کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23K photos
28.1K videos
95 files
42.2K links
Download Telegram
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#باقلوای_سه_گوش

این باقلوا طرفدار زیاد داره


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کلوچه_دارچینی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
صدوهفتادویکم

برام مثل گذشته عادی شد .
به گریه افتاد و گفت :
- حس میکنم دارم سنگدل میشم . دیگه هیچ کس و هیچ چیز تو این دنیا برام ارزش نداره .
بهرام با افسوس به دخترش خیره شد . خودش میدانست بیشتر حال خرابش به خاطر رفتارهای
او بوده و هست . دستی
با مهر روی سرش کشید و گفت :
- به نظرم تو سنگدل نشدی بیشتر دلخوری ... از همه نه... اما از منو مادرت دلگیری ... درسته ؟!
بهار اشکش چکید . چه خوب پدرش درد درونش را فهمیده بود ... پس چرا زمانی که به کیان
جواب رد داد غم چشمانش
را ندید و دردش را نفهمید ؟چرا گاهی چشم و دل اطرافیانمون به خواب غفلت میرود و بعضی وقتا
بینهایت هوشیار است .
سرش را پایین انداخت و به سمت اتاقش رفت . صدای پدرش نزدیک در اتاق متوقفش کرد .
- هر وقت خواستی میتونی بیایی پیشم و درددل کنی .
بهار با درماندگی نگاهش کرد و گفت :
- خودم خوب میشم بابا ، نگران نباشین .
به اتاقش پناه برد و روی تخت دراز کشید . نگاهش روی گوشی لغزید . دیگر هیچ پیامی از کسی
که گفته بود همیشه کنارش میماند و باید تحملش کند ، نرسیده بود . به این یقین رسیده بود همه
تا یه جایی همراهش هستند اما از یه جایی همه از او دوری میکنند .
یا ایراد از او بود یا از اطرافیان .
به اطرافیانش که نگاه کرد دید ، به هر که این حرف را بزند میگوید مگر میشود همه بد باشند و تو
خوب ؟!!!
حتما ایرادی در خودش بود که کسی را نمیتوانست برای همیشه به سمت خودش بکشاند . وگرنه
آرمیتا با سه ماه دیدار
جسته و گریخته ، توانسته بود قلب کیان را تسخیر کرده بود !...
بی خیال فکر کردن شدو زیر لب گفت :
- بهتر که کسی دورم نباشه... اینجور نه وابسته میشم نه از رفتنشون دلگیر میشم .
داشت به این عقیده میرسید ، گاهی باید تسلیم تقدیر و سرنوشت بود و برای نداشتن جذابیت ،
خودش را به آب و آتش نزند . چون جذابیت ذاتیست و او از این مقوله بی نصیب است .
زمانی که پدرش با بهنام از حیاط میگذشت دید که آرشام وارد حیاط شد و با احوال پرسی گرمی
زیر بازوی پدرش را گرفت و از در حیاط خارج شد .
پیش خود فکر کرد چه خوب شد که نرفت . الاقل در نبودش احتیاج نبود آرشام مدام اخمهایش را
در هم بکشد . او از مردانی که اخم میکردنند بیزار بود . برای همین عاشق کیان شد . کیان خیلی
مهربان بود و تا قبل از آن کافه رفتن
هیچ گاه به او اخم نکرده بود .
دلش برای گذشته های خوب هم تنگ نمیشد . حس میکرد از هر چه حس خوب بود، تهی شده
است .درون قلبش
سیاه چاله ای عمیق حس میکرد که هیچ امیدی به نور و روشنایی نداشت.
**
صبح با اینکه زود بیدار شده بود اما اسیر بهنام شده بود . صبح تازه یادش افتاده بود چند سوال
ریاضیش را نتوانسته بود
جواب دهد . بهار سریع برایش حل کرد و بدون خوردن صبحانه از خانه بیرون زد .
کیوان در حال باز کردن در حیاط بود . سلام آرامی کرد ، از کنارش گذشت . کیوان با دیدن ساعت
رو به بهار کرد و گفت :
- دیرت نشده ؟
- چرا بهنام اسیرم کرده بود . ببخشید باید برم خداحافظ .
از در که عبور کرد صدای کیوان پایش را به زمین میخکوب کرد



