه ای
بینتون بوده
که نقطه ضعفت شده ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- نه ... چه برنامه ای منظورته ؟
آرشام تازه متوجه شد چه گندی زده با خنده ای خراب کاریش را پوشاند و گفت :
- منظور بدی نداشتم آخه تو خیلی از این بی وجود میترسی ... اونم خیلی راحت اشکتو در میاره .
- ترسی در کار نیست بیشتر دلمو میسوزونه .
- خب این که مقصر صد در صدش خودتی . این تویی که اجازه میدی دیگران به خودشون اجازه
بدن این رفتارو با تو داشته باشن ... پس اول از همه ... خودتو اصلاح کن ... بعد از دیگران توقع
کن دلتو نسوزونن .
- شما از حرفایی که شنیدم خبر ندارین که این حرفو میزنین . پس راه درمان به من نشون نده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت نودونهم
مجالی برای پاسخ به او نداد . اورا به عقب هل داد و سوار ماشین شد . پا روی گاز گذاشت با تیک
آفی حرکت کرد .
صدای هق هق آرام بهار اعصابش را به ریخته بود . قلبش به شدت خودش را به قفسه ی سینه
میکوبید .
بی قرار مدام با انگشتانش روی فرمان میکوبید .دانه های درشت عرق روی پیشانیش به سمت
پایین روان شدند و برای خود جویباری ساختند .
دنبال جمله ای میگشت تا بتواند آرامش کند . اما وقتی نشنیده بود چه حرفی میانشان رد و بدل
شده ، نمیتوانست حرفی برای همدلی پیدا کند . عصبی و در عین حال آرام گفت :
- چی گفت این همه ناراحتت کرد؟
............... -
- بهار خانوم با گریه چیزی درست نمیشه . تا زمانی که مثل بره سرتو پایین بندازی هر گرگی از
کنارت رد بشه با پنجه هاش زخمی به وجودت میزنه . این اشک ریختن ها رو تموم کن . قوی
باش .
- نمیتونم . دلم داره آتیش میگیره .
آرشام با ناراحتی در دل ناسزایی نثار کیان کرد و با مهربانی گفت :
- الان چه حسی به کیان داری؟
..............-
- باید با خودت رو راست باشی . باید کیان رو برای همیشه از ذهنت پاک کنی ... باور کن تنها
علاقه ی تو کافیه تا
اون بتونه تو رو بسوزونه . باید این عالقه از بین بره .
صدای گریه ی بهار بیشتر شد . صدای نا مفهمومش به گوش آرشام رسید .
- برای من ... دیگه کیان مُرد ... مرده ... مرده . فقط دارم کم میارم
آرشام سکوت کرد . قلبش از این همه بی تابی او به فشار آمده بود . به روبرو خیره شد . ترافیک
هر روزه روی اعصابش خنج میکشید . در گوشه گوشه ی قلبش نام بهار حک میشد بدون آنکه
امیدی داشته باشد . میدانست با دختری این چنین
دلشکسته ، به راحتی نمی تواند رابطه ای را شروع کند . به قول پدرش که خیلی زود حس او را
فهمیده بود ، باید کفش و عصای آهنی در این راه به پا میکرد . اما خودش را میشناخت تا به حال
هر چیزی دلش خواسته بود به آن رسیده جز یه چیز که دست نامرد سرنوشت او را گرفت .
با ساکت شدن بهار سرش را به سمتش چرخاند . با شالش صورتش را پاک میکرد . دستمال
کاغذی روی داشبورت بود .. اما
بهار متوجه ی آن نشده بود . دستمالی به سمتش گرفت . بهار با تشکر آرامی دستمال را گرفت . با
صدایی که به زور شنیده میشد زمزمه کرد :
- ببخشید باعث ناراحتی شما هم شدم .
- من بیشتر از ناراحتی تو ناراحتم . چرا انقدر در برابرش ضعف نشون میدی ؟ نکنه برنامه ای
بینتون بوده
که نقطه ضعفت شده ؟
بهار با حیرت نگاهش کرد و گفت :
- نه ... چه برنامه ای منظورته ؟
آرشام تازه متوجه شد چه گندی زده با خنده ای خراب کاریش را پوشاند و گفت :
- منظور بدی نداشتم آخه تو خیلی از این بی وجود میترسی ... اونم خیلی راحت اشکتو در میاره .
- ترسی در کار نیست بیشتر دلمو میسوزونه .
- خب این که مقصر صد در صدش خودتی . این تویی که اجازه میدی دیگران به خودشون اجازه
بدن این رفتارو با تو داشته باشن ... پس اول از همه ... خودتو اصلاح کن ... بعد از دیگران توقع
کن دلتو نسوزونن .
