کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت295 رمان پارادوکس بعد رفتنش انگار کلبه رو عزا گرفت . همه تو سکوت به یه نقطه خیره شدن .کلافه از جام بلند شدمو گفتم: _ای بابا چتونه شماها . خب ی بنده خدایی داره میاد دیگه . چکار ما داره ؟ اگر حضورش کسی رو اذیت میکنه باید طرفو نادیده بگیره . از همین الان…
#پارت296

رمان پارادوکس

با ی نگاه کلی اتاق رو پیدا کردم و وارد شدم . یک اتاق با دو تخت . ی حالت رویایی قشنگی داشت . خیلی دلم میخواست بیشتر اونجا رو ببینم اما الان وقتش نبود .ی تونیک نسبتا بلند با ی شلوار مشکی از کیفم دراوردم و با ی شال سرم کردم .خیلی کنجکاو بودم که اینا چشونه . افسانه رو یادم بود . دختر خوشگلی که اولین بار تو ترکیه دیدمشو دومین بار هم تو دفتر حامی .اما اینا چرا اینقدر باهاش بد بودن ! دختر بدی بنظر نمیومد. بی خیال شانه هامو بالا انداختم از اتاق زدم بیرون . داشتم از پله ها میرفتم پایین که ملیکا و سحر و پگاه همزمان به سمت بالا میومدن . با دیدنم لبخند زدن و پگاه گفت :
_چه زود عوض کردی .
لبخند مهربونی زدم و گفتم :
_اره دیگه . من برم پایین زود غذا رو اماده کنم .

بعد یهو چیزی یادم اومد که پرسیدم

_بچه ها ماکارانی که دوست دارید؟ وسایلش تو یخچال بود گفتم درست کنم .

سحر جواب داد :
_دستت درد نکنه اره خوبه . ما هم الان میاییم کمکت .
سریع رفتم تو اشپزخانه کوچیک کلبه . خبری از اقایون نبود .ی نگاه کلی به کلبه انداختم و مطمئن شدم کسی نیست اروم سمت پنجره رفتم . دروغ چرا ؟ دلم میخواست ببینمش. کنجکاو بودم بدونم که چی دلیل این حال بد شده .
پوزخندی رو لبم نشست .
شاید داره تاوان کاری که با من کرد رو پس میده .
تاوان نابودی زندگی من . و حالا زندگی خودش داره مثل سیگار گوشه لبش دود میشه میره هوا . بی توجه بهش برگشتم سمت آشپزخونه . مواد مورد نیازمو آماده کردم مشغول درست کردن غذا شدم . درست چند دقیقه بعد دخترا هم اومدن برای کمک . نمیدونم اقایون کجا رفته بودن .
با دیدن دخترا لبخندی زدم که سحر گفت :
_کمک نمیخوای؟
با خنده گفتم:
_نیکی و پرسش؟ درست کردن سالاد دستاتون رو میبوسه .
قبل اینکه سحر کاری کنه .

ملیکا گفت: من درست میکنم یکیتون هم یه چای یا قهوه ای چیزی درست کنه . این مردا از خستگی غش کردن .


@kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس

#پارت296


هومان دستشو از زیر دستم میکشه و همونطور که از روی کاناپه بلند میشه آهسته زمزمه میکنه:


_تولدت مبارک...

غرق حس خوب میشم از این تبریک و خودم از حالم تعجب می‌کنم !

لبخند میزنم و با مهربون ترین لحنی که در خودم سراغ دارم بخاطر حضور گرمش ازش تشکر میکنم.
چیزی نمیگه و در جوابم فقط سر تکون میده و به طرف اتاقش میره که با عجله بلند میشم و میگم :

_وایسا یه دقیقه...

می ایسته.
شمع رو از روی کیک برمیدارم و با کارد یک تکه از کاپ کیک جدا میکنم و با انگشت شصت و اشاره برش میدارم و سمت هومان میرم. روبه روش می ایستم و کیکو جلوی دهنش نگه میدارم :

_بگو آااا....

از حرکت بچگانه ی من چشماش گرد میشه و خودم هم خندم میگیره :


_چیه خب؟! دهنتو باز کن ...

مشخصه کلافه اس و میخواد زودتر خودشو از دستم خلاص کنه.
صورتشو کمی عقب میکشه و برای گرفتن کیک دستشو بالا میاره که مانع میشم و با مظلوم نمایی میگم :


_دستم تمیزه! خوردنِ کیک از دست کسی که تولدشه مُراده ها.... نصیب هرکسی نمیشه!

لبخند دندون نمایی چاشنی حرفام میکنم و با چشم و ابرو برای باز کردن دهنش ترغیبش میکنم.
نفسشو فوت میکنه و چشماشو در حدقه میچرخونه و بالاخره لب هاشو از هم فاصله میده.

تَه دلم قیلی ویلی میره که موفق شدم و هومان در برابرم کوتاه اومد!
انگار امشب بخاطر تولدم یا شایدم شنیدن دردهام، باهام راه میاد و کمی از موضع قدرت و خودخواهیش کناره گیری کرده !

کیکو داخل دهنش میزارم و دستمو پس میکشم.

_حالا میتونی بری پسرعمو جان.... شبت بخیر...

باز دستاشو در جیب اسلش مردونه اش فرو میبره و بی حرف به اتاقش میره...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت296



- خب یعنی چی ؟

هرکی گوشه لبش
سی باشه پیتزای تورو خورده؟

عصبانی گفت:فقط سسی شدن لبت نیست..

.زنگ زدم به رستوران میگم پس غذای من کو اچرا نمیارینش

میگن غذاتون و دادیم به خانومتون میگم من که زن ندارم، غذام و به کی دادین... میگن دادیمش به همون خانومی که خونه اش طبقه چهارمه

این ساختمونم که به طبقه چهارم بیشتر نداره، منم که قطعا تغییر جنسیت ندادم یهو خانوم بشم...

پس تو پیتزای من و خوردی


مثل اینکه همه شواهد و قرائن بر علیه منه پس باید جرمم و بپذیرم...

لبخندی زدم و گفتم: حالا یه پیتزا بود دیگه مسعود! بیخیال...

اخمی کرد و گفت: چی چی و بیخیال..من پیتزام و می خوام........

و بلافاصله بعداز گفتن این حرف، کفشاش و در آورد و بادستش من و زد کنار و وارد خونه ام شد

اخمی کردم و گفتم: تو رو خدا مسعود جان...بیا تو پسر

غریبی نکنی یه وقت


کلافه و عصبی در حالیکه دنبال پیتزاش می گشت، گفت: کو؟

- چی کو؟

- پیتزام !!

اشاره ای به شکمم کردم و گفتم:این توئه !!

اخمی کرد و به سمت گوشی تلفن رفت... به شماره گرفت و بعداز چند لحظه شروع کرد به حرف زدن

- سلام... خسته نباشید... ببخشید من یه پیتزای مخلوط می خواستم با نوشابه و سالاد فصل به آدرس » » « بله بله...همین جا حساب می کنیم... ممنون خداحافظ

اخمی کردم و گفتم:روت وبرم بشرا! زنگ زدی واست پیتزا بیارن؟

لبخندی زد و روی مبل دو نفره ولوشد....بی

خیال گفت: آره... تازه پولشم تو باید حساب کنی

پوفی کشیدم و زیرلب گفتم: حتما


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀


@kadbanoiranii