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهفتادودوم

صبر کن بهار خودم میرسونمت .
ایستاد و نفس زنان گفت :
- ممنون ... تاکسی میگیرم .
کیوان به سمتش رفت . سرش رو به پایین بود . بدون انکه نگاهش کند با دلخوری گفت :
- درسته دیگه منو پسرعمه ی خودت نمیدونی الاقل به اندازه ی راننده ی تاکسی برام ارزش قائل
شو ... صبر کن الان ماشینو بیرون میارم .
بهار از دلخوری کیوان ناراحت شد . همان جا ایستاد تا کیوان ماشین را از حیاط بیرون آورد .با
بسته شدن در... کیوان در جلو ماشین را باز کرد و تعارف کرد .
بهار نشست . احساس خجالت میکرد . ماهها فاصله ای که بینشان افتاده بود آن صمیمیت گذشته
را از بین برده بود .
- احوال دختر دایی فراری از خانواده چطوره ؟ خوبی؟
بهار به خیابان خیره شد و به آرامی گفت :
- ممنون ... من فراری نبودم رفتارهایی که دیدم مجبورم کرد کناره بگیرم .
- آهان ... حالا چرا نگاهتو میدزدی ؟
نیم نگاهی به کیوان کرد و سکوت را بهتر دانست . کیوان با سکوت او ضبط را روشن کرد و بی
هیچ حرفی او را به شرکت
رساند . زمانی که ایستاد قبل از پیاده شدن بهار به روبرو خیره شد . گفت :
- با رفتن کیان کم کم اوضاع خانواده آروم میشه و مامان دلش باهات صاف میشه . تا اون زمان هر
کاری داشتی روی من حساب کن . الان مامان از رفتن کیان دلش خونه و تو رو مقصر میدونه
..........
بهار با ناراحتی میان حرفش پرید .
- ای بابا چرا برادر تو هر کاری انجام میده گردن من میوفته . مگه من چه گناهی کردم که باید
تاوان اشتباهات اونو بدم
عمه بجای اینکه دنبال مقصر بگرده دنبال این باشه ببینه گل پسرش برای رفتن چه کارا که
.............
با دست دهانش را گرفت . کیوان با ناراحتی نگاهش کرد و گفت :
- کی میخوای زبون باز کنی و بگی .... خودت میدونی من از همه چیز خبر دارم . پس مخفی کاری
تا به کی؟!
بهار دلخور نگاهش کرد و گفت :
- تو که میدونی چرا لب باز نمیکنی تا مادرت بدونه چه گل پسری تربیت کرده !
- برای اینکه در این موضوع من هیچ کاره ام . یک بار که خواستم از تو دفاع کنم متهم شدم ....
حالا هم برو داره
دیرت میشه .
بهار با کنجکاوی نگاهش کرد و گفت :
- به چی متهم شدی ؟!
کیوان به ماشین های در حال گذر نگاه کرد و گفت :
- بهار گذشته رو رها کن و به زندگیت بچسب . این روزا مثل یه طوفان میمونه که بالاخره فروکش
میکنه . پس طاقت بیار
و به حرف هیچ کس محل نذار .
بهار با حرص گفت :
- متهم به چی شدی کیوان ؟
- بسه بهار ... من یه غلطی کردم برو پایین داره دیرم میشه .
- نمیرم تا نگی .
کیوان کلافه دست پشت گردنش کشید و گفت



