کدبانوی ایرانی🌻🌼😍

ادامه رمان گل یاس

#پارت201

یک هفته ی بعد ....

روی مبل جابه جا میشم و نگاهی به ساعت ميندازم. ساعت هفت و بیست و پنج دقیقه ی صبحه اما هومان هنوز از اتاقش خارج نشده.

طی هفته ی گذشته، یعنی دقیقا از روزی که جریان اون دختر پیش اومد ، هیچ حرفی باهم نزدیم. حتی دیشب که بعد از صحبت تلفنی با عمو محمد و مامان و بابام، حال ناخوش و ناراحتیم رو دید ، اعتنایی نکرد و از کنارم گذشت.

دیشب نفهمیدم چیشد که دستم روی شماره ی بابا لغزید و باهاش تماس گرفتم و باهاشون حرف زدم. عمو محمد هم خونه ی ما بود و باهام حرف زد . از شرایط و اوضاع پرسید و من همه چیز رو برعکس واقعیت خوب جلوه دادم.

دلتنگی و تنهاییِ غربت بدجوری بهم فشار آورده بود و بی هم زبونی عذابم میداد.
فکر می کردم بعد از صحبت باهاشون دلم باز میشه و حالم خوب میشه اما خوب که نشد هیچ... بدترم شد....

آه دلگیری میکشم و به پیانوی زیبای گوشه ی سالن نگاه میکنم.
کاش نواختنش رو بلد بودم...

صدای باز شدن در شاخک هامو فعال میکنه و سیخ می شینم.

هومان ، طبق معمول اتوکشیده و منظم، از اتاق بیرون میاد .

گوشیشو بین شونه و گوشش نگه میداره و در اتاقش رو قفل میکنه و جواب فرد پشت خطو میده :

_علی ! نخبه ترین و بهترین دانشجو رو میخوام ........ باید فرد مناسبی جای آنا برام پیدا کنی....... ? you got it (فهمیدی؟)

تماسشو قطع میکنه و گوشیشو داخل جیب شلوارش سُر میده .
متوجه حضور من نمیشه یا اگرم میشه توجهی نمیکنه و سمت پله ها میره.

بلند میشم.
درد کمر و زانوم کمتر شده و خیلی کمتر از قبل لنگ میزنم.
پله ی اولو پایین میره که صداش میزنم :

_پسرعمو !

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii

https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪

332 views19:48