- شما از حرفایی که شنیدم خبر ندارین که این حرفو میزنین . پس راه درمان به من نشون نده
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدم
این جور که همیشه در برابر من جبهه میگیری در برابر اون میگیرفتی حالو روزت بهتر بود .
سکوت بهار پایان بحث بود . در ذهنش دنبال رفتاری میگشت که کیان را این همه گستاخ کرده
باشد . اما هر چه گشت جز مهربانی و گذشت چیزی به نظرش نرسید .
- راستی بهار از شنبه ی دیگه میتونی بری سرکار ... من با پدرت حرف میزنم تا بیایی دفتر خودم
کار کنی . این جوری سرت گرم میشه و آروم میشی .
- ممنون اما باید با پدرم مشورت کنم .
- اصل کار تویی که میخوای کار کنی نه بابات . یاد بگیر خودت برای خودت تصمیم بگیر روی پای
خودت وایسا .
بهار با لحنی گلایه آمیز گفت :
- فکر کنم یادتون رفته اینجا ایرانه ... من یاد گرفتم به حرف بزرگترم گوش کنم و بدون اجازه ش
کاری نکنم . این طرز فکر شما برای اون جایی جواب میده که جوونا از هیجده سالگی از خانواده
جدا میشن .
- این ترس از بزرگترها جلوی پیشرفت رو میگیره .
بهار نگاهی به آن چشمان سرد خاکستری کرد و گفت :
- این از ترس نیست بخاطر احترام به بزرگتره . هم والدین به گردن فرزنداشون حق دارن هم
فرزندان به گردن والدین .
الان شما که به پدربزرگت محبت میکنی و به حرفش گوش میدی از روی ترسه ؟
- نه به هیچ وجه... بخاطر علاقه س .
- پس چرا توقع داری من روی حرف پدرم حرف بزنم .
- من نگفتم روی حرفش حرف بزن گفتم برای آینده ت و کاری که میخوای انجام بدی خودت
تصمیم بگیر و پدرتو هم راضی کن .
- پدرم از قبل شرط کرده جایی که خودش صالح بدونه باید برم منم قبول کردم .لطفا فکر نکن با
یه دختر بچه ی کوچولو حرف میزنی و باید خوب و بد رو بهش یاد بدی . بدم میاد ابله فرضم کنی.
آرشام لبش را گزید . سکوت کرد و به رانندگیش مشغول شد . اما فکرش درگیر بهار و آینده ی
هردویشان بود . بهار دختری بود که در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود و رام کردنش منوط به
رضایت بهرام داشت و این سختترین کار ممکن بود برای اویی که مدام با بهرام سرشاخ شده بود
. امید چیز خوبی بود که آرشام در دلش از این اکسیر موفقیت فراوان داشت.
****
در آینه به خود نگاه کرد . باور اینکه این همه تغییر کند برایش سخت اما دلنشین بود .
او هم مانند هزاران دختر دیگر از زیبا شدن و زیبا دیده شدن خوشش می آمد .
به چشمان کشیده و زیبایش که با سایه ی صورتی کمرنگی که پشت پلکش زده شده بودو لبهای
صورتی
برجسته اش نگاه کرد .
با اینکه مانند دیگران هیچ ذوقی در چشمانش دیده نمیشد ، حسی موذی و بدجنس شدن زیر
پوستش
به حرکت در آمده بود . فقط آرزویش یک چیز بود ، خراب شدن حال کیان .
میدانست با تعلق خاطری که هنوز به او دارد با این مدل موی فر شده که بطور شلوغ دورش ریخته
شده بود
و او را از آن حالت سادگی و بی رنگی در آورده بود میتواند او را کلافه کند . یکی از آرزوهای کیان
دیدن موهای او بود . گاهی با کنایه گفته بود »حیف که دختر داییمی ...وگرنه می دزدیدمت...
میبردمت جایی که جز خودم کسی تو رو نبینه..... اون وقت من بودم و توو موهایی که همیشه از
من پنهون میکنی ...خسیس.«
هر وقت شیطنتش گل میکرد در جمع به او خسیس میگفت . بهار هم میدانست این خسیس گفتن
ها از کجا آب میخورد . همیشه بهنام بود که سینه سپر میکرد و میگفت :
- » نخیر آبجی من اصلا خسیس نیست . همیشه هر چی پول داره برای من خرید میکنه « .
خاطرات گذشته پیش چشمانش رژه میرفت که صدای رؤیا او را از عالم گذشته بیرون کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
قسمت صدم
این جور که همیشه در برابر من جبهه میگیری در برابر اون میگیرفتی حالو روزت بهتر بود .