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهفتادوسوم

مامان فکر کرد من از این اتفاق خوشحالم و دارم زیر پای کیانو خالی میکنم . تا ... بهار این
حرفو نشنیده بگیر و برو .
- یعنی مادرت فکر کرده من و تو به کیان پشت کردیم ؟!... وای خدا .... کیان نامرد چیزی نگفت ؟
کیوان سرش را به چپ و راست تکان داد . تازه بهار میفهمید این کناره گیری کیوان تا وقتی کیان
بود برای چه بود.
با ناراحتی گفت :
- ای کاش تو جرأتت بیشتر از برادرت بود و هر چی فهمیدی رو میگفتی و بهشون ثابت میکردی
هیچ حسی بین
ما نیست .
کیوان اخم هایش در هم رفت . دختر روبرویش چه میدانست در دل او چه میگذرد . در گیر خانواده
ای شده بود که همه
پر از بغض وکینه شده بودند . اما هیچ کس در این میان از هوای دل او خبر نداشت که مدتها بود
بارانی بود .
با تاسف از حرف بهار به آرامی گفت :
- من مثل کیان نیستم ... برای همین نمیتونم حرفی بزنم . حالا برو پایین که دیرمون شد .
بهار با دیدن ساعت سریع در را باز کرد و گفت :
- ممنون که بخاطر من راهتو دور کردی . من به عمه چیزی نمیگم تو هم نگو تا حرفی برامون در
نیاد .
کیوان پوزخندی زد و با بوق کوتاهی که برایش زد حرکت کرد و میان ماشینهای در حال حرکت گم
شد . ناراحت از تفکرات عمه ای که مدام او را متهم میکرد، آهی کشید و وارد شرکت شد . به
منشی سلامی کرد و وارد اتاق کارش شد .
در حال جابجایی نقشه های جدید بود که گوشیش زنگ خورد . با دیدن نام آرشام اخم هایش در
هم رفت . با سلام سردی
منتظر شد تا او حرفش را شروع کند .او هم بدون حاشیه رفتن شروع کرد .
- چرا دیروز با پدرت نیومدی ؟
دلش جنگیدن با این برج زهر مار را میخواست . محکم و بدون لرزش صدا گفت :
- دوست نداشتم بیام .
- از کی تا حالا ... تو این مدت که هر هفته با من میرفتی بهشت زهرا ...
- گفتم دوست نداشتم بیام . بابا رو که انقدر دیر برگردوندی که نیومده رفت تو اتاق خوابید . چی
بهش گفتی که انقدر ناراحت بود .
- میخواستی باشی تا بفهمی چی گفتیم . من اهل گزارش دادن نیستم .
- اما خوب بلدی گزارش بگیری .
با لحن پر از دلخوری گفت :
- اگه بلد بودم کارم به اینجا نمیکشید ... ساعت 5 منتظر باش تا بیام دنبالت .
بدون خداحافظی تماس را قطع کرد . بهار دلخور از لحن ناراحتش پوفی کشید و سرگرم کارش
شد . در دل دعا میکرد کاش پدرش زودتر به شرکت برمیگشت . تا این راننده ی بی جیره و
مواجب و اخمو او را هر روز همراهی نکند .
ضربه ای به در خورد با بفرماییدش هیکل مردجوانی در آستانه ی در ظاهر شد .
سرش را که بالا گرفت فهمید پسر مهندس نادریه او را از دور دیده بود و میشناخت . سرش را
پایین انداخت و گفت :
- امرتون ؟!
- پسر نادری هستم .کارمند جدید توئی ؟
بهار بدون توجه به او به شماره ی روی کشوها نگاه میکرد . در همان حال گفت :
- بله . کاری داشتین ؟
- از کامپیوتر هم سر در میاری؟



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهفتادوچهارم

بله ... مشکلی پیش اومده .
- آره سیستم بالا نمیاد . بیا یه نگاه بنداز ببین میتونی درستش کنی .
- چشم تا چند دقیقه دیگه میام . کدوم اتاقه ؟
- اتاق پدرم .
با گفتن چشم در بسته شد . بهار با جدیت نقشه ها را در کشوهای مربوطه گذاشت . نگاهی به
مانتویش کرد روی آن دست کشید و موهای بیرون آمده از مقنعه را داخل فرستاد و به سمت اتاق
آقای نادری رفت .
ضربه ای به در زد . با شنیدن بفرمایین وارد اتاق شد . با دیدن پسر نادری به تنهایی در اتاق
تعجب کرد . همان طور ایستاد .
- چرا نمیای نزدیک ... بیا ببین چرا صفحه ای که میخوام باز نمیشه .
بهار با تردید گفت :
- من اجازه ندارم بدون اجازه ی آقای نادری دست به سیستمشون بزنم . خودشون کجان ؟
پسر نگاهش را تیز کرد و گفت :
- فکر کردی کی هستی که باید برای تو توضیح بدم ... بیا این جا ببینم .
با قدمی به سمت بهار او را با چشمانش به سمت میز هدایت کرد . بهار با دیدن صفحه ای که
روبرویش روشن بود به
سمت پسر عصبانی رئیسش نگاه کرد و گفت :
- خوبه خودتون میبینین این صفحه با کد باز میشه . باید رمز داشته باشین .
پسر او را با کمی هل دادن روی صندلی چرخان پشت میز انداخت و بالای سرش خیمه زد . با
حرص گفت :
- انقدر خنگ نیستم ندونم چی میخواد منم رمزشو میخوام.
بهار با ترس نگاهی به صورت سرخ از عصبانیتش کرد . کمی خودش را عقب کشید و گفت
اما ... اما من ... رمزشو ندارم .
- پیداش کن .
بهار چشمانش را از فریاد پر از خشم او بست و گفت :
- نمیتونم ... من اینکاره نیستم .
پسرک بیشتر خودش را به او نزدیک کرد واز کنارصندلی روی بدن او سایه انداخت و گفت :
- تلاشتو بکن . میدونم که میتونی .
بهار به چشمانش خیره شد نفرتی که در چشمان پسر بود دلش را لرزاند با تعجب لب زد .
- از کجا میدونی ؟ من واقعا بلد نیستم... من بیشتر ..............
پوزخندی پر از اطمینان روی لبان پسرک نشست و گفت :
- بهار فرهمند شاگرد عزیز دردونه ی استاد کریمی مگه میشه یه هکر نتونه یه رمز ساده رو پیدا
کنه .
بهار خشکش زد پسرک از او چه میدانست ...با حیرت گفت :
- نه ... من ...من اونی که فکر میکنی نیستم . باور کن .
سر پسر نزدیکتر شد و گفت :
- اون پسرعمه تم خوب یادمه همیشه دم دانشگاه پلاس بود تا پرنسس شو کسی ندزده .
بهار احساس خطر کرد . به خودش حرکتی داد تا از روی صندلی بلند شود اما دستان پسرک دو
طرف صندلی را گرفت و او را به سمت خود چرخاند . با نگاهی دقیق در چشمان بهار گفت :
- منو شناختی ... بهار فرهمند ؟!
صدای گنگی در سرش شروع به نجوا کرد . اما او ... خودش بود . باورش نمیشد او همان باشد که
با خرابکاری در سایت دانشگاه از دانشگاه اخراج شد . اما او که مهندسی برق خوانده بود .اسمش
آن روزها در دانشگاه ورد زبان همه ی دانشجو ها بود . سیروان نادری ... او را از کجا می شناخت