سکوت بهار پایان بحث بود . در ذهنش دنبال رفتاری میگشت که کیان را این همه گستاخ کرده
باشد . اما هر چه گشت جز مهربانی و گذشت چیزی به نظرش نرسید .
- راستی بهار از شنبه ی دیگه میتونی بری سرکار ... من با پدرت حرف میزنم تا بیایی دفتر خودم
کار کنی . این جوری سرت گرم میشه و آروم میشی .
- ممنون اما باید با پدرم مشورت کنم .
- اصل کار تویی که میخوای کار کنی نه بابات . یاد بگیر خودت برای خودت تصمیم بگیر روی پای
خودت وایسا .
بهار با لحنی گلایه آمیز گفت :
- فکر کنم یادتون رفته اینجا ایرانه ... من یاد گرفتم به حرف بزرگترم گوش کنم و بدون اجازه ش
کاری نکنم . این طرز فکر شما برای اون جایی جواب میده که جوونا از هیجده سالگی از خانواده
جدا میشن .
- این ترس از بزرگترها جلوی پیشرفت رو میگیره .
بهار نگاهی به آن چشمان سرد خاکستری کرد و گفت :
- این از ترس نیست بخاطر احترام به بزرگتره . هم والدین به گردن فرزنداشون حق دارن هم
فرزندان به گردن والدین .
الان شما که به پدربزرگت محبت میکنی و به حرفش گوش میدی از روی ترسه ؟
- نه به هیچ وجه... بخاطر علاقه س .
- پس چرا توقع داری من روی حرف پدرم حرف بزنم .
- من نگفتم روی حرفش حرف بزن گفتم برای آینده ت و کاری که میخوای انجام بدی خودت
تصمیم بگیر و پدرتو هم راضی کن .
- پدرم از قبل شرط کرده جایی که خودش صالح بدونه باید برم منم قبول کردم .لطفا فکر نکن با
یه دختر بچه ی کوچولو حرف میزنی و باید خوب و بد رو بهش یاد بدی . بدم میاد ابله فرضم کنی.
آرشام لبش را گزید . سکوت کرد و به رانندگیش مشغول شد . اما فکرش درگیر بهار و آینده ی
هردویشان بود . بهار دختری بود که در خانواده ای سنتی بزرگ شده بود و رام کردنش منوط به
رضایت بهرام داشت و این سختترین کار ممکن بود برای اویی که مدام با بهرام سرشاخ شده بود
. امید چیز خوبی بود که آرشام در دلش از این اکسیر موفقیت فراوان داشت.
****
در آینه به خود نگاه کرد . باور اینکه این همه تغییر کند برایش سخت اما دلنشین بود .
او هم مانند هزاران دختر دیگر از زیبا شدن و زیبا دیده شدن خوشش می آمد .
به چشمان کشیده و زیبایش که با سایه ی صورتی کمرنگی که پشت پلکش زده شده بودو لبهای
صورتی
برجسته اش نگاه کرد .
با اینکه مانند دیگران هیچ ذوقی در چشمانش دیده نمیشد ، حسی موذی و بدجنس شدن زیر
پوستش
به حرکت در آمده بود . فقط آرزویش یک چیز بود ، خراب شدن حال کیان .
میدانست با تعلق خاطری که هنوز به او دارد با این مدل موی فر شده که بطور شلوغ دورش ریخته
شده بود
و او را از آن حالت سادگی و بی رنگی در آورده بود میتواند او را کلافه کند . یکی از آرزوهای کیان
دیدن موهای او بود . گاهی با کنایه گفته بود »حیف که دختر داییمی ...وگرنه می دزدیدمت...
میبردمت جایی که جز خودم کسی تو رو نبینه..... اون وقت من بودم و توو موهایی که همیشه از
من پنهون میکنی ...خسیس.«
هر وقت شیطنتش گل میکرد در جمع به او خسیس میگفت . بهار هم میدانست این خسیس گفتن
ها از کجا آب میخورد . همیشه بهنام بود که سینه سپر میکرد و میگفت :
- » نخیر آبجی من اصلا خسیس نیست . همیشه هر چی پول داره برای من خرید میکنه « .
خاطرات گذشته پیش چشمانش رژه میرفت که صدای رؤیا او را از عالم گذشته بیرون کشید
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
نمی دانم
در این شب زیبا
هم اکنون در کجا
مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم
که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم
نباشد هیچ پیوندی
شبت پر از آرامش 💫💫
👌🤞🌹🍃 @kadbanoiranii
در این شب زیبا
هم اکنون در کجا
مشغول لبخندی
فقط یک آرزو دارم
که در دنیای شیرینت
میان قلب تو با غم
نباشد هیچ پیوندی
شبت پر از آرامش 💫💫
👌🤞🌹🍃 @kadbanoiranii