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوهفتادوپنجم

آنها که باهم همرشته نبودند و با هم برخوردی نداشتند . خودش او را از راه دور به لطف
خرابکاریش شناخته بود .
خنده ی عصبی سیروان روی اعصابش خنج میکشید . با اخم گفت :
- چی از جونم میخوای ؟
- یه رمز ... همین یه بار .
بهار خواست از جا بلند شود که دستان سیروان روی شانه اش نشست و با پوزخندی پر از شرارت
گفت :
- اصلا جا نداره ... باید همکاری کنی . تا رمز و پیدا نکنی همینجا مهمون منی .
بهار نگاهش به سمت در رفت . آب دهانش را قورت داد و گفت :
- تو نمیتونی تو محیط کار این طور با من برخورد کنی .
صدای قهقهه ی بلندش گوشش را آزار میداد . با دست روی گوشش را گرفت . حس میکرد هر
لحظه به مردن نزدیکتر میشود . امیدش به این بود که در ساعت کاری قرار دارند و او همه ی
حرفهایش از روی تهدید است و بس .
- چرا نمیتونم به منشی گفتم کارمندا رو زودتر مرخص کنه . وقتی که ساعت کار گذشت در شرکتو
قفل کنه و بره . امروز هم پدرم برنمیگرده شرکت .
بعد از مکثی نگاه پراز خشمش را روی صورت او چرخاند و آب دهانش را قورت داد و با لحن
چندشی گفت :
- خب میبینی که همه چیز مهیا و آماده ست تا من به خواسته م برسم .
- چرا ؟ ... چرا اینکارو میکنی ؟
- اونش به تو ربطی نداره . اما اینکه تو اینجایی از خوش شناسیه منه . اگه دیشب بابا از دهنش
در نمیرفت و تعریفتو
تو خونه نمیکرد من باید مدتها دنبال یکی مثل تو میگشتم .
- اما من کاری نمیکنم که به ضرر شرکت باشه
میکنی ... چون من میخوام .
بهار با تعجب به چشمان شرورش نگاه کرد و گفت :
- چرا میخوای به پدرت ضربه بزنی .
خندید و کمی از او فاصله گرفت . با شیطنت نگاهش کرد و گفت :
- فیلم پلیسی زیاد میبینی ؟
- انقدر کودن نیستم که ندونم داشتن اطلاعات محرمانه ی پدرت رو برای خدمت به اون نمیخوای
وگرنه از خودش رمز رو
میگرفتی . اما چراشو نمیدونم .
- نبایدم بدونی . پدر که پدری بلد نباشه همون بهتر که نباشه .
دوباره به او نزدیک شد و گفت :
- ببین الان یک ربع به پنجه . بهتر در این زمان کوتاه رمزو پیدا کنیو با من یک به دو نکنی ...
وگرنه شرکت تعطیل بشه
تضمین نمیدم فقط با خواهش و دستور دادن باهات حرف بزنم ... چه بسا در تنهایی و سکوت
اینجا ... خودت که میدونی
چی میخوام بگم ... شیطونه دیگه ... دست منم نیست ...
بهار با ترس آب دهانش را قورت داد . زبانش قفل شده بود . نمیدانست باید چه کار کند . هر کاری
میکرد دودش در چشم
خودش میرفت .
با باز شدن رمز ، او میتوانست به تمام پروژه های مهم دست پیدا کند . این برای شرکت بدترین
اتفاق میتوانست باشد .
تنها کسی هم که مجرم شناخته میشد او بود



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💫خـــــدایــــا
🌟صمیمی‌تر از همیشه
💫سر بر آستان ملکوتیت
🌟مــــیــگـــذارم
💫و در دل دعا میکنم
🌟و از تو میخواهم که
💫آرامش، برکت و سلامتی
🌟را بــــرای خــودم،
💫هـــمـــه‌ی مــــردم،
🌟عــــزیــزان، دوسـتـانـم
💫و خانواده‌ام ارزانی داری

🌟شبتون سرشار از عطر خدا

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
💠پـــــروردگــــارا
❤️دلم میخواهد آرام صدایت کنم:
💠« یــا رب العالمین »
❤️و بـــگــــویــــم :
💠تـــو خـــودِ آرامــشــی
❤️و من، خودِ خودِ بیقرار
💠«الهی وربی من لی غیرک»

💠بــــا نـــام یــگــانــه او
❤️روزمان را آغاز میکنیم

💠بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
❤️الــهـــی بــه امــیــد تـــو


@kadbanoiranii
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#رول_مغزدار_يک_صبحانه_خوشمزه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آش_دوغ_کوردی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#مارمالاد_آلبالو


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#حلوای_موز_خوشمزه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#ناهار_خوشمزه_وراحت

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#شیرینی_قلبی


125 گرم کره نرم
110 گرم شکر
1 تخم مرغ
اسانس وانیل یا وانیل شکری
300 گرم آرد الک شده

همه مواد رو مخلوط کنین و ورز بدین و خمیر نرمی درست کنین،خواستین پودر کاکائو بزنین مقداریش و ورز بدین، 1 ساعت بزارین یخچال. به وردنه آرد بزنین و خمیر رو باز کنین و شکل دلخواهتون رو دربیارین در فر گرم 170 درجه بپزید زمان پخت هم به این صورت هست که زیر شیرینی کمی طلایی بشه.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کباب_لقمه_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#ترشی_فلفل _کبابی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_لقمه_ای_پنیری



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کبه_عربی

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر